نوشته: بهمن و بهرام ارک
صحنه ۱، شب، داخلی، خارجی، ماشین پیکان و خیابان
سید مشغول نصب علم عزادری به تیرک چراغ برق است
سید مردی مذهبی است. روی صندلی جلوی ماشین چند بسته دستمال کاغذی است که روی هم انباشته شده، صدای نوحه و عزاداری از ضبط ماشین پخش میشود. چشم نظری نیز بر آینه آویزان است. موبایلش ویبره میزند، میخواهد جواب بدهد که ناگهان به یک چیزی برخورد میکند و از روی آن رد میشود. با تکان خوردن ماشین ترسیده و عقب را نگاه میکند، پیاده شده به طرفش میرود زمین را نگاه میکند.
صحنه ۲، شب، خارجی، خیابان اطراف شهر
سید بالای سر سگ نیمه جانی ایستاده است و با دستمال کاغذیهایی که در دستش است خون سگ را پاک میکند. نور یک ماشین دیده میشود که از کنار او عبور میکند و بوق ممتدی میزند. ماشین پشت سر سید قرار گرفته و بر روی صندوق عقب آن چند پرچم مشکی انباشته شده و دوتا از پرچمها به خاطر ضربه ناگهانی ماشین به سگ روی زمین افتادهاند. سید به اطرافش نگاه کرده و دوباره نگاهش به سگ جلب میشود، نمیداند چه کند. سگ در حال جان دادن است و زوزه میکند. خم شده دستمال را روی زخم سگ که بر پشتش ایجاد شده میگذارد اما دستمال کاغذیها در یک لحظه خون آلود شده و دستان سید نیز کثیف میشود. برمیگردد و به پرچمهای مشکی افتاده روی زمین نگاه میکند.
نمای مدیوم از بیرون ماشین. سید درون ماشین مینشیند کمی به فکر فرو رفته، دستش خونی است. با دستمال کاغذی دستش را پاک میکند.
صحنه ۳، شب، داخلی ماشین، کنار داروخانه
سید از جلوی داروخانه شبانه روزی با یک نفر بیرون میآید و به طرف ماشین میرود، آنها داخل ماشین را نگاه میکنند، پیکر نیمه جان سگ زخمی بر صندلی عقب ماشین است که از دهانش آب سرازیر شده. مرد به سید میگوید:
مرد این که سگ خیابونیه… فکر کنم پاش شکسته، برو یه ایستگاه جلوتر (به سمت دیگر خیابان اشاره میکند) سر چهارراه یه دام پزشکیه.
صحنه ۴، شب، داخلی، دامپزشکی
نمای بسته از یک سگ پا کوتاه سفید که مشغول پارس کردن است. با پن کردن دوربین به نمای متوسط از یک زن جوان که از داخل کیفش چند دارو در آورده به طرف دکتر میرود، دکتر جوان رو به سید میگوید:
دکتر: مرد حسابی خیلی بد بهش زدی
زن جوان که سگش واق واق میکند به آنها نگاه میکند و دکتر داروها را نگاه کرده به زن میگوید:
دکتر: از اینا بهش ندین اسهالش رو بدتر میکنه، اینا واسه آدمن کی گفته بدین؟
دکتر بلند شده و به طرف سید میآید، داخل دامپزشکی پر از تجهیزات پزشکی است و چند حیوان خانگی درون قفس هستند، سگ زخمی را بر روی یک میز جراحی نشاندهاند.
دکتر: لگنش شکسته یه لحظه پاشو بگیر…
سید: پاشو بگیرم؟
سید با اکراه پای سگ را میگیرد و دامپزشک با تعجب او را نگاه میکند. یک آمپول تزریق میکند. سگ آرام میشود و تکان نمیخورد.
دکتر: باید بخیه بزنم. یه مدت روش باشه بعدن… بیاین ببینم چرک نداره.
سید: کجا ببرم؟
دکتر: هرجایی… نمیدونم.
سید: اینجا نمیشه بمونه؟
دکتر: نه بابا، میخواین بهش آمپول بزنم راحت شه؟
سید: راحت شه؟
دکتر: یا باید آمپول بزنم بمیره، یا باید نگهش دارین.
سید: کجا نگه دارم؟
دکتر: پس چرا آوردین؟
دکتر به طرف دفتر خود رفته و با زن مشغول صحبت میشود.
دکتر: بذارین سگتون اینجا بمونه من واکسنشو میزنم فردا بیاین ببرین.
زن جوان: آقا دکتر میخوایم اسمشو تو شناسنامه عوض کنیم.
دکتر: اسمش که خوبه، فندق!
سگ تا اسمش را میشنود پارس میکند، مرد برگشته به سگ مریض و نالان نگاه میکند، چشمانش نیمه باز است. دکتر به طرف میز عمل میآید و میگوید:
دکتر: چیکار کنیم بلاخره؟
سید به سگ نگاه میکند و نفس نفس میزند، نمیداند چه کند.
صحنه ۵، شب داخلی خانه، حمام
نمای بسته از در حمام بخار کرده که باز شده و یک دست زنانه که چند النگو طلا در دست دارد و یک ماده شوینده را گرفته وارد کادر میشود. زن از پشت در میگوید:
صدای زن: قالیچه جلو در هم کثیف شده، اینم میدم بذار خیس بشه.
سید آن شوینده را برداشته و لباس خونینش را میشورد، اما هنوز لکه آن دیده میشود. لباس را درون آب رها کرده و خودش چند بار زیر دوش میرود و خود را آب میکشد. زن دوباره در را باز کرده و یک قالیچه را داخل حمام میگذارد و میگوید:
زن: یه غسلم بگیر.
سید در حالی که زیر لب آیهای را میخواند مشغول شستن و غسل گرفتن میشود.
صحنه ۶، شب، داخلی، خانه
سید در دستش رکعت شمار را امتحان میکند و بعد آن را بر زمین میگذارد. یک فنر در دستش است که با دستش آن را باز و بسته میکند و در نهایت آن را داخل جیبش میگذارد. در پشتش اتاق کوچکی دیده میشود که بافت سنتی دارد و چند پرچم مشکی بر دیوار آن نصب شده، انگار قرار است در آنجا هیئتی برگذار شود. دستمال کاغذیهایی که سید خریده داخل کادر را پر کرده
به طرف بیرون کادر توضیح میدهد:
سید: ببین یکم سخت کار میکنه، فنرش هنوز سفته!
مادر بزرگ: الان کار میکنه؟
سید: آره کار میکنه. ببین سالمه یه رکعت دو رکعت سه رکعت دیگه یادت نمیره. چند رکعت خوندی؟
سید در حین گفتن این دیالوگها کمی بلند حرف میزند. انگار مادر بزرگ گوشهایش سنگین است و به سختی میشنود.
سید: یه بار امتحان کن ببین میشماره؟
رکعت شمار را میگذارد زمین و به مادر بزرگ میگوید:
سید: پیشونیتو بذار روش.
مادر بزرگ پیشانیاش را میگذارد روی رکعت شمار اما شماره آن عوض نمیشود.
سید: عوض نشد یکم محکمتر بزار فنراش یکم سفته، تازه است، یواش یواش نرم میشن.
سید: یکم محکمتر فشار بده.
مادر بزرگ محکمتر فشار میدهد و رکعت شمار کار میکند.
مرد دستش را به زمین میکشد و میگوید:
سید: فنرش کجا افتاد؟ فردا میره پای یکی تو هیئت…
صدای زن دیگر در بیرون از کادر میآید.
صدای زن: واسه چی اصلا رفتی دامپزشکی همه جا رو نجس کرده…
سید: ولش میکردم به امون خدا، مادر بزرگ، ببین کار کرد؟
زن در پشت کادر است و مشغول برداشتن دستمال کاغذیها است.
زن: این سگو آوردی چیکار کنیم؟
(رو به مادر بزرگ) کار میکنه میدونم… (رو به زنش) چیکار کنیم؟
صدای زن که پشتش به ماست.
زن: برو بزارش همون جا که بود. فردا یکی صداشو بشنوه ببیندش چی میگه؟
سید: یک هفته نگه میداریم بعد ولش میکنیم.
زن: من میگم فردا توی هیئت صداشو بشنون نمیگن این خونه سید سگ داره؟
سید: از کجا میفهمن سگ داره؟ اون که صداش در نمیاد.
زن: الان در نمیاد بعد از این که بهوش اومد چی؟
سید: چیکار میکردم؟ میگفتم آمپول بزن بکشنش؟
مادر بزرگ: فقط سگ نگهبون رو میشه نگه داشت.
سید: دوتاشونم سگن دیگه.
زن: دستمال کاغذی هم کم خریدی، اینا دو بسته است. قندم خونه کمه فردا کم میاد.
سید: خانوم مگه چقدر میخوان گریه کنن کافیه دیگه.
صحنه ۷، شب، خارجی، حیاط
مرد در حیاط مشغول آویزان کردن کردن لباسهای خود است. صدای گربه میآید. گربه مدام در حیاط در حال میو میو کردن است. هنوز لکه پیراهنش کامل نرفته است. ناگهان صدای ناله سگ به گوش میرسد. گربه هل شده انگار سگ از بیهوشی در آمده. سید برگشته و گوشه حیاط را نگاه میکند. به طرف دستشویی حیاط رفته و چند شی را که جلوی در گذاشته بر میدارد و درش را باز میکند. سگ شروع به زوزه کردن میکند. بدن او را با یک باند بستهاند. به زور بلند شده است. هنوز منگ است که خانم خانه در حیاط را باز میکند و نگاه میکند. گربه فرار میکند و از لای درختان بر روی دیوار میپرد.
زن: سید این آبروی مارو میبره، اینو بردار از اینجا ببر.
مرد: یکم آروم الان همسایهها میشنون.
زن: صدای منو میشنون صدای اونو نمیشنون؟
سید: برو توو
صدای زن: سید نمیشه نگه داشت. من نمیخوام سگ تو حیاط باشه…
زن این را گفته در را میبندد. سید در دستشویی را بسته و به طرف در بیرونی حیاط میرود. کوچه را نگاه میکند، همه جا خلوت است و کسی در کوچه نیست، در خانه را میبندد.
صحنه ۸، شب، داخلی، خانه
سید و خانم داخل خانه نشستهاند. سگ مشغول ناله کردن است. مادر بزرگ مشغول خواندن نماز است.
سید: برو یه چیزی بیار بدم بهش بخوره شاید صداش کم شه.
زن: الان همه همسایهها فهمیدن دیگه.
زن به طرف آشپزخانه میرود. سید بلند شده به طرف در خانه میرود. زن کمی غذا درون ظرف میآورد.
زن: تو این بهش ندی بخورهها بزارش تو کف دستشویی.
زن در را باز میکند و سید به طرف دستشویی میرود. درون دستشویی خالی است و سگی آنجا نیست. سید تعجب میکند و میگوید:
سید: سگ کجاست پس؟
اینور آنور را نگاه میکند که زن جیغ میکشد و میگوید:
زن: رفته تو جا کفشی!
مرد بر میگردد. زن که فرار کرده و رفته داخل خانه از پشت شیشه داد میزند:
زن: همه جای خونه رو کثیف کرد، اینو بردار ببر همه کفشا نجس شد.
مرد به طرف جا کفشی میرود و متوجه سگ میشود. میخواهد در باز کند که زن اجازه نمیدهد.
سید: چرا درو بستی؟
زن: الان میاد تو درو باز کنم
سید: بابا درو باز کن!
زم: سید میاد تو. بردار ببرش!
سید به سگ که خودش را پنهان کرده نگاه میکند.
صحنه ۹، داخلی، خانه
زن به پنجره میکوبد و از پشت پنجره به سید میگوید:
زم: پتو اونور حیاطه.
سید به آن طرف حیاط رفته و پتو را بر میدارد. سید پتو را برداشته و با احتیاط در را باز میکند و به بیرون نگاه میکند. کوچه خلوت است. میترسد که کسی او را ببنید که سگ را داخل صندوق عقب ماشین میگذارد.
صحنه ۱۰، شب، بیرونی، محله و ماشین
سید و یک مرد دیگر کاپوت ماشین را باز میکنند و داخل کاپوت ماشین را نگاه میکنند. کمی ساکت میمانند. که سید میگوید:
سید: چیکار میکنی؟
مرد: سید کجا نگهش دارم؟
سید: بذارش توی حیاط.
مرد: سید کجا بزارم حیاط؟ نمیشه که. چرا حیاط خونه خودتون نذاشتین؟
سید: میتونستم که نمیاومدم اینجا پیشت. ببر دامداری نگهشدار…
مرد: سید توی دامداری اینو میخوام چیکار؟
سید: دامداری یه جایی ندارین بذاریم اونجا؟
سگ شروع به پارس کردن میکند و سید در کاپوت را میبندد.
مرد: سید ببر بذارش همون جا که پیداش کردی. حالش خوب میشه دیگه. تو کارتو کردی.
سید: بذارمش اونجا؟ بذارمش کوچه میمیره.
مرد: هر کاری میگی اون کارو بکنیم… اینو اما اگه دامداری ببرم اونجام میمیره. سگهای دیگه میزننش.
صحنه ۱۱، شب، داخلی، ماشین
سید داخل ماشین نشسته و به علمهای که زده نگاه میکند. دستش را به صورتش زده و شروع به فکر کردن میکند. خواب آلود است. صدای ناله سگ میآید.
صحنه ۱۲، شب، خارجی، محله اطراف
سید یک کارتن کنار یک سطل زباله را بر میدارد، مراقب است که دیده نشود و داخل سطل زباله دنبال یک کارتن دیگر است به اطرافش نگاه کرده و قوطی را بر میدارد. داخل کارتن را خالی میکند که پر از آشغال است. از این کارش خجالت زده است. یک نفر از کنارش رد میشود.
مرد: سلام سید
سید کمی مکث میکند و با شرمندگی جوابش را میدهد. به طرف ماشینش میرود و کارتن را داخل آن میگذارد. به فکر فرو میرود.
صحنه ۱۳، شب، خارجی، کنار اتوبان (همان نقطه که با سگ تصادف کرده است)
سید از پشت شیشه ماشین دستمال کاغذیهای خون آلود را میبیند که وسط اتوبان افتاده است.
اینسرت از چند دستمال کاغذی که با باد اینور آنور میروند. با حرکت پن دوربین به صورت سید میرسیم که از ماشین پیاده شده است.
در تاریکی شب صدای سید میآید که مشغول صدا کردن توله سگ است.
خون سگ بر روی آسفالت باقی است. آنجا چیزی دیده نمیشود، فقط متوجه دستمال کاغذیهای خود است که بر وسط اتوبان با وزیدن باد اینور و آنور میروند.
صحنه ۱۴، شب، خارجی، کنار اتوبان
نمایی از پشت سید که در دشت تاریکی که صدای پارس سگها از آن شنیده میشود ایستاده است.
سید با کارتنها در دل تاریکی برای سگ جا درست میکند.
یک سگ دیگر که در حال رفت و آمد در آنجاست و حرکات سید را زیر نظر دارد.
صحنه ۱۵، شب، داخلی، ماشین
سید کاپوت ماشین را باز میکند و سگ را با پتو بر میدارد. سگ نمیتواند تکان بخورد. آن را در دستش گرفته و بر دو راهی اتوبان و سیاهی میماند. چند ماشین از اطرافش رد میشود. به سمت تاریکی رفته و سگ را آنجا میگذارد. دست خالی بر میگردد و به عقب نگاه میکند. صدای پارس سگها میآید. صدای زنگ موبایلش میآید، مرد گوشی را از داخل جیبش در آورده و جواب میدهد. در حین جواب دادن داخل ماشین مینشیند.
سید: نه قبول نکرد اسماعیل. آوردمش گذاشتمش اینجا… بیخود کرده همسایه، به اونا چی ربطی داره؟… دو بسته دستمال کاغذی دیگه میخوای چیکار؟ کافیه دیگه ول کن.
سید داخل ماشین نشسته و به فکر فرو رفته است.
صحنه ۱۶، شب، خارجی، ماشین
در یک لانگ شات سید هنوز آنجاست و از آنجا تکان نمیخورد. چراغهای ماشین روشن است ولی او حرکت نمیکند و همان جا ایستاده است.
در نمای کلوزی سید دستش را بر صورتش میکشد. به تاریکی نگاه میکند که صدای سگها از آن میآید.
سید استارت ماشین را میزند و حرکت میکند. بعد از کمی مکث میکند و با خود زمزمه میکند:
سید: گناه داره.
دنده عقب میگیرد و پتو را از پشت ماشین برداشته و به دل تاریکی میرود و باز در تاریکی گم میشود. صدای پارس سگها شنیده میشود.
صحنه ۱۷، گرگ میش، داخل ماشین
سید داخل ماشین نشسته و سگ روی صندلی عقب ماشین است. نمیداند چکار کند ؟ دستش را به صورتش کشیده و ضبط ماشین را روشن میکند صدای نوحه پخش میشود. سرگردان به نظر میرسد و منگ است.
در نمای لانگ شات سید در وسط جادهای که علمها را وصل کرده ایستاده است و نه به جلو حرکت میکند نه به عقب. همان جا در میان گرگ و میش توقف کرده است.
پایان
اینجا میتواند فیلم کوتاه «نجس» را به صورت آنلاین تماشا کنید.
فیدان در شبکههای اجتماعی