نوشته امیرعلی اعلایی

 

یک / داخلی / سالن خانه (واحد دو) / روز (عصر)

نرده‌های درب سالن رو به حیاط خانه را خاک گرفته. حمید که کیسه‌ای پلاستیکی پر از کلید در دست دارد کلید‌های مختلف را برای باز کردن قفل درب امتحان می‌کند، اما کلید‌ها به قفل نمی‌خورند. صدای تک نوت‌های پیانو شنیده می‌شود.

در سالن خانه وسایل کمی است، مقداری جعبه‌های کارتونی در جاهای مختلف خانه قرار دارد. یک پیانو در سالن و کنار پنجره‌ای بزرگ (درب سالن به حیاط) قرار گرفته است، مردی حدودا چهل ساله مشغول کوک کردن پیانو است. بهمن پسر بچه‌ای ده ساله روی صندلی نشسته و با تبلت خود مشغول است. حمید (پدر بهمن، چهل و پنج ساله) در گوشه‌ای از سالن روی یک سکو را می‌گردد.

شیر احمد (سی و پنج ساله) با یک کارتون از درب واحد وارد شده و به سمت اتاق خواب می‌رود.

 مردی که پیانو کوک می‌کند: این پیانو نسبت به سنش خیلی تمیزه حداقل مال ۱۷ یا ۱۸ سال پیش هست.

 حمید دو قفل پیدا کرده که دو کلید روی آن‌ها است. می‌گوید: ۲۰ سال پیش خریدیمش.

شیر احمد از اتاق خواب بیرون آمده.

حمید: نمی‌دونی کلید قفل نرده‌های حیاط کجاست؟

شیر احمد: نه، همه کلیدها همین جاست.

شیر احمد از درب ورودی خارج می‌شود.

حمید سعی می‌کند قفل‌ها را با کلیدی که در آن‌ها است باز کند، اما قفل‌ها باز نمی‌شوند، کلید‌ها را از قفل‌ها در می‌آورد.

بهمن در حالی که به تبلت خود نگاه می‌کند با یک مداد، طرحی بر روی دیوار می‌کشد. حمید کنار درب سالن ایستاده و به بهمن نگاه می‌کند و می‌گوید: از همه جا عکس گرفتی؟

بهمن: آره، یک کیف پر از عکس هم پیدا کردم.

کیف کوچکی پر از عکس نزدیک صندلی است (قبلن بهمن روی این صندلی نشسته بود)، بهمن نگاهی به حمید می‌کند، و دوباره مشغول طراحی می‌شود. حمید کنار درب سالن به حیاط ایستاده و کلید را امتحان می‌کند (صدای مردی که پیانو کوک می‌کند روی تصویر شنیده می‌شود) قفل باز نمی‌شود، کلید دوم را امتحان کرده و قفل باز می‌شود بهمن به سمت درب نگاه می‌کند.

مردی که پیانو کوک می‌کند (صدا روی تصاویر قبلی): دو سال پیش یک، خانومی داشت از ایران می‌رفت رفتم پیانوشو بخرم پیانوش مال هفتاد سال پیش بود، یک قطعه زدم گفت پیانو داری گفتم نه گفت این برای شما!

او همچنان به کوک کردن و زدن قطعه‌های کوتاه از شوپن و باخ می‌پردازد. حمید درب سالن به حیاط را باز می‌کند و به حیاط می‌رود و باز به سالن باز می‌گردد.

حمید به سمت بهمن می‌رود، کنار او می‌ایستد و می‌گوید: بگو برای بابام کاری پیش اومد مجبور شد بره، خودت پیانو رو بهش نشون بده.

بهمن که طرح ناقصی روی دیوار کشیده می‌گوید: من نمی‌تونم!

مردی که پیانو کوک می‌کند: کار منم داره تموم می‌شه.

حمید به پیانو نزدیک شده و مرد در حال نواختن قطعه‌ای است که بعد از چند ثانیه نواختن را قطع می‌کند.

حمید به بهمن می‌گوید: کار ایشون تموم شد پول شونو بده.

مرد: من کارم کوک کردن نیست، نوازنده‌ام، شما اصرار داشتین امروز باید کوک بشه خودم اومدم (چند ثانیه سکوت می کند) اگر قصد فروش داشتین، می‌خرمش.

دوباره پیانو را کوک می‌کند. صدای زنگ درب شنیده می‌شود. حمید در حالی که به سمت درب شیشه‌ای حیاط می‌رود می‌گوید: مرسی که اومدین. بهمن به سمت اف اف می‌رود و درب را باز می‌کند.

 

دو / خارجی / حیاط خانه / روز (عصر)

چاهی که اطراف آن خاک فراوانی وجود دارد. حمید کنار چاه ایستاده و سعی می‌کند داخل آن را ببیند. چیزی جز سیاهی دیده نمی‌شود.

(حیاط بزرگ است با درختان فراوان و حوض کوچکی در گوشه راست حیاط قرار دارد. خانه دو طبقه دو واحدی است و خیلی قدیمی نیست، بیست و پنج سال پیش ساخته شده)

حیاط را خاک گرفته. درخت اناری که چند انار کوچک داده. چند دیش ماهوراه در حیاط است حمید یکی از آن‌ها را که به جایی وصل نیست بر داشته و روی درب چاه می‌گذارد. حمید به کنار درب (ورودی پارکینگ به حیاط) که سمت چپ حیاط است می‌رود. و وارد پارکینگ می‌شود.

 

سه / داخلی / پارکینگ / روز (عصر)

نور پارکینگ کم است هیچ ماشینی در پارکینگ نیست. به طرف حیاط دیگر خانه یک رمپ وجود دارد نور خارجی نسبت به داخلی بیشتر است و چیزی جز سفیدی دیده نمی‌شود.

حمید وارد پارکینگ شده و به سمت درب خروج می‌رود. درب یکی از انباری‌ها باز است شیر احمد با چند وسیله خارج شده و آن‌ها را در کنار وسایلی که در پارکینگ گذاشته می‌گذارد.

شیر احمد جلوی درب انباری ایستاده و رو به حمید می‌گوید: حیاط جلویی رو چهار متر کندن به آب رسیدن میگن آب برقم داره.

حمید روبه‌روی او ایستاده.

حمید: به آرمان زنگ می‌زدی.

شیر احمد: زنگ زدم. اومدن.

شیر احمد یک دستگاه چمن زن را از انباری بیرون می‌آورد و کنار درب انبار می‌گذارد.

حمید: درخت‌ها چی شد؟

شیر احمد: پرسیدم می‌گن باید تو اسفند جابه جاشون می‌کردین الان نمی‌گیره.

حمید کمی سکوت کرده و می‌خواهد برود.

شیر احمد: انباری رو خالی کردم مهما شو بردم تو اتاق خواب بالا گذاشتم. اگه کاری ندارین من برم.

گوشه‌ای از پارکینگ مقداری وسائل ماشین (لاستیک و چندین قالپاق) وجود دارد.

حمید به وسائل ماشین اشاره کرده و می‌گوید: اینارو ببر.

شیر احمد: من ماشین ندارم.

حمید: بده به کسی که داره.

شیر احمد: باشه.

شیر احمد به داخل انباری می‌رود.

بهمن ازسمت حیاط پشتی (حیاطی که حمید از آنجا به پارکینگ آمد) با سرعت به سمت حمید می‌آید. بهمن کنار حمید می‌ایستد…

بهمن می‌گوید: بهش گفتم رفتی. گفت: کی می‌یاد گفتم زود بر می‌گرده موبایلتم گرفت دید اونجا است گفت می‌مونم برگرده.

حمید در حالی که به بهمن نگاه می‌کند می‌گوید: بهمن می‌ری تو حیاط مواظب چاه باش.

از داخل پارکینگ یک درب وجود دارد که به راه پله‌های ساختمان می‌رسد.

حمید به سمت راه پله‌های ساختمان می‌رود.

 

چهار / داخلی / راه پله / روز (عصر)

آرمان (برادر حمید که از او جوانتر است) در پاگرد جلوی درب واحد ایستاده، مستاجر طبقه بالا چند پله بالاتر وحمید نیز یک پله پایین‌تر ایستاده.

مستاجر: ما هفت سال اینجا بودیم مثل خونه خودمون بود،

آرمان که مشغول تلفن موبایل خود است می‌گوید: زود ساخته می‌شه، دوباره می‌تونین برگردین اینجا.

مستاجر: پدر مادرتون آدم‌های نازنینی بودند.

آرمان: من باید زود برم، حساب کتابو بزاریم برای فردا، هر ساعتی شما بگید.

مستاجر: عصر خوبه.

حمید: یه باغبونی می‌یومد اینجا شماره‌ای دارین ازش؟

مستاجر: پارسال بعد از فوت مادرتون بهش زنگ زدم بیاد به باغچه برسه گفتن فوت کرده. (مکث می‌کند)

در حین صحبت‌های آن‌ها دو کارگر از طبقه بالا تخت گنده‌ای می‌آورند. آرمان به سمت درب واحد سمت راست می‌رود تا باز کند حمید اشاره به درب واحد دیگر می‌کند که نیمه باز است. حمید و آرمان وارد واحد یک می‌شوند و مستاجر می‌رود.

 

پنج / داخلی / سالن خانه (واحد یک) / روز (عصر)

حمید و آرمان در آشپزخانه هستند. کابینت‌ها کنده شده.

آرمان اشاره به جای خالی کابینت‌ها می‌کند و می‌گوید: اینارو کی کنده؟

حمید: همین دونفر که تو سالن هستند سرایدار ساختمون کناری‌اند.

 از پشت پنجره آشپزخانه دوکارگر دیده می‌شوند، آنها در کنار چاهی که کندن مشغول کار هستند. آرمان و حمید کنار پنجره ایستاده‌اند.

آرمان: اول فکر کردم این دونفر زدن کابل برق ولوله آب ساختمونو ترکوندن اما برق و آب اینجا وصله. زنگ زدم اداره آب و برق بیان ببینن چیه.

حمید به سمت درب آشپزخانه می‌رود، آرمان نیز به دنبال او می‌آید.

در این واحد هیچ وسیله‌ای وجود ندارد. دونفر در وسط سالن مشغول کندن سرامیک‌های کف هستند.

آرمان: درخت‌ها رو  صحبت کردم بیان ببرن یه جا دیگه بکارن، حالا قرار شده فردا بیان ببینن می‌شه.

حمید: چه خوب.

یکی از دو کارگری که کف حیاط را می‌کنند کار خود را متوقف کرده و یکی از آن‌ها می‌گوید: فردا صبح میام بقه شو می‌کنیم. و مشغول جمع کردن وسائل خود می‌شوند…

آرمان: پیانوتو چی کار می‌کنی؟ زودتر ببر میان درو پنجره رو در بیارن آسیب نبینه.

حمید به سمت پنجره سالن می‌رود. آرمان یک پیچ گوشتی برداشته و سعی می‌کند آیینه‌ای که به دیوار سالن چسبیده شده را جدا کند.

آرمان: با آقای افشار، هم صحبت کن بگو زودتر بره فقط گیر این هستیم بهش بگو اجاره ماه آخر را نمی‌خواد بده.

دو نفر که کف را می‌کندند می‌روند.

حمید: خودت بگو یا بگو لادن بگه.

 از پنجره سالن حیاط دیده می‌شود بهمن با پسر بچه‌ای دیگر در حیاط رپ می‌کنند حمید آن دو را می‌بیند.

آرمان: می‌خوای نکوبیمش؟!.

آرمان با چکشی که از کار دو کارگر باقی مانده بود آینه دیواری سالن را که خودش در آن منعکس شده می‌شکند. حمید بر گشته و او را نگاه می‌کند آرمان چکش را دوباره روی زمین می‌گذارد.

آرمان: کنده نمی‌شد!

 

شش / داخلی / سالن خانه (واحد دو) / روز (عصر)

طرح زنی در یک فضای انتزاعی روی دیوار کشیده شده. ساغر زنی حدود چهل ساله روی صندلی (در صحنه یک بهمن روی آن صندلی نشسته بود) نشسته است. دسته‌ای از عکس‌های قدیمی دست اوست. حمید کنار پیانو ایستاده. و به طراحی روی دیوار نگاه می‌کند. حمید به سمت دیگر سالن رفته. ساغر سعی می‌کند عکس‌ها را در کیف کوچک بگذارد. به حمید نگاه می‌کند. حمید یک صندلی کوچک می‌آورد و روی آن می‌نشیند.

ساغر: بیا یک کاری بکنیم چند تا نقاش خوبو بیاریم همه دیوارها رو نقاشی کنن بعد نمایشگاه بزاریم هر کی هر تکیه رو دوست داره براش ببریم توی یک باکس شیشیه‌ای بذاریم.

حمید لبخند می زند

ساغر: هنوزم دوست نداری منتظر کسی باشی!!!.(با لبخند)

حمید اشاره به نقاشی روی دیوار می‌کند: تو کشیدی؟

ساغر: پسرت داشت نقاشی می‌کشید منم وسوسه شدم. امیر گرافیتی می‌زنه. فکر کنم با هم ظرف یک ساعت همه خونه رو نقاشی کنن.

حمید: پسرته؟

ساغر لحظه‌ای سکوت کرده و می‌گوید: برادرزادمه، ولی همش با منه

حمید: تو این پیانو رو خیلی دوست داشتی، می‌تونی ببریش.

ساغر که متعجب شده بعد از کمی سکوت می‌گوید: آره دوستش دارم با این کلی تمرین کردیم، (کمی سکوت می‌کند) چرا کوکش کردی؟  

حمید: یادت می‌یاد یک آهنگ می‌زدی بابام خیلی دوست داشت؟!

ساغر: (مکث می کند) نه (با لبخند) من حافظه‌ام رو از دست دادم!! فقط یادمه تو موهات سیاه بود.

حمید: آره خیلی گذشته.

ساغر لحن‌اش تغییر کرده و می‌گوید: وقتی اومدم تو خونه شوکه شدم، از اینجا یک تصویر دیگه تو ذهنم بود. چقدر پدر و مادرت دوست داشتنی بودند.

حمید: سیگار داری؟

ساغر: نه

 بهمن از درب حیاط وارد می‌شود و رو به حمید می‌گوید: میشه کف حیاط رو گرافیتی بزنیم؟

حمید: به شرطی که به درخت‌ها آب بدین.

صدای امیر شنیده می‌شود که می‌گوید کوله پشتی منم بیار بهمن از کنار صندلی ساغر کوله‌ای بر می‌دارد و به حیاط بر می‌گردد.

ساغر دوباره عکس‌ها را از کیف در می‌آورد و یک عکس از عکس‌ها را بر می‌دارد حمید با صندلی به ساغر نزدیک می‌شود.

ساغر عکس را به حمید نشان می‌دهد و می‌گوید: می‌شه اینو بردارم.

حمید سعی می‌کند باقی عکس‌ها را از ساغر بگیرد و ببیند.

حمید: آره

حمید چند عکس می‌بیند و دوباره عکس‌ها را به ساغر می‌دهد و او در جعبه می‌گذارد.

در حیاط بهمن و امیر مشغول آب دادن به درخت‌ها هستند. حمید کنار پنجره ایستاده و ساغر پشت پیانو می‌نشیند.

ساغر: صدای آدم‌ها بیشتر از تصویرشون یادمه.

 حمید به سمت ساغر و پیانو می‌آید.

ساغر: کی بگم بیان ببرنش

حمید: زود، فقط باید با آرمان هماهنگ کنی. من دیگه اینجا نمی‌یام.

از پشت پنجره امیر  و بهمن دیده می‌شوند که با اسپری در حال گرافیتی روی زمین هستند، صدای پیانو شنیده می‌شود.

 

هفت / خارجی / حیاط خانه / روز (عصر)

گرافیتی بچه‌ها روی زمین دیده می‌شود. از حیاط پنجره سالن دیده می‌شود که ساغر پشت پیانو نشسته و می‌زند و حمید که ایستاده و از پشت پنجره به حیاط نگاه می‌کند. (صدای پیانو می‌آید)

 

هشت / داخلی / سالن خانه (واحد دو) / روز

سالن خانه خالی است دو کارگر درحال تخریب و کندن پنجره هستند نور داخل خانه کم است و نور از پنجره به داخل تابیده می‌شود. پتک‌هایی که به پنجره می‌خورد و پنجره از دیوار جدا می‌شود و روی زمین می‌افتد نور شدیدی به سالن می‌تابد.

پیوند کوتاه: https://www.fidanfilm.ir/?p=5090