پنهان کردن این حقیقت که یکی از بهترین سالهای ممکن را برای فیلم کوتاه کشور طی کردهایم،کار بسیار سختی خواهد بود. سخت همچون کلنجار رفتن حدودا یک ماهه برای فهرست کردن اسامی فیلمهای فهرست پیش رو، فهرستی که به سختی به دست آمده و امید است که قدرت یادآوری و بازخوانیهای ضروری را داشته باشد. با تکیه بر چنین سالی و با آگاهی از اهمیت افزونتر سالی که در پیش روست ۱۰ فیلم کوتاه برتر سال ۱۳۹۵ را کنار هم میچینم. فیلمهایی که در کنار نکات مهمی که یادآور شده و تاکید میکنند، حالا و وقتی که در کنار هم قرار گرفتهاند اهمیت شناختن و طی کردن مسیرهایی آلترناتیو را بیش از پیش نمایان میکنند. شاید مدتها پس از این هم همچنان درگیر محدودیتها و موانع سینمای ایران باشیم اما تلاشهایی که فیلمسازان جوان عمدتا در ابتدای مسیر حرفهایشان برای کلنجار رفتن با این محدودیتها و موانع انجام میدهند حتما سرنخهای موفقیتها و دستاوردهای آتی خواهد بود.
با تکریم دستاوردها تنها ذکر یک نکته برای فهرست پیشرو باقی میماند و آن اینکه کارکرد فیلمها و جایگاهشان با نسبتهای پیرامونی و تاثیری که گذاشته و خواهند گذاشت ملاک اصلی ارزشگذاری انجام شده هستند. اینکه فیلمها محصول چه چیزی هستند و با اطراف خود چه میکنند بسیار مهمتر از کیفیت اجرای آنها است. هر چند نمیتوان لذت ناشی از اجرای زیبا را نادیده گرفت.
با سپاس از این چند فیلم کوتاه:
«صورتی» به کارگردانی محبوبه محمدزکی
«بازتاب» به کارگردانی مجید فخریان
«بهتر از زندگی» به کارگردانی ماهان خمامیپور
«19 اردیبهشت ۹۳» به کارگردانی اصلان شاه ابراهیمی
«ابراهیم» به کارگردانی پویان رنجبر و ایمان باقری
«حفره مشترک» به کارگردانی اسماء ابراهیمزادگان
«هنوز نه» به کارگردانی آرین وزیردفتری
«دختری در میان اتاق» به کارگردانی کریم لکزاده
«درپیکر» به کارگردانی مهدی آقاجانی
بهترین فیلمهای کوتاه ۱۳۹۵ به ترتیب:
۱۰- «خودم را میکشم و تو مقصری» به کارگردانی علی اکبر محمدخانی
«خودم را میکشم و تو مقصری» به عنوان یک اتفاق ناگهانی، به عنوان یک فیلم اول در کنار تمام نقاط ضعف و قوتش حاوی یک پیشنهاد جذاب و غیر قابل چشمپوشی است. یک مسیر آلترناتیو برای مسئله هنوز بغرنج سینمای تجربی در کشور. یک میانبر تاریخی به بطن سینمای تجربی به روزهای نخستیناش. شاید شباهتهای آشکار نخستین ساخته محمدخانی به «کابوسهای نیم روز» مایا درن برای بسیاری ناخوشایند یا حتی ناگذیر بنماید… به عنوان هنرجویی که قطعا در میان درون درسیاش با فیلم درن به عنوان نمونهای مهم رو به رو شده. اما جسارت غریزی محمدخانی در به کار بستن استاتیک «کابوسهای نیم روز» ستودنی است. چرا که میانبر پیشنهادیاش برای درک بیشتر و بهتر سینمای تجربی اتفاقی بسیار مهمتر از کشف و ارزشگذاری شباهتهای فیلم او با فیلم مایا درن است. اگر کشف و تایید این اشتراکات را به اساتید فن وابگذاریم. «خودم را میکشم و تو مقصری» محمدخانی با تمرین متدهای نخستین سینمای تجربی و با بازتولید آنها نه تنها در فیلم و تجربه خودش به جواب مثبتی دست یافته بلکه تکثیر و بازتعریف چنین میانبری را به عنوان پیشنهادی کاربردی در مقابل ما مطرح میکند. اینکه به جای درگیر شدن با یافتن تعریف سینمای تجربی یا برچسب زدن روی فیلمهای عجیب و غریبی که میبینیم با بازگشت و تجربه دوباره فرم و فن آزموده شده در نخستین روزهای شکلگیری سینمای تجربی میتوانیم مسیری واضحتر و کاربردیتر برای تربیت این جنس از سینما هم در میان فیلمسازان و هم در میان مخاطبان بیاییم. لمس سازوکارهای فرمال این سینما و بازتولید دوباره آن با افزودن چاشنی دلمشغله یا حداقل جغرافیای شخصی میتواند بسیاری از جوابهای مه آلود استادان و مربیان متوقف شده در کلاسهای درس را حتی برای خود آنها روشن کند. از طرفی «خودم را میکشم و تو مقصری» ورودیه جذابی است برای مجموعه فیلمهای مهم سالی که گذشت.
۹- «اشیاء گمشده» به کارگردانی حامد نجابت
نخستین مواجهه با «اشیاء گمشده» به همان اندازه که مواجههای خشن و گنگ بود، حالا و بعد از یک سال و بعد از طی شدن مراحل شهودی شکلگیری نسخه نهایی فیلم در مرحله پس تولید و ویرایشهای تکنیکی و روایی، و بعد حضور و تاثیرش در جشنوارهها برای شخص خود من اتفاق و تجربهای به یاد ماندنی است. «اشیاء گمشده» فیلم کم ایرادی نیست و هنوز هم در دیدارهای چند بار نقصهای مشخص و بلدش آزار دهنده نیز هست. اما فراتر از ایدهآل گرایی در تکنیک سینما، فیلمها جنبه و کارکردهای دیگری نیز دارند و حامد نجابت در دومین تجربه کارگردانیاش شاید بیش از همه قصد تاکید کردن به اهمیت آن سوی تاریک ماه را داشته باشد. اینکه فیلمها آن بیرون و در مواجهه با مخاطب کدام شاخکهای حسی را بیش از بقیه تکان می دهند و به واکنش وا میدارند. از این جنبه حامد نجابت همچون جایگاه خودش به عنوان یک فیلمساز جوان و گمنام که فیلم قبلیاش قربانی همین ویژگیهایش شده ناگهان همه را متوجه خود میکند. دقیقا به همین دلیل هم «اشیاء گمشده» یک ضربه ناگهانی است. این که میشود در میان حجم گسترده فیلمهای محافظه کار اگر مهلت به سیم آخر زدن نیست حداقل با آن سیم آخر شوخی کرد و به بازیاش گرفت. پس بچه مدرسهای چاق و کینه توز «اشیاء گمشده» عملا خود فیلم است. بچهای که خیلی ساده تصمیم میگیرد غرق در عوالم خود آن بیرون را به هم بریزد. آن بیرون همه دارند یک شکل میشوند.
۸- «راویولی» به کارگردانی حسین شاعری
آنچه «راویولی» در تلاش برای دست یافتن به آن است و کم و بیش در فیلمهای کوتاه دیگری هم نمونههای کمیابش را دیدهایم (روشویی به کارگردانی جابر رمضانی) به چالش کشیدن ظرف زمانی فیلم کوتاه است. اینکه چطور میشود ساختارهای ثابت شده فیلم کوتاه همچون پایانهای ناگهانی و تاثیر گذار، متکی بودن به آنهای درگیر کننده و در نهایت اکتفا کردن به مینیمالیسم در روایت و پرداخت را به کناری بگذارد و جهان بیرونی را تا حد زیادی آنچنان که هست درون خود بمکد. شاید تاکید بیش از حد حسین شاعری بر دیالوگ و ایستایی در عناصر قابش در «راویولی» بر خلاف ساخته پیشیناش «نوار ویدئو» دلیل نادیده گرفته شدن و ماندنش باشد اما روایت تخت «راویولی» در بستر روزمرگی زدهاش و در زمان منبسط آن ابعادی به خود میگیرد که حداقل تا این حد نمونه پیشینی نداشته است. شاید تجربههایی از این دست بالاخره در هجوم ناگهانهای پر سر و صدا فرصتی برای بروز پیدا کنند و شاید هم نه، اما حضورشان برای شکل دادن بیش از پیش بر مدیوم فیلم کوتاه لازم و ضروری است.
۷- «ساختمان شماره ۱۳» به کارگردانی امیر غلامی
در میان تمام طبلهای تو خالی و پر مدعایی که هر ساله خود را سعی در قبولاندن و مهم جلوه دادن دارند یافتن فیلمی که به عنوان نخستین تجربه کارگردانی فیلمسازش در ارجاع دادن و رجوع کردن با دقت است اتفاق کوچکی نیست. «ساختمان شماره ۱۳» همانطور که در تکنیک سیقل خورده و تازه است در چینش زیر لایههای روایی و در واقع تکیه گاههایش نیز هندسه ظریفی را رعایت کرده و به جای زیادهگویی معمول متوجه چیزهایی است که میگوید. شاید مهمترین چالش فیلمهایی از این دست در بستر معناگرایانه و استعاری خودشان رسیدن به سر حدات قابل درک بودن برای مخاطبان است؛ آنهم در عین حالی که اساسا مسئلهشان یا منظری که از آن به مسئله نگاه میکنند چندان رویکرد ساده و همه فهمی ندارد. در واقع گریز از گنگ بودن و گنگ شدن بیش از حد دستاورد مهم امیر غلامی است اما خب همچنان مخاطب با دقتی را طلب میکند.
۶- «مردی که اینجا نبود» به کارگردانی عطا مجابی
این یکی حتی آزمونی چالش برانگیزتر هم هست. فیلمی کلاژ شده با تیتراژی غریب که با توجه به تجربههای شکست خرده قبلی ممکن است هر کسی را در همان لحظات نخستین پس بزند. اما عطا مجابی با مهارت این تجربه کوچک را با چاشنی سینهفیلیای قابل ستایشش به اتفاقی جذاب و شاداب تبدیل میکند. مجابی در واقع در این «مردی که اینجا نبود» به نبرد تمام محدودیتها و مرزهایی میرود که در ساختار سینمای ایران سالها است به عنوان مشکلاتی غیر قابل حل جا خوش کرده و مقبول شدهاند. «مردی که اینجا نبود» آگاه است به داشتههایش و همینطور نشدنیهای سینمایی که در بستر آن باید شکل بگیرد از این رو در فرم دست به ابتکاری جذاب میزند و به جای خلق کردن عاریه میگیرد. از این رو است که دوست دارم این فیلم را غیر ممکنترین تجربه امسال و البته جاه طلبانهترینشان و در نهایت و با کمال تعجب یکی از موفقترینهایشان بنامیم. فیلمی که به جنگ موانع نمیرود بلکه با عاریه گرفتن از جغرافیاها و جهانهایی دیگر برای خود کالبدی آنجهانی میدوزد و در نهایت به یک انسجام دست مییابد تا در قبولاندن خودش به عنوان یک فیلم تمام و کمال نیز موفق باشد. شاید از این رو هم مجابی را بتوان یکی از امیدهای آینده دانست. این همه مهارت باید مقصد و مقصودی داشته باشد.
5- «سکوت» به کارگردانی علی عسگری و فرنوش صمدی
علی عسگری بعد از تجربههای پر افتخار اما ناموفقش در نزدیک شدن به رئالیته بستری که دغدغه آن را دارد این بار با همراهی فرنوش صمدی و با استفاده درست از اتمسفر، فضاهای خالی در روند روایت و ایجاد ارتباط با کاراکترهای فیلمش «سکوت» را در کنار اهمیت و موفقیتش به عنوان یکی از تجربههای مهم سال نیز ثبت میکند. هر چند در نظر اکثر مخاطبان ایرانی مواجهه با فیلم به یک چالش ناگزیر با آثار پیشین فیلمساز بدل میشود و احتمالا کیفیت رضایت بخش فیلم نیز حاصل جمعی از این مقایسه است، اما در مواجهه با خود فیلم به عنوان اثری مستقل و شاید هم یک نقطه عطف مهم در کارنامه فیلمسازانش رگههایی از توجه به جزئیات ریز و درشتی لمس میشود که «سکوت» این پرافتخارترین فیلم کوتاه سال گذشته را تا حد زیادی به یک برش موفق از واقعیت دردناک بیرونی، به یک برش آگاهی بخش و البته مثال قابل بحثی از واقعیت بیرون و واقعیت سینمایی بدل میکند.
4- «انسان مه آلود» به کارگردانی احمد سهی
«انسان مه آلود» همه آنچه را که باید داشته باشد در خود دارد. همه آنچه را که ریتم کند و ایستایش را به یک ساختار زیباییشناسانه پر وسواس بدل میکند. در واقع این در کنار هم قرار گرفتن و دیالکتیک عناصر مختلف روایی در هر دو بعد استاتیک و تماتیک است که ماحصل نهایی یعنی فرم را به یک ساختار متکثر در خود فیلم، ذهن فیلمساز و نزد مخاطب ترجمه میکند. ترجمهای شیوا و رسا. ترجمهای که این فیلم کوچک از فیلمسازی گمنام و البته از شهری دور را به یکی از مهمترین تجربههای سال بدل میکند. مینیمالیسم سیال در بطن «انسان مه آلود» چنان جا افتاده و پویا است که نادیده گرفته شدنش در ساختار انتخاب و گزینش جشنوارههای داخلی دلیلی محکم برای وجود نقصهایی عمده و ریشهای است. در واقع با تمام نقاط مثبت و تثبیت شده این ساختار در نزد تمام جشنوارههای داخلی، تک بعدی شدن سلیقه سیستماتیک آن چنین فیلمهایی را اساسا نادیده باقی میگذارد و جریان سینمایی را بیش از پیش به اشکالی کلیشهای درمیآورد. احمد سهی در گوشه کوچک خود پویایی سینما را و ابعاد متکثر و گسترده آن را یادآوری میکند.
3- «والها» به کارگردانی بهنام عابدی
گاهی برای توضیح جهان فیلم لازم است خود فیلم دست به کار شده و کلیدی برای گشوده شدن درهایش ارائه کند. «والها» در کنار چیره دستی استاتیکش، با آگاهی به ناگهانی بودن جهان توامان رئال و تمثیلیاش به یک آن، به یک کلید برای حل معمایش میاندیشد. کلیدی که میتواند کارکردی دو لبه و حساس داشته باشد. هم از طرفی میتواند ناجی فیلم باشد و از طرفی دیگر ساده انگاری ولنگارانهای را در فیلم بدمد که هوشمندی بافتهای دیگرش را زایل کند. اما «والها» با ترفندی جذاب کلیدش را در لفافهای جذابتر ارائه میکند. به همین جهت نیز برای باز شناختنش و به کار بردنش نیز به همان اندازه که با دیگر عناصر فیلم حساس بودهایم باید کنجکاو و جستجوگر باشیم. در واقع حضور چنین لفافهای نیز ریشه در هوشمندی نویسنده ــ کارگردان فیلم دارد. در واقع عابدی با حضور ناگهانیاش در میانه فیلم داستانکی را از زبان قهرمان فیلمش بازگو میکند که نه تنها کلید درک چرایی جغرافیای جهان فیلم برای خود کاراکتر است که کلید درک ماجرا برای مخاطب نیز هست. داستان عکاسی شدن چهره فرسوده مرگ توسط مردی که گویی ادراک آن جهانی داشته در واقع دریچهای است که فیلم به خارج از خود میگشاید. دریچهای برای ترجمه ابعاد جهانش برای ما. واقعیتش را بخواهید فیلم بدون این داستانک نیز با ملحق شدن سرباز به دیوانگان در پایان فیلم همین مسیر را طی میکرد اما نه با چنین عمقی. در واقع هرگاه از در سطح باقی ماندن اندیشه مستتر در فیلمها حرف میزنیم از خلا حضور چنین پاساژهایی در ساختار روایی فیلمها حرف میزدهایم. از عناصری که ساختار شیمیایی فیلم را شکل میدهند و نبودشان شاید در شکل ظاهری اثر تاثیری نداشته باشد اما در ماندگاری و کارکرد فیلم در ذهن مخاطب تاثیر مشخصی دارد. دقیقا به همین دلیل نیز «والها» فیلمی است که ارزش آن نزد ساختاری رسوبیاش در ذهن مخاطب نهفته است.
2- «عوارض خروج» به کارگردانی محمد نجاریان
باهوشترین، طنازترین و کم نقصترین فیلم سال. ایستادنش در مقام دوم تنها به دلیل حضور فیلمی است که در کنار همه ویژگیهایش یک بد شانسی کوچک برای «عوارض خروج» به حساب میآید. اما از این بد شانسی کوچک اگر بگذریم محمد نجاریان در آزمونی به مراتب سختتر از «فردا صبح» سر بلندتر و محکمتر ظاهر شده است. در بازیگوشی «عوارض خروج» همین بس که پس زده شدن مخاطب کم طاقت و بی دقتش را به جان خریده تا با کانسپ خودش بازی خوش آب و رنگی را ترتیب دهد. سهند کبیری در کنار نجاریان به عنوان نویسندگان این فیلم با آگاهی از کارکرد عناصر خود و با استفاده هوشمندانه از ساختارهای روایی کمیکی که از شکسپیر تا منطق ساده انگارانه و خوش بین جامعه پسا مدرن امروزی سرچشمه دارد، مسئله نسل جوان در گریز و گذار از هر آنچه درون آن هستند را به تصویر کشیده است. فیلمی که واضح و رک همه چیز را به چالش میکشد و به شکل واقع بینانهای بدبین و نا امید است. شاید فیلمنامه مهمترین عنصر این فیلم باشد اما کارگردانی، تصویربرداری و تدوین هوشمندانهاش هم بر ارزشهای فیلمنامه افزوده است. همچنین نباید ساده از مرحله اتانولاژ فیلم و تحقق یافتن ساختار بصری فیلم در این مرحله بگذریم.
1- «روتوش» به کارگردانی کاوه مظاهری
به نظرم حتی در یادداشتی این چنین کوتاه هم نباید جایگاه سونیا سنجری در کالبد بخشیدن به «روتوش» را نادیده گرفت. بازیگری که همپای نویسنده ــ کارگردان فیلم کاوه مظاهری در شکل دادن و خلق کردن «روتوش» نقش دارد. بازیگری که حضورش در مرکز ثقل فیلم، در بزنگاه رخداد فیلم همه چیز فیلم است. لحظهای که کالبد زنانه از پس چهره بیرحم اتلاق شده به کاراکتر فیلم بیرون کشیده میشود و حقیقت تلخ واقعیت پیرامونی همچون و هم زمان با او بر سر مخاطب فیلم نیز خراب میشود. «روتوش» به تمامی یک اتفاق است و ابعاد مختلف این اتفاق مدتها در پس ذهن ما باقی خواهد ماند.
«روتوش» در کنار تمام ویژگیهایش یگانه کارکرد بسیار مهمی دارد. این که چنین فیلمی در بازار مکاره شبه رئالیستهایی که از هر شعبدهای برای آوار شدن بر سر مخاطب دریغ نمیکنند با رعایت فاصله خود از سوژه و با تلاشی تحسین برانگیز برای بیرون کشیدن آنچه در پس زندگی روزمره پنهان است موفق میشود کنتراستهای آزاردهنده معمول را از میان بردارد و تلخی دهشتناکش را و آدمهای له شدهاش را به زیبایی ترسیم کند. یک زیبایی ویران شده که در آخرین لحظات به ناگاه از کورسویی میسر شده از مسیر و حضور مدیوم بیرون میجهد و تلخ باقی میماند.
فیدان در شبکههای اجتماعی