درباره فیلم کوتاه «حیوان» به کارگردانی بهمن و بهرام ارک
همزمان که این متن را مینویسم، به فیلمهای چندسال گذشته فکر میکنم. نیست، واقعاً نداریم. غریب و دیرهضم اما همان قدر وسوسه برانگیز مثل «حیوان»، واقعاً نداریم. چه حیف که واژه جسور دستاویز فیلمهای نُنُر و بیتفاوت شده است؛ آن دسته کارهایی که بعضاً متفاوت نیز خوانده می شوند. «حیوان» اصلاً مناسب این واژهگان معناباخته نیست. سیر و سفری که میکند، در دل تاریخی از رژیمهای بصریِ آشنا اما خطیر معنا مییابد. و در اینجا متوقف نمیشود. با زیر و رو کردن آنها، نظام زیباییشناسی این ژانر را با گزندگی منحصر به خود به سخره میگیرد. «حیوان»، تا جایی که به قصه، پرداخت قصه، نحوه اجرای قصه و مسائلی از این قبیل مربوط است، به اندازه است و مخاطبی که این ویژگیها برایش کفایت میکند، با رضایت کامل از تماشای آن بازمیگردد. این خط قصه که مردی برای فرار از مرز، لباس حیوان به تن میکند و با تمرین و تحمل مصائب بسیار، در نهایت به دست یک انسان به قتل میرسد، شاید آشنا اما به اندازه کافی جذاب هست که با یک فرم روایی ساده و سیال، میان یک رفت و برگشت در نزدیک حصار مجاب کننده باشد اما مهم این فصل پایانی است که با عبور از حصار، ور دیگر حصار، ور میستیک واقعیت را ظاهر میکند. و فیلم را به عالم تاویل فرا میخواند. برای مخاطبی که دنبال چیز بیشتری از سینماست، به دنبال دیدن دنیا از طریق سینماست، قطعاً آغاز بحث پیرامون یک فیلم، تازه از این مرحله آغاز میشود. البته این نکته را باید توضیح داد که در نبود سطح رویی، هر مواجههای با سطوح عمیقتر یک فیلم بیمعنا و بیخاصیت است و در حضور این سطح اولیه است که لذت و شور دیدن یک فیلم سینهفیلی کلید میخورد. در فیلم کوتاه «حیوان» پای «مرز» در میان است. یعنی ما مواجهیم با مسئله دو دنیا، اینسو و آنسو. برای کاراکتر فیلم اینسو احتمالا بهشت نیست که حاضر است انسانیت خود را جا بگذارد و به آن سو بگریزد. و آن سو نیز بیکار ننشسته که جای خود را به دیگری تحویل دهد. آن سو ضمناً مشغول کار خود، شکار و تلویحاً مامور و پاسبان مرز است. این علائم بیآنکه واقعنمایی را درگیر بازی کند، در حال ور رفتن با مسئله بغرنج و انسانی قرن، مهاجرت است؛ مسئله رویاهای به زوال رفته بشری. اما خوشبختانه «حیوان» اصلاً با این رویاها و عواقب آن کاری ندارد؛ مراد از این، دو تصویر رویایی و یا دردناک سالهای اخیر است که در اخبار و فیلمها به کار رفته و از فرط انباشتگی و اشباعشدگی بیمعنا و بیاثر شده است. مشخصاً جشنوارهها در پیشبرد و به رسمیتشناختن این نگاه کمکهای بسیاری کردهاست؛ نخل خود را به ژاک اودیار برای «دیپان» تقدیم میکند، فیلم محافظهکار(اما قابل تحمل) «سکوت» را به بازی میخواند و مثالهای بیشتری که همه از آن مطلعیم. حضور «حیوان» اما دیدگاه تازهای را به کن میآورد. یا شاید باید این طور گفت که حضور «حیوان» در کن حاصل فریبخوردن داوران و یا صریحتر، نفمهیدن آن است. «حیوان» سیاستهای جشنواره کن را زیر سوال میبرد. با برساختن تصویر قبل، و به جاگذاشتن تصویری تازه درباره مواجهه با مهاجرت، نقشی دینامیک و آگاهیبخش را نیز بازی میکند.کاراکتر در فیلم برای یادگیری فوت و فن فرار، به ویدئو پناه میبرد، به تماشای فیلمهایی مینشیند که فرار و نزاع عناصر اصلی آن هستند. سخت است اینها را راز بقا دانست. بیشتر و قطعاً خودآگاهانه و به عمد فیلمهایی که انتخاب شدهاند، در دسته فیلمهای ویدئویی قرار میگیرند که صاحبان تلویزیون، صاحبان ویدئو برای قالب کردن کیفیت و واقعی بودن تصویرشان به مخاطب عرضه میکنند. تصاویر پخش شده اصطلاحاً تصاویری ویترینیاند که جایشان در کنار چندین تلویزیون دیگر در سطح شهر رو به عابران پیاده است.کارکرد انتخاب چنین تصاویری را در جایی دیگر پی میگیرم؛ دیوید لینچ برای تبلیغ پلیاستیشن استخدام میشود*. او نیز حیوانی را در دشتی زیبا دنبال میکند و با تدوین موازی اتومبیلی را نیز. هدف واضح است؛ تصادف این دو با هم. لینچ با صحنه تصادف بازی میکند. اتومبیل به حیوان برخورد میکند. اما این خود اتومبیل است که آسیب میبیند. لینچ اهداف این شرکتِ پرمخاطب را رعایت و همزمان به تصنعیبودن این رویا نیز تلویحاً اشاره میکند؛ کاری که «حیوان» در آن سوی حصار انجام میدهد اما با پایانی کابوسوار. «حیوان» در واقع در عمیقترین سطح خود، داستان مبادله انسان با تصویر خود است؛ داستان فروختن خود به تصویر خود؛ داستان فروختن و گذشتن از یک تصویر واقعی به تصویری رویایی. کاراکتر فریب تصویر خود را میخورد. گمان میکند تصویر پیش رویَش، تصویری راستین و حقیقی است. اعتماد میکند. حیوان میشود و در نهایت میبازد. حیوان بهانه است. او پس از اینکه حیوان را به خانه آورد، به تصویر خود در آینه زل میزند و نه حیوان. و هنگامی که در خواب به حیوان بدل شد و با نقطه دیدگاه او میدوید، این تصویر اوست که جابجا میشود و نه حیوان. البته او گناهکار نیست. تصویر چنان زیباست که میفریبد؛ فاقد عمق، فاقد حس اما فریبنده؛ تصویری و یترینی یا مجازی؛ تصویری دروغین که از مرز، از مهاجرت میشناسیم. تصویری که در ذهنمان پروراندهاند؛ «حیوان» همه آن تصاویر را دور میاندازد و با تصاویر بازیگوش خود، به جنگ در برابر دروغهای بصری میرود.
فیدان در شبکههای اجتماعی