مجموعه یادداشتهای سعید عقیقی بر فیلمهای کوتاه
«مارلون» به کارگردانی درناز حاجیها

فیلم کوتاه مارلون به کارگردانی درناز حاجی ها
فیلمی متمرکزتر از «مرضیه» (کار دیگر ِ فیلمساز در جشنواره) روی صفحه کاغذ، و شاید سطحیتر از آن در میزانسن و اجرا. قرارداد تصویریای که خود فیلمساز چیده، یعنی گذاشتن مارلون در مرکز تصویر و دور کردن «بزرگ ترها» از آن، با ورود فیلمبردار بی هیچ دلیلی نقض میشود، و این نقض غرض در عمل به حل ّ مشکل یا پدیدآوردن ِ مسالهای تازه هم نمیانجامد. یکی از مشکلات فیلمنامه، سهلانگاری در جا انداختن ِ رابطه مارلون با موسیقی ست، که نه شخصیّت آن را زیاد جدّی گرفته و نه فیلمساز برای جدی گرفته شدناش کاری میکند. مقایسه «مرضیّه» و «مارلون» از دو جهت راهگشاست: نخست یافتن ِ نقاط ضعف و قوّت مشترک، و دوم تاثیر جغرافیا، فرهنگ و تقیّد ِ فیلمسازی بر زیبایی شناسی ِ فیلم. در «مارلون»، جز نمونه ــ بی دلیل ــ نقض کننده قرارداد تصویری، تکنیک در خدمت ِ متن است، و فضا متّکی به شخصیّت. در «مرضیّه» گویی موضوع برعکس است: چون تصمیم فیلمساز بر ارائه نماهای بلند است، زمان ِ مرده به امری طبیعی تبدیل میشود و نمای خریدن استون یا ورود به مجلس ختم، دلیلی جز استفاده از نمای مطوّل ندارد. به خصوص که برای انتهای نماهای بلند، فکری نشده است و به همین دلیل، وقتی برش به نمای بعدی صورت میگیرد، به رغم طول زیاد نماها، صحنه دچار دگرگونی ناخوشایندی میشود (مثل نمای ورود به خانه مرحوم). «مارلون» به واسطه تمرکز بر شخصیت اصلی و نماهای نزدیک و متصل به وضعیت شخصیت اصلی از این دردسرها برکنار است. با این حال، «مارلون» توفیقی کوچک در محدودهای کوچک است، و «مرضیّه» نشانه راهیابی به محدودهای دشوارتر و وسیعتر. آن چه «مارلون» را دیدنی میسازد، نظم و هم سانی ِ نماها ست، و جایی که از راه «بازی کردن» در نقش پسری گیج که قادر به ادای دیالوگهایش نیست و دلش نمیخواهد غریبهها به او دست بزنند، تِست را عمدا خراب میکند.
«خوابگردها» به کارگردانی پویا نبی

فیلم کوتاه خوابگردها به کارگردانی پویا نبی
فیلمهای ذهنیتگرا شمشیر دو دَماند: اگر باور پذیر باشند جهشی در کارنامه سازندهشان محسوب میشوند و اگر نه، حضیضی ناامید کننده که باید فراموشاش کرد. دردسر دوم در پرداخت سینمایی این گونه فیلمها در ایران، باور پذیری جلوههای بصری ست؛ ایدههایی که به ظاهر و روی کاغذ بسیار خوب و تکان دهنده به نظر میرسند و در اجرا کسی را روی صندلی جا به جا نمیکنند. «خوابگردها» از این دست مشکلات کم ندارد، و فرضیه بازی مرگ و هفت تیر و دختر و پسر، به رغم ِ زحمتهای فیلمساز و گروهش، در عمل تبدیل شده به لحظههایی از یک موقعیت گستردهتر، که احتمالا باید در فیلمی دیگر رخ میداده و آن فیلم هنوز دیده نشده است. وقتی هفت تیر شلیک میشود، به خود میگوییم مگر ما در جهان مردگان نبودهایم؟ دیگر کدام شلیک؟ و کدام مرگ؟ نشانههایی از فیلم ناموفق «سایه روشن» (فرزادموتمن) هم در فیلم هست که وجودش ضرورتی ندارد، و گفتار متنی که گرهی باز نمیکند. در سینمای ذهنیتگرا، فاصله میان تکنیک و مفهوم مورد نظر فیلمسازان به مراتب بیش از سینمای واقع گراست، و چنین فاصلهای به دشواری پر میشود. استفاده از متنی توضیح دهنده، و یک ایده متمرکز، واحد و روشن کننده در فیلم کوتاه، می تواند این فاصله را پر کند؛ ضمن آن که سندرم «خودم رو دیدم» در قالب زندگی خوابگردهایی که خودشان از مرگ شان آگاهاند و با این حال بازهم موفق میشوند کسی را بکشند، حضور واضح خود را در فیلم اعلام میکند.
«فلامینگو» به کارگردانی امیر نجفی

فیلم کوتاه فلامینگو به کارگردانی امیر نجفی
تصنّع از نخستین نمای فیلم، جایی که مرد جوان با حالت تهوّع بیرون میآید و چند ثانیه بعد مثل بلبل با کارمند پیر حرف میزند پیداست.از آن به بعد، یک نمونه بسیار جالب از «سندرم آیتم» میبینیم، با چند تا «جوون ِ مَشتی کفترباز» در انتهای یک کوچه بن بست که احتمالا باید تماشاچیان را از طریق دیالوگهای لات و لوتی درباره «خدابیامرز» حسابی خندانده باشند.احتمالا اگر صدا و سیما کمی آغوشاش را بازتر میکرد، در برنامههای مفرّح تلویزیون میشد تعداد قابل توجّهی از این آیتمها را گنجاند. دوربین را یک سو کاشتهاند و آدمها حرف میزنند و حرف میزنند و یکی میزند در گوش دیگری و دو تا فحش به مُرده و کسب اطلاعات مذهبی از طریق معمّم محل و باز هم بامزّگی، و بامزّگی، و بامزّگی. شخصا فکر میکنم نمایش این فیلم، که احتمالا روی صحنه میتوانست طولانیتر و خندهدارتر از این برای عدهای، و طبعا ملال آورتر و عصبی کنندهتر از این برای عدهای دیگر هم باشد، برای ایجاد انبساط خاطر گروهی از تماشاگرانی که فرصت ِ تماشای تاترهای بولینگ عبدو و تاتر گلریز را ندارند، لازم باشد.
«پیدایش» به کارگردانی آبتین مظفری

فیلم کوتاه پیدایش به کارگردانی آبتین مظفری
یک فیلم فوقالعاده و به واقع تجربی، با ویژگیهایی در حد استانداردهای بینالمللی تولید فیلم، که تک تک دست اندرکاراناش میتوانند به حضور در این پروژه افتخار کنند. فکر اصلی، یعنی رابطه سر و بدن، عقل و تن، و کوشش یکی برای دستیابی به دیگری، از دالان «داستان» عبور میکند و به تجربهای جهانی تبدیل میشود، و نشان میدهد اشاره به کتابهای مقدّس در ابتدای فیلم بیهوده و از سر بزرگ نمایی و رنگ آمیزی ِ عنوان بندی نبوده است.انسان ِ رسانه بر سر، و در جست و جوی سَر، بخشی از معضل انسان معاصر است، و تکنیک ِ فیلم به جای محدود ساختن معضل، آن را گسترش میدهد و در کنار القای مفاهیم رسانهای و سیاسی، به ابعاد هستی شناسانه آن نظر میاندازد. انسانی که رسانه به جای سرش نشسته و دیگر چشمی ندارد که چند قدمی خود را ببیند، در نهایت موفق میشود این سر/کلاه را از روی گردناش بردارد، امّا تا رسیدن به سر ِ کِرم خورده، راه درازی در پیش است. قابلیتهای تکنیکی فیلم راه را برای تفسیرهای دیگر باز میگذارد، امّا ترجیح میدهم فعلا به اهمیت فیلم به عنوان ِ یک اثر تجربی بسیار موفق اشاره کنم، به تعهّد اجتماعی فیلمساز احترام بگذارم، زیبایی شناسی پر وسواس سازنده را ستایش کنم و در انتظار موفقیتهای بعدی «پیدایش» و فیلمهای بعدی سازندهاش بمانم.
«خوشحال و شاد و بیزارم» به کارگردانی ایمان فراهانی

فیلم کوتاه خوشحال و شاد و بیزاریم به کالرگردانی ایمان فراهانی
شاید از هدر رفتن هیچ ایدهای به اندازه این فیلم افسوس نخورده باشم. فرم اپیزودیک جذاب و سرشار از حس و پتانسیل ِ ایجاد صحنههای درگیر کننده، خلّاقانه، مفرّح و غم انگیز، در عمل به یک سری صحنههای تخت و یک بعدی تبدیل شده که نسبت دقیقی با هم برقرار نمیکنند و شخصیتهای چند بعدی و متناقض نمیسازند. ایده چند جوان که در یک کافی شاپ کار میکنند و برای حل مشکلات شان پیش روان شناس آمدهاند، فی نفسه قابلیتهای بالقوّه فراوانی دارد، امّا فیلمنامهنویس و فیلمساز با اینها چه کرده؟ عملا هیچ. تقریبا تمام کارهایی را کرده که نباید بکند. مثلا به شخصیتها خوداگاهی غیرضروری بخشیده که از روان شناس بپرسند: «به نظر شما عجیب نیست که ما را برای حل مشکلاتمان فرستادهاند پیش روان شناس؟" کاری که بهتر بود انجام دهد، این بود که به جای پرداختن به این حواشی، از روی آنها میپرید و مستقیم میرفت سر اصل مطلب، یعنی به طور کاملا جدی، رابطه کارکنان کافی شاپ را به طور فردی و جمعی توضیح میداد و بعد نسبت حرفهای این گروه را با یکدیگر، و با راهنماییهای روان شناس توضیح میداد. هر یک از داستانهای فیلم میتوانست منبع ایجاد وضعیتهای درخشانی بشود و یک لحظه بیننده را به حال خود نگذارد، که نتوانسته یا نخواسته است. هیچ چیز بدتر از دیدن فیلمی با ایده کلّی خوب، و از دست رفته در اجرا نیست. انگار به لباس زیبا و خوشرنگی نگاه میکنی که در دعوایی بیدلیل پاره پاره و غیرقابل استفاده شده باشد.
«دوست، برادر، همسایه» به کارگردانی محمد ابراهیم عزیزی

فیلم کوتاه دوست برادر همسایه به کارگردانی محمد ابراهیم عزیزی
یک مشکل بزرگ: ایده محرّک روی دست فیلمنامهنویس مانده و او هم مانند شخصیتها ناگزیر است برای این ایده محرّک راهی پیدا کند. راهی که به نظرش میرسد، خلاصه داستان را در این جمله خلاصه میکند: «قتلی رخ میدهد، دو نفر هم جنازه را دفن میکنند» این بیشتر خبر است تا متن نمایشی، و هنوز چیزی در متن کم است تا آن را کامل کند. مشکل بنیادین این نوع فیلمها در تمام کردن فیلم در وضعیتی مشابه، و با انرژیای کاملا شبیه لحظه برخورد با ایده محرّک است. در نتیجه، بسیاری از فیلمهای جشنواره به مانند همین فیلم، گویی خبری به بیننده میدهند و در همان خبری که ابتدا به بیننده دادهاند، میمانند و پیشتر نمیروند. اشکال فیلم در این است که ایده محرّک قبل از شروع فیلم رخ داده و در عمل، فیلم تبدیل میشود به مسیری یک بُعدی و تخت، که به جای تعلیق ِ مرتبط با شخصیت، در تعلیق مرتبط با رخداد برای دو شخصیت ِ باقی مانده و دور از رخداد دست و پا میزند، و آن چه کشته میشود زمان است. دیالوگها قراردادی میشوند و بازیهای مکانیکی، کار را سختتر میکنند. فیلم برای بهتر شدن، به چیزی فراتر از آن چه نشان میدهد محتاج است. چیزی که از فیلم یادم مانده، پرسش بازجو از جوان است: «جوان: رفتم فوتبال ببینم…/ بازجو: کی با کی بود؟ جوان: آلمان با ایتالیا. بازجو: کی بُرد؟ جوان: آلمان تو پنالتی بُرد.» امّا اینها برای ساختن موقعیت مرکزی کافی نیست. علاوه بر آن، رخداد اصلی ست در حال گسترش باید تقویت شود، و بعد نوبت صحنههای مکملی از این دست برسد.
«آگهی فروش» به کارگردانی قصیده گلمکانی

فیلم کوتاه آگهی فروش به کارگردانی قصیده گلمکانی
یک سوءتفاهم ِ واضح در زمینه فیلمنامهنویسی، با کارگردانیای در حدّ اُپراتوری و ثبت تصویر، بدون کمترین توجّهی به ریتم، گفت و گوها و پایان بندی. اگر ایده یک سطری فیلم را بنویسیم، به چیزی میرسیم در این حدود: «دختری که میخواهد وسایلاش را بفروشد، با مردی که فتیش کفش زنانه دارد، حرف میزند و سپس مرد میرود». اگر این را به شیوه کمدی بسازیم، میشود یکی از آیتمهای طنز ِ تلویزیونی در دو دهه قبل، و اگر به شیوه جدی ساخته شود، همان میشود که الان هست، یعنی فیلمی با یک ایده محرک ِ بدون تعلیق. در نتیجه، بازیگری مثل سونیا سنجری که به طور طبیعی بازیگر خوبی ست و در چند فیلم کوتاه بازی خیلی خوبی ارائه کرده («سایه فیل» از فیلمهای امسال، و «دیدن» در فیلمهای پارسال)، در این جا جلوهای ندارد، و بازیگر مقابلاش نیز گویی در حال بازی در تکّهای از یک سریال کمدی تلویزیونی ست (که متاسفانه به جای کمدی، اعصاب خردکن از کار درآمده) و شدیدا برای دوربین بازی میکند. منطق فیلمنامه در این حدّ است که یک مجلس یاد بود در ساختمان بغل درست میکند تا بتواند مرد و زن را برای مدتی کوتاه در خانه نگه دارد، و معلوم نیست وقتی بیننده متوجّه میشود که زنی در کار نیست و مرد دارد ادای مکالمه با زنش را در میآورد، چرا زن همچنان برای مدتی مرد را در خانه نگاه میدارد و متوجّه وضعیت ناهنجار مرد نمیشود؟ وقتی در انتها زن همسایه وارد میشود و مرد به راه خود میرود، احساس میکنیم همان زن همسایه میتوانست در خانه بماند، مرد اصلا نیاید و دختر تمام داستان را، که ممکن بود مدتی قبل رخ داده باشد، برایش تعریف کند. به همین دلیل است که فیلم بیهیچ جنبه نمایشی موثری، مثل یک خبر آغاز میشود، به آخر میرسد و یک پلّه پایینتر از ــ مثلا ــ «مانع بسته شدن در نشوید» میایستد، که دست کم توانسته بود یک نفر را پشت در حمّام با موبایل نگه دارد، و دختر همسایه را برای باز کردن در به خانه او بفرستد.
فیدان در شبکههای اجتماعی