نوشته بهمن و بهرام ارک
توضیح: فیلمنامه با نسخه نهایی فیلم تفاوتهایی دارد.
سکانس یک ــ کنار مرز ــ شب ــ خارجی
مردی داخل حفره درخت قایم شده است. در پشتاش نورهای دایره واری به اینر و انور میروند.
سکانس دو ــ ادامه
مرد از میان بیشهزار سرش را بیرن میآورد. در حالی که خودش را با علفهای آن منطقه استعتار کرده است. سیم خاردارهایی که مقابلش قرار دارند دو ردیف هستند که بر رویشان علائم مرزی نصب شده است و نورها دایرهوار مرز اطراف را کنترل میکنند. در آن طرف مرز جنگلی با درختان بلند دیده میشود. مرد با سیم چین سیمهای ردیف اول را قطع میکند و وارد نقطه سفر مرزی میشود. (مابین دو ردیف سیم خاردار) با آمدن نور خودش را بین علفهای هرز قایم میکند. با رد شدن نور بلند شده و به آن طرف مرز نگاه میکند. مجذوب آن طرف میشود. وقتی که میخواهد سیمهای ردیف دوم را قطع کند ناگهان نور به رویش میافتد و صدای آژیر بلند میشود. مرد که ترسیده فرار میکند و دوباره بر میگردد و از سیم خاردار اولیه که قطع کرده رد میشود. نورها همچنان به رویش افتاده است و او را تعقیب میکنند. صدای شلیک گلوله به گوش میرسد و مرد در میان بیشهزار به زمین میافتد. (هیچ نگهبان و سربازی در مرز دیده نمیشود فقط این نورهای گرد هستند که انگار همه چیز را کنترل میکند)
سکانس سه ــ روز ــ خارجی ــ کوههای اطراف
همان مرد لاشه قوچی را با خود حمل میکند. لاشه سنگین است و نمیتواند آن را با خود ببرد. نفس زنان میایستد و دوباره تلاش میکند. اما باز نمیتواند. به زور قوچ را با خود میکشد. میایستد و به لاشه قوچ نگاه میکند. انگار از پس سنگینیاش بر نمیآید. چاقویش را در آورده و روی زمین پرت میکند. چاقو در خاک فرو میرود.
سکانس چهار ــ روز ــ داخلی ــ وان حمام
در داخل حمام یک وان که کنارش یک توالات فرنگی قرار دارد دیده میشود و دیوارهای حمام با نایلون حفاظ شده. معلوم است که حمام دست ساخت خودش است. در انتهای حمام یک بخاری زغالی فضای حمام را گرم کرده. مرد سر قوچ را خالی کرده، دست پای قوچ را بریده است. سر قوچ را روی توالت فرنگی میگذارد. کتفش زخمی شده و انگار که تیر خورده باشد آن را بسته است. مرد به سر قوچ خیره میشود. از P.O.V سر قوچ مرد دیده میشود.
سکانس پنج ــ شب ــ داخلی ــ خانه
مرد در اتاق مشغول تماشای تلویزیون است. در حالی که نوار ویدئوای به دست دارد نور تلویزیون به رویش افتاده است. تلویزیون اخباری درباره مهاجرانی که فروخته میشوند پخش میکند. مرد تلویزیون را خاموش میکند. متوجه پوستهایی میشود که وسط خانه آویزان کرده تا خشک شوند. از سوراخ گلولهای که بر روی پوست نقش بسته نوری داخل اتاق تاریکش افتاده است. مرد متوجه آن نور است.
سکانس شش ــ شب ــ داخلی خانه
مرد انگشتش از را جای گلولهای که به قوچ خورده است بیرون میکشد و این در حالی است که روی صندل کنار میز در پذیرایی نشسته است. ماسکی که از سر خالی شده قوچ درست کرده را برمیدارد و با زور میپوشد. ازP.O.V او اطراف خانه را میبینیم. در حالی که بلند میشود و میخواهد چهار دست پا راه برود به انعکاس خود داخل شیشه تلویزیون نگاه میکند که سر حیوانی دارد اما بدنش شبیه انسان است. بلند شده و پوست قوچ را هم به روی خودش میاندازد و این ور آن ور راه میرود. نواری داخل دستگاه ویدئو میگذارد. مستند حیات وحش پخش میشود. در آن قوچها در میان بیشهزار حرکت میکند. به شکل چهارپایان روی زمین نشسته است. دستهایش خم شده است و پاهایش را در میان پوست قایم کرده. حالت مسخرهای پیدا کرده است.
در بیرون باران میبارد و صدای رعد برق میآید و همین باعث میشود داخل خانه نور فلش مانندی روشن شود. کات
سکانس هفت ــ شب داخلی خانه ــ کنار ایستگاه مرز (پلان سکانس)
مرد خوابیده است و پتوی را که نقش پلنگ روی آن نقش بسته است به روی خود کشیده و دستش بیرون پتو مانده است. با حرکت دوربین مشخص میشود که آنجا اتاق نیست. او در واقعه میان سیم خاردارها در کنار مرز است. مردی با پوست قوچ میان بیشهزار دویده و میخواهد سیمهای سیم خاردار را پاره کند. اما نور به رویش میافتد. او شبیه حیوان است اما ناگهان مرد که خوابید چشمانش را باز کرده و متوجه دست برهنهای میشود که در روشنایی هیچ شباهتی به سم ندارند. او نگران است که از دستهایش که شبیه سم نیست مشخص شود که او حیوان نیست. صدای آژیر مرز دوباره بلند میشود که مرد ترسیده و از خواب بیدار میشود و به سمهایی نگاه میکند که روی مبل کنار پوست قوچ قرار دارند. بلند میشود و به سمت یخجال میرود. در یخجال را باز کرده و متوجه سر قوچی میشویم که داخل یخجال گذاشته. نوری از درون یخجال به صورتش تابیده میشود )این صحنه به گونهای گرفته میشود که قسمتی از اتاق خواب کنار ایستگاه مرزی ساخته میشود. مرد در واقعه خودش را در کابوس خودش میبیند که خودش را شبیه قوچ کرده است اما دستانش سم نیست(.
سکانس هشت ــ شب ــ داخلی ــ خانه فصل مونتاژی
مرد که سر قوچ را روی سرش گذاشته شبیه حیوان غرش میکند. شبیه یک حیوان چهارپا به این ور آن ور میپرد. مستندی در حال پخش است که درباره قوچها است. با کنترل دستگاه مستند را عقب میزند و به راه رفتن آنها نگاه میکند. آنها شاخهایشان را بهم میکوبند. مرد سرش که در واقعه سر قوچ است را به دیوار میکوبد. سم قوچ را به دستانش گرفته و با پای خود مقایسه میکند. راه رفتن قوچ را تمرین میکند (اینسرتی از پای که روی پنجه است) و سعی میکند حرکاتی شبیه به حرکاتی قوچها داشته باشد که در مستند میبند. یونجه خوردنشان، بلند کردن سرش و نحوه گرداندن گردنشان را با دقت تنظیم میکند. از حالت انسانی به حالت چهارپا حیوانی در میآید. عضلات بدنش منبسط میشود و روی چهار پا میایستد. یک تیکه از گوشت قوچ را بر میدارد و روی گاز میگذارد. در حالی که گوشت میپزد او نیز تمرین میکند. او با طناب پوست قوچ را در بدنش سفت میکند. دیگر پوست اویزان نیست و به بدنش چسبیده. در آخر شبیه به قوچ در خانه راه میرود و کل بدنش انگار به شکل یک قوچ مسخ شده است. گوشت بر روی گاز جلز ولز میکند. دستانش را مشت میکند و شبیه سم قوچ رنگ میکند. هر وقت انگشتان دستش را میبندد شبیه سم قوچ
میشود. خسته روی صندلی مینشیند. به غذای پخته شدهاش از گوشت قوچ و گلدان روی میز که برگهای سبزی دارد نگاه میکند. مردد میماند که گوشت را بخورد یا نه. قاشق در دستش مردد است. متوجه چهره خودش بر انعکاس استیل قاشق میشود. قاشق را بلند کرده و چهره خودش را درون قاشق تماشا میکند. به صورت واید چهره قوچیاش را میبیند.
سکانس نه ــ عصر ــ خارجی کنار دریا (رویا)
در قاشق خودش را میبیند. قاشق را که پایین میآورد متوجه میشود که پایش داخل موکت فرو میرود. پایش را که بالا میکشد میبیند داخل لجنزار گیر کرده است. میخواهد بلند شود که میز داخل آب فرو میرود و به زمین میافتد. مرد میخواهد بلند شود که داخل آب و لجن فرو میرود. حس رهایی دارد. دستانش را که داخل آب میبرد و بیرون میآورد. متوجه میشود که دستانش تبدیل به سم شده است و همان نور که در مرز وجود دارد به صورتش تابیده است. استرسش بیشتر میشود. نمیتواند شنا کند و در درون آب و لجن فرو میرود. هرکاری میکند نمیتواند خودش را رها کند پاهایش نیز تبدیل به سم شده است.
سکانس ده ــ شب ــ داخلی ــ وان حمام
سرش را از داخل وان حمام که پر است از کف بیرون میاورد به دستانش نگاه میکند. دستانش سم نیست. نفس میکشد و به آرامی پاهایش را نیز از میان کفهای بیرون میکشد. پاهایش سر جایش است. نفس آرام میکشد اما دلشوره دارد. چهرهاش را از داخل آینه حمام میبیند.
سکانس یازده ــ روز ــ خارجی ــ کنار مرز
باد که میوزد در میان مرز علفهای بیشهزار را تکان میدهد. از میان آنها سر قوچی بیرون میآید. به اطراف نگاه میکند. سراسیمه بلند شده و پشت درختها میروند و بعد به سیم خاردارهای مرز نزدیک میشود و مشغول بریدن سیم خاردارها میشود. ازمیان سیم خاردارها جنگل را تماشا میکند.
سکانس داوزده ــ روز ــ خارجی ــ کنار مرز
مرد از میان سیم چین اول رد شده و میان دو نقطه مرزی گیر میکند. نور به سمتش میآید. از حالت انسانی خارج شده و چهارپا میشود. نور به رویش میافتد. نور دیگری نیز از راه رسیده و او را مینگرد. دستانش را میبندد و شبیه سم قوچ میشود. بعد به طرف نور بر میگردد و نگاهش میکند. نورها هنوز رویش قفل کردهاند. مرد متوجه گیاههای سبز کنار سیم خاردار میشود. سرش را دراز کرده و علف میخورد و بعد به سمت نور نگاه میکند. پاهایش و دستانش شبیه سم است. نور دایرهوار از رویش عبور میکند و نور دوم هم انگار که قانع شده باشد که حیوان است از رویش میگذارد و به اطراف سرک میکشد و مرد از میان سیم خاردارهای دوم نیز عبور کرده و به جنگل میرسد.
سکانس سیزده ــ بیشهزار آن ور مرز ــ گرگ میش
مرد شبیه یک حیوان رم کرده و رها از میان بیشهزار میدود. انگار که رها شده باشد از دور واقعا شبیه قوچ است. اما گاهی به حالت انسانی روی دو پا راه میرود. چند قوچ او را در میان کوهها نگاه میکنند. مرد بلند شده و دوباره چهار پا میشود و از میان درختها دویده به دریاچهای میرسد. مجذوب دریاچه میشود که ناگهان با صدای گلولهای زمین میافتد. از انتهای کادر مشخص میشود یک شکارچی به او شلیک کرده است. شکارچی یک کبک را قبلا شکار کرده و به کمرش آویزان کرده است. قوچهای دیگر رم میکنند و فرار میکنند.
سکانس چهارده ــ ادامه سکانس گذشته
مرد سر قوچی مرد را در میاورد به بدنش نگاه میکند. متوجه جای تیر میشود که به قلبش خورده است. مرد نفسهای آخرش را میکشد. میخواهد به پاهایش نگاه کند. نمیتواند بلند شود با پای دیگرش هرچقدر تلاش میکند تا کفشاش را در بیاورد نمیتواند. بیقرار شده است. میخواهد پاهایش را نگاه کند که شکارچی با سگش طرفش میدود تا ببیند چی شکار کرده است. از حالت صورت مرد متوجه میشویم که انگار موفق شده پاهایش را ببیند. اما ما پاهایش را نمیبنیم. لبخند تلخی میزند و چشمانش بیحرکت میشوند و میمرد. در حالی که در پشتش دریا دیده میشود و شاخههای درخت خشکیدهای شبیه به شاخهای گوزن بر سرش نقش بسته است.
فیدان در شبکههای اجتماعی