درباره فیلم کوتاه «رنجهای عشق» به کارگردانی چارلی چاپلین
نوشته: بنفشه جوکار
سال ۱۹۱۴ چاپلین به صورت روزانه فیلم میسازد. او سینما را تازه کشف کرده بود و کیفیتی را که در مقایسه با روزهای دربهدری در سالنهای تئاتر تجربه میکرد، مانع این میشد بداند کیاستون چه سودی از فیلمهایش به جیب میزند و درمقابل تنها بخش ناچیزی از این پول را به او میدهد. ناخودآگاهی او در برابر چیزی که خلق میکرد و اثری که بر مردم میگذاشت، باعث شده بود برای مدت زیادی در خودش، سینما و رویاهایش غرق شود. شاید هیچ شاهکاری در این سال خلق نکرده باشد اما تجربهورزی، او را در این یکسال از یک فیلمساز غریزی به یک فیلمساز تکنیکی تبدیل میکند. او یک کت و شلوار، کلاه، سبیل و یک عصا دارد و هر بار به گونهی جدیدی از آنها بازی میگیرد تا این اکسسوری را حالا پس از گذشت سالها، تنها از آن او بدانیم. آندره بازن در متنی که دربارهی دیکتاتور بزرگ نوشته است اشاره میکند: «هیتلر بهخاطر دزدیدن سبیل چاپلین خود را دربست تسلیم او کرده بود.»
اگر بخواهیم داستان یکی از فیلمهایی که در این سال ساخته را بدون نامبردن عنوان فیلم برای کسی تعریف کنیم ممکن است با فیلم دیگری از او اشتباه گرفته شود. داستانها همه شبیه به هم هستند.
چاپلین در جایی میگوید: «تنها چیزی که من برای ایجاد یک کمدی نیاز دارم یک پارک، یک پلیس و یک دختر زیباست». چهبسا همین استراتژی دلیل شباهت این فیلمها باشد. او به دنبال تعریف کردن داستان نیست، جزئیات است که اهمیت دارد. تفاوت در جزئیاتی مانند بازی گرفتن از عصا، تکان دادن سبیل و غرق شدن هربارهاش در دریاچه. با استناد به همین جزئیات میتوان از در دیگری وارد شد و باور داشت که هیچکدام از فیلمهای او شبیه به دیگری نیست. چرا که او هربار در این سیاهمشقها ــ که رونوشتی از خودش است و نه دیگری ــ در پی اتود کردن چیزی تازه است. در لحظهای از فیلم کوتاه «رنجهای عشق»، چارلی که از ابتدای فیلم در حال دستوپنجه نرم کردن با رقباست، وقتی از دست یکی با تکنیک غرق کردن در دریاچه خلاص میشود، به سراغ خانمها میرود اما هر دو را مشغول به چستر میبیند. حالا باید چستر را از میدان به در کند. روی نیمکت کنار آنها مینشیند و ضربهای با عصایش به سر چستر میزند. خانمها کنار میروند و چارلی و چستر بلند میشوند و کلههایشان را به نشانهی شروع جنگ به هم میفشارند. چارلی دستهی عصایش را دور گردن چستر میاندازد، به سمت خود میکشد و با ضربهای به شکمش او را به عقب میراند. این حرکت را چهار بار تکرار میکند. حالت بدنها و ضربهای که به یکدیگر میزنند خیلی خندهدار است اما چیز دیگری در این صحنه هست که آن را برای من ویژه میکند. تکرار این حرکت این حس را القا میکند که چارلی کشف جدیدی در بازی با عصایش کرده است. از این کشف خوشش آمده و دوباره آن را تکرار میکند. برای من مشخص نیست که آن را از قبل تمرین کرده یا نه ــ به گمانم با آن فشردگی در ساخت فیلمها بعید است از قبل برای تمرین هر کدام از این حرکتها وقت گذاشته باشد ــ چیزی که مهم است نشان دادن لحظهی کشف، در اشتیاق او به تکرار دوبارهی این حرکت است.
وقتی یکی از فیلمهای چاپلین شروع میشود تصور میکنید که بخشی از فیلم را از دست دادهاید و فیلم را از میانه تماشا میکنید چرا که او به جای مقدمهچینی و آماده کردن شما برای چیزی که قرار است ببینید مستقیم شما را به درون آن پرتاب میکند. این چیزیست که شما همزمان با چارلی تجربهاش میکنید، با لگدی به درون فیلم پرتاب میشوید و در انتها با لگدی بیرون میروید. در «رنجهای عشق» یکی از زیباترین این لگدها را میبینیم. هنگامی که چارلی همراه با دو بانوی زیبا در ردیف جلوی نیکل ادئون نشسته است و با دو دستش آن دو را از هر طرف دربر گرفته، برای این پیروزی که در انتها نصیبش شده، پاهایش را شادمانه در هوا تکان میدهد. چارلی که از ابتدای فیلم در حال طرح دسیسه و جوشوخروش برای از میدان به در کردن رقبایش است، حالا در آغوش آن دو زن آرام میگیرد. طولی نمیکشد که رقبا سر میرسند و آن دو زن از کنار چارلی بلند میشوند و سالن را ترک میکنند. آنها بهجای کتک زدن چارلی ابتدا بهجای زنها، در دو طرف چارلی مینشینند. (کمدی همینجا شکل میگیرد. در این لحظه که آنها انتخاب میکنند بهجای ورود مستقیم به صحنهی زد و خورد ابتدا کمی کنار او بنشینند.) چارلی که چشمانش بسته است تصور میکند هنوز خانمها کنارش هستند و بعد از نوازش کردن آنها متوجه اشتباهش میشود. درگیری شروع میشود و کل سالن بههم میریزد. بعد از زد و خورد یکی از رقبایش او را به سمت پرده کاغذی نمایش فیلم پرتاب میکند. پرده نمایش پاره میشود و چارلی به درون آن میرود. او به درون سینما پرتاب میشود تا دوباره با لگدی در فیلم دیگری فرود بیاید و برای بهدست آوردن خانمهای زیبا دسیسه بچیند.
فیدان در شبکههای اجتماعی