نوشته: جیسون هلرمن
ترجمه: فروغ رستگار
منبع: Nofilmschool
یادگیری نحوهی نوشتن صحنهی تعقیب وگریز در فیلمنامههای اکشن ضروری است و نوعی سرمایه گذاری بر روی مخاطب محسوب میشود. خب حالا باید به چه نکاتی دقت کرد؟
«در حال نوشتن یک صحنه هستید که بیمقدمه یک دیالوگ همه چیز را به هم میریزد» آیا این اتفاق برایتان افتاده است؟ انگار در همه چیز ولولهای به پا شده تا شخصیتها وادار به انجام کاری شوند. این احساس گاهی با پرداختن به صحنههای تعقیب و گریز فروکش میکند. میدانم این احساس یکی پس از دیگری شخصیتها را درگیر خود میکند، و در این بین یکی از بین میرود. حتی ممکن است شخصیتها یکدیگر را تکه پاره کنند.
هر صحنهی تعقیب و گریزی ممکن است به شکل متفاوتی اتفاق بیفتد اما یک عنصر مشترک در همهی آنها وجود دارد: مخاطب!
وقتی مخاطب به صحنهی تعقیب گریز ماشین یا فرار نگاه میکند، نیاز دارد بفهمد که دقیقا روی کاغذ چه اتفاقی در حال رخ دادن است.
در این یادداشت به نحوهی نوشتن صحنهی تعقیب و گریز، نکتهها و نمونههایی از صحنههای تعقیب و گریز پرداخته خواهد شد.
نحوهی نوشتن صحنهی تعقیب و گریز در یک فیلمنامه
دربارهی فیلمهای ژانر اکشن صحبتهای بسیاری شده است. در این ژانر لازم است همچنان که فیلمنامه ورق میخورد و پیش میرود، مخاطب هیجان زده را بر لبهی صندلی میخکوب کنید. همچنین باید جهان را به گونهای توصیف کنید که مخاطب بتواند آن را در ذهن خود مجسم کند. سپس وقتی فیلمنامه به مرحلهی ضبط رسید، شما نیاز به افرادی خواهید داشت که در صحنه حاضر شوند و ذهنیات شما را مرحله به مرحله به اجرا درآورند.
چطور میتوانید همهی این موارد را در صحنهی تعقیب و گریز انجام دهید؟
بیایید نمونههایی از چند فیلمنامه را بررسی کنیم.
نحوهی نوشتن صحنهی تعقیب و گریز با ماشین
وقتی به صحنههای تعقیب و گریز فکر میکنیم، تعقیب و گریز با ماشین اولین گزینهای ست که به ذهن میرسد. در بهترین صحنههای تعقیب و گریز با ماشین در فیلمهایی مثل «بولت[i]»، «رونین[ii]»، «ماتریکس ریلودد[iii]»، «شوالیهی تاریکی[iv]» و «ضد مرگ[v]» اساس برتری صحنهها؛ سرعت وسیلهی نقلیه و اهمیت موضوع درگیری میان طرفین تعقیب و گریز است.
اکثر مخاطبان، صحنههای خوب تعقیب و گریز با ماشین را دوست دارند. فیلمهایی مثل «رانندگی[vi]» و «مدمکس: جادهی خشم[vii]» به طور کلی دربارهی افرادی ست که در حال تعقیب و گریز در طول جاده هستند.
من عاشق این فیلمها هستم. اما نوشتن چنین فیلمنامههایی کار چندان سادهای هم نیست.
نکاتی دربارهی نوشتن صحنههای تعقیب و گریز با ماشین
در نوشتن این صحنهها اولین چیزی که باید بدانید شرح دقیق جزئیات ماشینها و محلی است که تعقیب و گریز از آنجا شروع میشود. مشخص کردن نوع ماشین نه تنها مهم است بلکه کمک میکند تا نوع و نحوهی درگیریها را تعیین کنید. به یاد داشته باشید نوع تعقیب گریزی که با ماشین مینی کوپر[viii] در فیلم «هویت بورن[ix]» اتفاق میافتد بسیار متفاوت با تعقیب و گریز مینی کوپر در فیلم «کسب و کار ایتالیایی[x]» است. پس «نحوهی استفاده از ماشین» بیش از «نوع ماشین» تعیین کننده است.
به نظرم صحنهی تعقیب و گریز با ماشین در فیلم «راز جنایت[xi]» بامزه است، در این صحنه یک زوج به لامبو میروند، جایی که فرمان راننده برعکس جای همیشگی است. این صحنه کاملا متفاوت با تعقیب و گریز در لامبو در فیلم «مسیر کاننبال[xii]» است.
بعد از مشخص کردن نوع ماشین یا نوع بدنه، میباید مسیر تعقیب و گریز مشخص شود. آیا این یک تعقیب و گریز خیابانی است؟ یا در کوچه پس کوچههای شهر اتفاق میافتد؟ یا در میان مزارع ذرت مثل فیلم «پیرمرد و اسلحه[xiii]»؟
وقتی شما فضای مشخصی را برای تعقیب و گریز تعریف میکنید، در اصل میخواهید ما را با موانعی مواجه کنید که در آن فضا بر سر راه ما قرار میگیرد.
موانعی مثل ماشینهای دیگر، افراد دیگر، چرخ دستیهای حمل میوه، کالسکهی بچه و…
در سامان بخشیدن به مواردی از این دست، حواستان باشد خط رویداهای فیلم واضح و مختصر باشد و بتواند تصویر کاملی از ذهنیات شما را ترسیم کند.
بیایید موارد گفته شده را در چند مثال مورد بررسی قرار دهیم.
نمونههایی از تعقیب و گریز با ماشین
یکی از بهترین نمونههای تعقیب و گریز با ماشین که اخیرا ساخته شده، «بیبی راننده[xiv]» است. ادگار رایت این فیلم را به بهترین شکل ممکن نوشته و کارگردانی کرده است. برای اینکه بفهمیم او چطور صحنههای تعقیب و گریز با ماشین را نوشته، اجازه بدهید نگاهی به صحنهی شروع فیلم داشته باشیم. یک صحنهی سراسر هیجان…
خارجی. خیابانی در لس آنجلس – پیوسته
جان اسپنسر (آهنگ)
«من میخوام برقصم»
ماشین بیبی در ترافیک شلوغ شهر مسیر خودش را طی میکند، آهنگ جان اسپنسر از باندهای ماشین پخش میشود و حسی از سرعت و انرژی ایجاد میکند.
علی رغم حرکت کند ماشینها، بیبی کاملا مسلط بر فرمان، مثل یک رباط انسان نما بین خطوط ترافیکی لایی میکشد.
سایر اعضای گروه توی صندلیهایشان فرو رفتهاند، انگار نه انگار که کاری کردهاند. آنها به هم نگاه میکنند، طوری که انگار قرار است بیبی را از راه به در کنند.
ووو ووو… یک ماشین پلیس سیاه و سفید از طرف مقابل عبور میکند. به عقب برمیگردد، سپس ۱۸۰ درجه میچرخد و پشت سر آنها قرار میگیرند.
بیبی ماشین سیاه و سفید را پشت سر خود میبیند. چراغ قرمز روی ماشین روشن میشود.
او یکدفعه روی ترمز میکوبد. بقیهی ماشینهایی که در اطراف او هستند به شدت به هم برخورد میکنند، صدای کوبیده شدن صندوق عقب ماشینها مثل صدای کوبیدن ضربات طبل شنیده میشود.
ماشین سیاه سفید گشت پلیس به سمت تقاطع پرتاب میشود.
بیبی با سرعت ۷۰ مایل بر ساعت به سمت به مسیری میراند که با بندهای شکسته ساخته شده است. ماشین سیاه و سفید به تنهایی او را دنبال میکند. صدای آژیر بقیه ماشینها از دور شنیده میشود.
بیبی با سرعت ۷۰ مایل بر ساعت میراند. سپس ۸۰ مایل… به تقاطع میرسد. نفس راحتی میکشد. ثانیه آخر با یک چرخش سریع به راست میپیچد.
در خیابان مجاور. ماشین سیاه و سفید گم میشود. بیبی در طول خیابانی تنگ و باریک این سو و آن سو میرود، جا خالی میدهد تا مسیر خود را باز کند.
در خیابان مجاور، ماشین سیاه و سفید را میتوان دید که به موازات پیش میآید. بیبی در اولین خیابان فرعی ترمز میزند و با چرخش سریع به سمت چپ میپیچد، دقیقا وارد مسیری میشود که ماشین سیاه و سفید در حال تعقیب اوست.
بیبی به سرعت به سمت تقاطع پیش میرود، ماشین سیاه و سفید و بقیهی ماشینها مجبور میشوند از مسیر حرکت او کنار بکشند.
هندا سیویک بیبی در گرد و غبار از ماشین سیاه و سفید فاصله میگیرد و در مسیری با ترافیک کمتر از آن دور میشود.
بیبی سرعتش را کم میکند. قبل از هر کاری نگاه میکند.
جان اسپنسر
«من میخوام برم زنگ تفریح، من میخوام برم استراحت»!
بیبی فرمان را کاملا میچرخاند، ۱۸۰ درجه در جهت مخالف، و پشت به همهی ماشینها ویراژ میدهد.
سه ماشین سیاه و سفید به دنبال او هستند. چراغهای آبی و قرمز. صدای آژیر.
بیبی با ماشین سیاه و سفید اصلی مواجه میشود، در مسیر کناری او حرکت میکند، ترافیکهای پیش رو را پشت سر میگذارد و در زیر گذر آزاد راه ناپدید میشود.
هیچکس جز بیبی متوجه پیچ پیش رویشان نیست.
خارجی. آزادراه ۴۰۵ – پیوسته
بیبی در آخرین لحظات از چراغ سبز عبور میکند و ماشینهای سیاه و سفید در ترافیک سنگین پشت چراغ قرمز میمانند… ثانیه ۹۰… ثانیه ۸۵…
صدای کاملا فالش گیتار رسیدن هلی کوپتر پلیس را هشدار میدهد. هلی کوپتر از بالا بیبی را دنبال میکند، اما در طرف مقابل حداقل سه ماشین هندا سیویک قرمز (عین ماشین بیبی) دیده میشوند.
بیبی از لاین خود به لاین دیگر و به جمع هندا سیویکها میرود. وقتی ماشینها به موازات هم زیر پل از نظر پنهان میشوند، بیبی به حاشیهی راه میکشد و با سرعت سرگیجه آوری قبل از راه بند متوقف میشود. بیبی وارد زیرگذر متروک میشود.
خارجی. خیابانی در لس آنجلس – پیوسته
مس هانک در رُل بیبی از تقاطع عبور میکند. در یک خیابان فرعی ناپدید میشود، خیلی زیرکانه راهی که آمده را برمیگردد.
آژیرها و صدای هلی کوپتر که دور میشود، بیبی را میبینیم که نفس راحتی میکشد. با بالا رفتن صدای بم ریف، بیبی احساس میکند چیزی مخفیانه به او نزدیک میشود.
او آهستهتر حرکت میکند تا اگر ماشین گشتی او را زیر نظر دارد، ببیند. یک گشت پلیس نامحسوس. بیبی روی صدای بم ریف تمرکز میکند. ماشین گشت وقتی خودش را نشان میدهد، بیبی روی ترمز میزند. و ناگهان –
آنها وارد پارکینگ یک مجتمع تجاری متروکه میشوند و در کنار یک تویوتا کارولای سبز رنگ نگه میدارند.
گروه همینطور که لباسهایشان را عوض میکنند، با پول و اسلحه از سیویک به تویوتا جابجا میشوند.
اعضای گروه جایشان را در ماشین عوض میکنند. بادی و گریف عقب مینشینند. دارلینگ رانندگی میکند و بیبی کنار دست او مینشیند. دارلینگ موهایش را باز میکند و روی ژاکت رنگیاش میریزد.
بیبی چشمهایش را میبندد و تظاهر به خواب میکند در حالیکه دارلینگ به سمت سپیدهی صبح ویراژ میدهد و صدای آهنگ بلوز اکو میشود.
ما لحظه به لحظهی فیلم را در اینجا نمیبینیم. در اینجا میبینیم که ما در ترافیک هستیم، میدانیم پلیس در مسیر است، چیزهایی را احساس میکنیم، اما بیبی روی احساسش تمرکز میکند و درست پیش میرود. یک نویسنده و کارگردان در مرحلهی پیش تولید میداند که بسیاری از جزئیات بعدا در مرحلهی تولید و در سر صحنه به کار اضافه میشود. آنچه در اینجا گنجانده شده بود، فاکتورهای مهمی هستند که نوشتنشان در فیلمنامه ضروری است.
ما محل جابجایی گروه را میدانیم، ما میدانیم آنها لباسهایشان را عوض کردند، و ما میدانیم او بهترین رانندهی بازی است.
خب حالا به مثالی دیگر بپردازیم. نظرتان دربارهی پرامتیازترین صحنهی تعقیب و گریز با ماشین کل تاریخ سینما چیست؟
شروع فیلم «سریع و خشمگین[xv]».
نکتهی اصلی در این صحنه شرایط موجود در جهان فیلم و لحن آن است. این فیلم دربارهی ماشینها و مسابقات ماشین سواری است. این فیلم ما را به سمت دنیایی پر رمز و راز سوق میدهد. چه کسی و با چه انگیزهای این ماشینها را دزدیده است؟
خارجی. مرکز شهر لس آنجلس – آزاد راه ۱۱۰ – شب
بخشهایی از ساختمانهای بسیار بلند. ترافیک شدید این وقت شب، تردد ناوگان حمل و نقل ادوات سنگین. یک کامیون گازوئیلی، یک ترانزیت حمل ماشین، یک بولدوزر با غلطک راهسازی.
از زاویه بالا
یک دکل حفاری بزرگ. تراکتور پتربیلت یک کانتینر بدون مجوز ژاپنی صادراتی را به دنبال میکشد.
داخلی. دکل حفاری بزرگ (در حال تکان خوردن) – شب
آهنگ کانتری با صدای کم پخش میشود، رانندهی دکل چشمهای خواب آلودش را میمالد و ساعت را چک میکند: ساعت ۴ نیمه شب است. فلاسک را برمیدارد.
دستگاه پشت سر او با سر و صدای شدیدی میغرد. رانندهی مبهوت، قهوهاش بیرون میریزد. او به دقت توی آینه نگاه میکند.
چراغهای بالای ساختمان
او دچار دوبینی میشود، دستش را بالا میآورد تا جلوی نور را بگیرد. او صدای غرش یکی از موتورهای فعال را میشنود، این صدای جیر جیر توربین است. از پنجره بیرون را نگاه میکند.
زاویه دید راننده
او نگاه کوتاهی میاندازد به انعکاس تصویر خودش در کلاه هود براق سیاهِ هندا سیویک سیاهی که برای مسابقات سرعت ساخته شده است. هندا سیویک در طول بزرگراه تیک آف میکشد و پیش میرود.
در آینه
جزئیات بیشتر. ساختمان
وووم… وووم… ووووم…. بیش از سه هندا سیویک مثل موشک ظاهر میشوند، به حالت ضربدری از برابر دکل حفاری عبور میکنند.
تعدادی ماشین سیاه کوچک همینطور که به آزاد راه نزدیک میشوند در اطراف فینالیستها میچرخند و در دوردست ناپدید میشوند.
راننده با یک حس ناخوشایند و مرگبار هوا را از لای دندانهایش تو میدهد.
راننده
بچههای احمق لعنتی
خارجی. آزاد راه ۱۱۰ – شب
دکل بزرگ حفاری از رو گذر عبور میکند. از کجا… مشخص نیست… چهار هندا سیویک ظاهر میشوند.
موسیقی و صدای موتور آنها ترس آور است. آنها دور تا دور دکل حفاری وارد یک تونل طولانی میشوند.
داخلی. دکل حفاری بزرگ (در حال حرکت) – شب
راننده با ناباوری سانروف ماشین اصلی را نگاه میکند که باز میشود و بندیت[xvi] با لباسی عجیب و غریب و ماسک از آن بیرون میآید. او نیزهاش را بالا میبرد.
راننده با انگشت دکمهی اضطراری بیسیمش را فشار میدهد.
راننده
من جک هستم! در موقعیت ۱ – ۵ شمالی در وضعیت تعویض پست ۱۱۰!
مرکز. در تونل هیچ علایمی وجود ندارد.
داخلی. تونل – شب
بندیت نیزه را بالای شانه برده و دکل بزرگ را هدف میگیرد.
نیزه اصابت میکند. پیکان نیزه شیشهی جلوی دکل را سوراخ میکند. خرده شیشهها پخش میشوند، نیزه از شیشه لنگر میاندازد.
بندیت طناب سرنیزه را محکم میکند و به رولکیج خود میبندد، هوا را میشکافد و پیش میرود. طناب کاملا کشیده میشود و چهارچوب شیشه میلرزد. شیشه خرد میشود توی بزرگراه.
بندیت طناب را از رولکیج آزاد میکند. او پیکان دیگری روی سرنیزه سوار میکند.
نیزه اصابت میکند. پیکان نیزه به جایی نزدیک صندلی راننده برخورد میکند. در همین موقع طناب به دندانهی سربی گیر میکند…
بندیت از سانروف بالا میکشد، قرقرهی طناب دور سینهی او دیده میشود. او مثل یک دیوانه سیویک را میراند.
او پین نارنجک را در مشتش میکشد. نارنجک به شدت دود میکند.
بندیت به هوا میپرد… دکمه را فشار میدهد – و خودش را قلاب میکند به طنابی که از دکل آویزان است.
بندیت برای یک دختر بلوف میزند.
داخلی. دکل بزرگ (در حال حرکت) – شب
راننده شتاب بندیت را از شیشهی خرد شدهی جلوی دکل نگاه میکند. کابین از دود سفیدی پر میشود. راننده غش میکند.
دکل بزرگ به طرز وحشیانهای چپ و راست میشود. تریلر به چپ و راس کوبیده میشود…
دکل نزدیک قیچی شدن است. بندیت از روی حاشیهی راه میپرد روی کابین. دکل در حال کوبیده شدن به…
دیوار تونل است که…
بندیت خودش را به صندلی راننده میرساند. او خیلی حرفهای کنترل فرمان و دنده را در دست میگیرد. دکل از برخورد با دیوار کنار کشیده میشود، به سمت بیرون هدایت میشود و تحت کنترل قرار میگیرد. از تونل خارج میشود و با یک چرخش سریع به خروجی جاده رانده میشود.
بندیت امضای بزرگی روی دکل میزند. ماشینهای سیاه کوچولو مثل جوجه اردک او را دنبال میکنند.
خارجی. خروجی جاده – شب
دکل بزرگ به سرعت حرکت میکند، لاستیکهای بیرونی صدای وحشتناکی میدهند، این صدا هشدار آمیز نشان دهندهی از بین رفتن نوار محافظ فولادی لاستیک است.
خارجی. جادهی سان فراندو – شب
یک ماشین گشت راهنمایی رانندگی به تنهایی در انتهای گذرگاه متوقف میشود. دو افسر پلیس از ماشین پیاده میشوند، به منتها الیه جاده میروند.
موتور دکل بزرگ زوزه میکشد. شاخ هوای آن به شکل هشدار دهندهای میدمد.
دو افسر پلیس نگاهی رد و بدل میکنند، از مسیر به بیرون شیرجه میزنند…
ماشین گشت با ضربهی تابلوی تبلیغاتی عقب عقب رفته و به ایستگاه اتوبوس کوبیده میشود.
دکل به سختی روشن میشود… چهار ماشین سیویک آن را دنبال میکنند.
افسر پلیس توی بیسیمش فریاد میکشد. بنظر میرسد هیچ کدام از سیویکها پلاک ندارند.
ماشین گشت دو افسر پلیس از مسیری یک طرفه وارد جادهای خالی میشود.
سیویکها همزمان در چهار مسیر فرعی متفاوت پراکنده میشوند.
دو ماشین گشت روی دکل بزرگ تمرکز میکنند، با رعایت یک فاصلهی مناسب.
داخلی. دکل بزرگ (در حال حرکت) – شب
دکل در سان فرناندو کنار میزند، به طرف پایین یک خیابان، به سمت یک انبار قدیمی در طول رودخانهی لس آنجلس میرود.
دکل بزرگ با دروازهی فلزی برخورد میکند.
چراغ بالا روی دیوار انبار میافتد – درهای چوبی بزرگی به اندازهی دکل روی دیوار پیدا میشود. سر و صدا به هنگام ورود.
خارجی. انبار – شب
دکل بزرگ از پارکینگ عبور میکند، به سمت رودخانهی لس آنجلس میراند. در مسیر از روی یک حصار زنجیری عبور میکند، از کنار ماشین خدمات جادهای میگذرد، و در عبور از حصار زنجیری دوم سوراخ میشود.
خارجی. رودخانه – شب
دکل در لبهی خاکریز گیر افتاده است. یک هلی کوپتر سر میرسد و نور نایتسان را روی آن میاندازد. دکل کنترل خود را از دست میدهد و به درون کانال سیمانی فرو میرود.
داخلی. ماشین پلیس – زاویه دید افسر پلیس – شب
درهای شکسته حالا به شکل چند تکه چوب زمخت دیده میشود. ماشین افسر پلیس ناگهان تغییر جهت میدهد، در مسیر کنار انبار به راه میافتد. از روی حصارهای له شده عبور میکند، از کنار خدمات جادهای میگذرد.
خارجی. خدمات جاده ای – شب
ماشین خدمات جادهای به موازات رودخانه میراند.
دو ماشین پلیس
بزرگنمایی جاده، دکل بزرگ را در بستر رودخانه دنبال میکنند. انبوهی از بلوکهای بتونی که پل بزرگی روی آن قرار گرفته، موجب تعجب آنها میشود.
خارجی. پل – شب
دکل بزرگ با یک بلوک بزرگ سیمانی برخورد کرده است. کابین دکل مچاله شده. کسی نمیتواند جان بدر برده باشد.
دو ماشین پلیس خاکریز را پایین میآیند.
خارجی. در منظرهی انبار – شب
درها باز میشوند. دکل بزرگ دزدیده شد ظاهر میشود. درها بسته میشوند.
داخلی. انبار – شب
راننده از مقابل تختهی کارتهای باطله میگذرد.
خارجی. پل – شب
افسر پلیس به کابین تصادفی نزدیک میشود، تفنگش را بیرون میکشد. در کنده شده را کنار میکشد. یک آدمک از کابین بیرون میافتد. افسر داخل کابین را به دقت نگاه میکند، یک آجر روی پدال گاز میبیند.
افسر دیگر پلیس
چراغش را از درهای باز کانتینر میاندازد داخل – خالیست.
این صحنه با توضیحاتی در خطوط منقطع نوشته شده است. ما موضوع درگیری و محدودهی ماشینها را میدانیم، بزرگراه. این توضیحات به شکل واضحی فیلم را پیش میبرد. ما میدانیم در دکل و ماشینهایی که در تعقیب آن هستند چه اتفاقی میافتد. ما شخصیتها را میشناسیم و هدف آنها را میدانیم.
همچنین در این صحنه، سطوح مختلف تعقیب و گریز به خوبی اجرا میشود و از خوب به بد و بدترین میرسد. ابتدا ماشینها را داریم، بعد آنها کمپ دکل را مورد حمله قرار میدهند و بعد راننده را. بعد سر و کلهی پلیسها پیدا میشود، همه چیز حل و فصل میشود و ما با بزرگترین سوال همیشگی تنها میمانیم… چه بلایی سر خوبها میآید؟
نحوهی نوشتن صحنهی تعقیب و گریز انسان (فرار)
همیشه زندگی به اندازهی یک چهارم مایل طول نمیکشد. گاهی لازم است کفشهایمان را در بیاوریم و بدویم. از دیگر صحنههای تعقیب و گریز رایج در فیلمنامه فرار است. این نوع از تعقیب و گریز در همهی ژانرها وجود دارد. در یک کمدی عاشقانه شخصیت شما در فرودگاه میدود، در فیلم جنایی کارآگاه خلافکارها را تعقیب میکند، و حتی در درامی مثل راکی مونتاژی از دویدن مردم دیده میشود.
بنابراین چطور یک صحنهی فرار بنویسم؟
نکاتی دربارهی نوشتن صحنههای فرار
مثل بسیاری دیگر از صحنههای تعقیب و گریز، اولین کار مشخص کردن جغرافیای صحنه است. ما باید بدانیم کجا هستیم، در یک پارک؟ در خیابان؟ یا در یک مسیر روستایی؟
سپس باید بدانید هدف نهایی از فرار چیست. ممکن است فقط برای این باشد که شخصیت را به تقلا بیندازید، اما باید بدانید که چطور آن را به درستی نشان دهید. آیا آنها به دنبال قطار میدوند و آن را از دست میدهند؟ آیا مثل «ارباب حلقهها[xvii]» گذرگاهی برای عبور وجود دارد؟
یا شاید هیچ راهی برای فرار وجود ندارد، مثل «ترمیناتور[xviii]»؟
باید تاکید کنم که صحنهی فرار باید با لحن فیلم شما همخوانی داشته باشد.
در فیلم «زمین خاکی[xix]» بنی د جت کفشهای مخصوصش را برای یک فرار حماسی به پا میکند تا مطمئن شود میتواند از دست دیو فرار کند.
بیایید چند نمونه صحنهی فرار را بررسی کنیم تا ببینیم روی کاغذ چطور به نظر میرسند.
نمونههایی از صحنههای فرار
در صحنهی شروع فیلم «هویت بورن»، یک صحنهی فرار بسیار جمع و جور داریم. این صحنه دقیقا از جایی شروع میشود که بورن سعی میکند «کسی که هست» و «کسی که از گذشته واقعا در تعقیب او بوده» را بپذیرد. این صحنه به خوبی روی احساسات تمرکز میکند و این همان نقطهی قوت صحنه است.
ما میدانیم که بورن میفهمد همیشه تحت تعقیب و در حال فرار بوده است. ما میدانیم بورن ذهن پر آشوبی دارد.
خیلیها به شما میگویند احساسات را روی کاغذ ننویسید، اما من فکر میکنم این دقیقا همان چیزی است که در این صحنه اتفاق میافتد. ما نیاز داریم فرآیند ذهنی بورن را بدانیم تا بفهمیم تا این تعقیب و گریز چطور اتفاق میافتد. او از ذهنیات خودش فرار میکند اما همیشه دنبال این جواب است که «دقیقا در آن لحظهی مشخص چه کسی است؟»، او کسی است که برایش جایزه تعیین کردهاند.
خارجی. خیابانی در زوریخ – روز – نماهای متنوع
بورن از بانک بیرون میآید. کیف قرمز کاملا پر است. به سرعت راه میرود. به دنبال تاکسی میگردد. چیزی در دیدرسش نیست.
بورن از خیابان عبور میکند. اه… یک پلیس در گوشهی خیابان است – میپیچد – سرعتش را تغییر میدهد – سعی میکند طبیعی به نظر برسد –
بورن در گوشهای ایستاده است. برای لحظاتی خوب به نظر میرسد – اما فقط چند لحظه – بیش از دو افسر پلیس گشت میزنند – – میچرخند – از خیابان عبور میکنند –
بورن به سمت پایین بلوار میرود. سعی میکند خیلی به چشم نیاید. ضربان قلبش بالا میرود. پارانویا بالا میگیرد. کابین کجاست؟ همین که از پشت سرش صدای آژیر بلند میشود، به سرعت به عقب میچرخد –
این فقط آمبولانس است.
بورن برمیگردد. سعی میکند تمرکز کند. و لعنت – آنجا یک پارکبان هست، او در حال نوشتن قبض جریمه است – پارکبان به او زل میزند و –
بورن سعی میکند عصبی به نظر نرسد – فرار نمیکند – لبخند میزند – معمولی رفتار میکند – از کنار مسیر راه میرود – اما –
پارکبان – رفتن او را زیر نظر میگیرد و بیسیمش را بیرون میکشد و –
بورن به دیوار میخورد – مغزش سوت میکشد – خودش را وادار میکند که ندود – نگاهی به پشت سرش میکند و –
یک افسر پلیس آنجاست – اما این یکی در حال قدم زدن است – در حال جستجو کردن – او بیسیمش را بیرون میآورد و –
سرانجام –
بورن وسط خیابان دستگیر میشود – ناپدید میشود –
از پارانویای بورن به فرار مهیج جیمز باند.
در صحنهی شروع «کازینو رویال[xx]» جیمز وارد رقابت پارکوربازها میشود و به سفارت فرار میکند. ما میدانیم که جیمز باید کسی را پیدا کند، پس یک هدف را در ذهنش دنبال میکند. حالا ما بخشی از یک تعقیب و گریز هستیم و میدانیم که هر کس چه انگیزهای دارد.
توضیحات این صحنه در متن آن بیش از آن چیزی است که در فیلم میبینیم. این نوع متنها دربارهی نحوهی تعقیب و گریز و برنامه ریزی شخصیت برای رسیدن به هدف توضیحات بیشتری میدهند.
در متن زیر هر پاراگراف یک بازی موش و گربه است.
خارجی. جنگل – روز
بامبر از هالک ماشینهای اسقاطی بیرون میجهد، به طرز حیرت آوری چابک است. باند سعی میکند او را بگیرد اما بامبر در میرود.
خارجی. محوطهی ساخت و ساز – روز
بامبر از میان شاخ و برگ بیرون میآید و به حصار زنگ زده برخورد میکند. پشت حصار ساختمان بزرگی در حال ساخت و ساز است. او بیرون از حصار زیر نور فلاش است. باند او را دنبال میکند، پشت سرش شاخ و برگها قطع میشود همانطور که زمین پیش رویش کنده میشود.
بامبر حالا درون دروازه است، پشت تودهای از تیرآهنها دراز کشیده است. او تفنگش را بیرون میکشد، پشت سر را نگاه میکند. چیزی نیست. ناگهان کلبهی سرپرست کارگاه جلوی چشمهای او فرو میریزد.
این باند است که ماشین حفاری را با سرعت تمام، مستقیم به سمت او میراند. بامبر شلیک میکند، گلوله به شیشهی جلوی ماشین میخورد. اما باند ترسی به خود راه نمیدهد، با عزمی راسخ به سمت او میراند. بامبر به سمت ساختمان میدود، ماشین حفاری به سمت او تغییر جهت میدهد.
پشت سر آنها ماشین حفاظت آژیر کشان از دروازه عبور میکند. بامبر با چابکی به طبقهی اول ساختمان بالا میکشد، باند باکِت ماشین حفاری را در کف سیمانی فرو میکند، درست پشت پای بامبر. ماشین حفاری از حرکت میایستد و باند از شیشهی شکستهی جلوی ماشین بیرون میجهد و از بازویش آویزان میشود. او همانطور توی هوا غوطه میخورد در حالیکه گلولهها از روی سطوح فلزی کمانه میکنند.
بامبر، باند را به زمین میاندازد و خودش از چهارچوب ساختمان بالا میرود. دو مامور حفاظت به دنبال او میدوند. او به یکی از آنها شلیک میکند، و دیگری را پرتاب میکند. حالا او با سرعت باورنکردنی از تیرهای آهنی بالا میرود.
باند مسیر حرکت او را تشخیص میدهد، با بازوی متحرکت جرثقیل به سمت بالا میرود، در انتهای مسیر روی دکل مجاور میپرد و در برابر بامبر قرار میگیرد.
بامبر خودش را پرت میکند به طبقهی پنجم، جایی که کارگران خشمگین مسیر او را بستهاند. یکی از آنها با آچار به سمت بامبر میآید. بامبر ضربهای به سینهاش میزند و او را به سمت عقب پرت میکند. او به سمت جلو هجوم میآورد، ترکیب کارگران را به هم میریزد و از میان آنها فرار میکند. او از میان تیرهای آهنی ما بین طبقات جابجا میشود و خودش را به زمین میرساند. دستگاه جوشکاری به دنبال او به زمین سقوط میکند. کپسول گاز منفجر میشود.
حالا باند به او نزدیک میشود، او بدون توجه به خطری که تهدیدش میکند در طول یک ستون باریک میدود. بامبر به طبقهی بالاتر میپرد. او ماموران حفاظتی بیشتری را میبیند که در پشت بام مسلح میشوند. او برمی گردد تا باند را ببیند، تفنگ به دست، از سمت راست بالا میکشد، خودش را به سطح او میرساند. بامبر به باند که پشت سر او پنهان شده شلیک میکند، تفنگ باند از دستش میافتد.
ماموران حفاظتی راه او را میبندند، بامبر میپرد روی هوا و روی تکهی بزرگی از سیمان فرود میآید – از بالا که نگاه میکنی تقریبا ۲۰۰ فوت. باند خودش را عقب میکشد و بامبر را نگاه میکند که مثل میمون از کابلهای برق تاب میخورد، باند به سمت بالای جرثقیل میرود. باند به شکل پرخطری روی بلوکهای سیمانی میپرد.
جمعیت کارگران آنها را تماشا میکنند. آنها باند را تماشا میکنند که به دنبال بامبر میرود، دو لکهی کوچک با هزاران پا در هوا. بامبر در بالاست و روی بازویش میپرد. باند میداند که باید هرچه سریعتر خودش را به آنجا برساند، بنابر این با ضربهی لگد اهرم مکانیسم قرقره را آزاد میکند.
ستونهای سیمانی سقوط میکنند، باند خودش را از کابلهای نگهدارنده آویزان میکند. وقتی حامل به بالا میرسد، باند خودش را به گیرهی روی بازوی اهرم قلاب میکند.
ستونهای سیمانی به محض برخورد با زمین خرد میشوند. بامبر، باند را درست پشت سر خودش میبیند، بامبر روی بازوی اهرم میپرد، تفنگش را بیرون میکشد و به سمت سر باند نشانه میگیرد، ماشه را میکشد. «چیک».
باند
یاد بگیر حسابش رو داشته باشی.
بامبر تفنگ خالی را به سمت باند پرتاب میکند، باند تفنگ را روی هوا میگیرد و به سمت خودش پرتاب میکند. باند به سمت او حمله میکند اما بامبر او را به سمت سازهی ساختمانی پرت میکند. آنها مثل مردان تسخیر شده با هم میجنگند، هیچکدام به دیگری فرصت نمیدهد، صدها لگد پرتاب میشود. با یک آن لیز خوردن به سمت مرگ شیرجه میزنند. بامبر بالاخره سر باند را به سازهی آهنی میکوبد، او را از پا میاندازد. بامبر از فرصت استفاده میکند و روی بازوی جرثقیل میپرد، تقریبا از ۳۰ فوت ارتفاع، و از آنجا روی سقف ساختمان مجاور میپرد. باند به سختی میتواند باور کند او این فاصله را پریده است. بامبر با پرشهای سریع خودش را از طبقات مختلف به پایین میکشد و از بین مامورین حفاظت عبور میکند.
حالا نوبت پریدن باند است، این کار را به سختی انجام میدهد، خودش را با لنگی به جرثقیل دوم میرساند. پریدن او روی سقف حتی بدتر هم هست. بامبر راهپله را به سمت پایین شیرجه میزند و روی زمین فرود میآید. ناگهان اسلحه میکشد. باند از طرف مقابل به سمت او میآید، بیرحم مثل همیشه.
بامبر به سمت جایگاه خالی آسانسور جست میزند، در طول دیوار جانبی آن به سمت پایین میدود، به هوا لگد میزند و روی سقف فرود میآید. باند از راه پله پایین میآید. در این لحظات بامبر گیر افتاده است، او بیرون میپرد روی بالابر ساختمانی که از چهار طبقه پایینتر به سمت بالا میآید. بامبر از آن جا روی زمین میپرد و مسابقه تمام میشود. باند به بالابر قیچی آویزان میشود، کابلهای جریان فشار قوی را چنگ میزند و به سرعت ترس آوری به سمت زمین سقوط میکند. قبل از رسیدن به زمین باند از قیچی بیرون میپرد و به دنبال بامبر میدود.
خارجی. جادهی شلوغ/ حفاظت – روز
دو کامیون در دروازههای حفاظت در بدو ورود به ترافیک سنگین هستند. بامبر آنها را پشت سر میگذارد، به سمت دروازه میدود؛ باند پشت سر او ظاهر میشود. حرکت سریع ماشینها مسیر حرکت بامبر را از دید باند میپوشاند. در یک نمایش نفس گیر، بامبر از سقفی به سقفی دیگر میپرد، سپس مسیری را بر روی سقفها طی میکند تا خودش را به بالای مسیر برساند. باند در وضعیت مضحکی گیر کرده است. ماشینها روی ترمز میزنند، باند که خودش را آویزان ماشین کرده به این سو و آن سو تاب میخورد. بامبر از ماشین پایین میپرد و به سمت حاشیهی جاده میدود. باندماشین ونی را میبیند که به همان سمت میرود، به پشت آن میپرد.
خارجی. سفارت نامبوتو – روز
بامبر کارت شناساییاش را در ورودی به مامورین حفاظت نشان میدهد. او باند را نمیبیند که آویزان از پشت ون به آن جا نزدیک میشود. در حالی که ون مسیر خود را طی میکند، باند میبیند که بامبر وارد ساختمان سفارت میشود. او زیر لب لعنتی به بامبر میفرستند و تصمیم میگیرد. باند از سقف بالا میکشد و از دیوار بتنی آویزان میشود، میپرد وسط باغچهی حیاط سفارت. روی یک زانو غلت میخورد، به ورودی حفاظت در پشت سرش نگاه میکند. همه چیز آرام است. نگاه او به دوربین مداربستهای میافتد که در ساختمان نصب شده است. او میرود.
نکتهی قابل توجه در صحنهی تعقیب و گریز بامبر این است که نویسندگان در حین پیش بردن سیر اتفاقات سطح هیجان صحنه را نیز مدیریت کردهاند. در نوشتار این صحنه علاوه بر رویدادها به ما اطلاعاتی دربارهی احساسات نیز داده میشود. برای مثال در این جمله: «باند مثل همیشه بیرحم…»، علاوه بر اینکه میفهمیم او همچنان به دنبال بامبر است، دربارهی شخصیت او نیز اطلاعاتی دریافت میکنیم.
سه قاعدهی کلی برای انواع سکانسهای تعقیب و گریز
در مجموع سه قاعدهی کلی دربارهی صحنههای تعقیب و گریز وجود دارد که در هر نوع فیلمی صدق میکند.
- بدانید تعقیب و گریز در کجا اتفاق میافتد
- بدانید تعقیب و گریز چرا اتفاق میافتد
- صحنهی تعقیب و گریز با لحن داستان فیلم همخوانی داشته باشد
پس وقتی صحنهی تعقیب و گریز مینویسید، ابتدا مطمئن شوید که لحن داستان را مد نظر دارید، سپس شخصیت را بسازید و داستان را پیش
[i] Bullit (1968) Directed by Peter Yates
[ii] Ronin(1998) ) Directed by John Frankenheimer
[iii] The Matrix Reloaded(2003) Directed by Lana Wachowski, Lilly Wachowski
[iv] The Dark Knight(2004) Directed by Christopher Nolan
[v] Death Proof(۲۰۰۷)Directed by Quentin Tarantino
[vi] Drive (2011) Directed by Nicolas Winding Refn
[vii] Mad Max (۲۰۱۵) Directed by George Miller
[viii] Mini Cooper
[ix] The Bourne Identity (2002) Directed by Doug Liman
[x] The Italian Job (۲۰۰۳) Directed by F. Gary Gray
[xi] steering wheel (2019) Directed by Kyle Newacheck
[xii] Cannonball Run (1981) Directed by Hal Needham, Jim Drake
[xiii]The Old Man and the Gun (2018) Directed by David Lowery
[xiv] Baby Driver (۲۰۱۷) Written and Directed by Edgar Wright
[xv] Fast and Furious
[xvi] Bandit
[xvii] Lord of the Rings (2001) Directed by Peter Jackson
[xviii] The Terminator (۱۹۸۴) Directed by James Cameron
[xix] Sandlot (۱۹۹۳) Directed by David Mickey Evans, William Dear
[xx] Casino Royale (2006) Directed by Martin Campbell
فیدان در شبکههای اجتماعی