کارگردان: کاوه ابراهیمپور، تهیهکننده: کاوه ابراهیمپور، تصویربردار: حسین جلیلی، تدوینگر: مهرداد ایرانمنش، صدابردار: حسام شاهین، صداگذار: مهرداد ایرانمنش، بازیگران: مهرداد ایرانمنش، محسن نوری، مریم نورمحمدی، سارا بیگدلی شاملو، مهراد غضنفریان، پرهام یداللهی، مهدی موساخانی، سال تولید: ۱۳۹۲، زمان: ۱۴دقیقه
فیلمنامهنویس: سیمین میهنخواه بر اساس داستانی از دونالد بارتلمی
مراسمی برای یک دوست
یک دوست!/محسن
راوی/ مهدی
موزیسین/ مهرداد
آرشیتکت/ مهراد
بنگاهدار اتومبیل/ پرهام
گرافیست/ مریم
دوست دلواپس!/ناز گل
روز – داخلی – خانه مهرداد (موزیسین)
همه دوستان جمعاند. به نظر میرسد جلسهای جدی در جریان است. لیوانهای نیمخورده چای، زیرسیگاری و پاکتهای سیگار، انگار منتظر چیزی هستند. محسن از دستشویی برمیگردد. مهراد (آرشیتکت) سرش پایین است و پاکت سیگار و فندکش را رویهم میچیند. مریم (گرافیست) درحالیکه دارد با موبایلش تکست میدهد میاید و سر میز مینشیند و زیر لبی معذرتخواهی میکند که دیر رسیده. نازگل آخرین پک را به سیگارش میزند. پرهام (بنگاه ماشین) سر بلند میکند و به محسن نگاه میکند. انگار وقتش است که محسن حرف بزند.
محسن سینه صاف میکند. نگاهها معطوف میشود به او.
محسن (در لحنش حالتی معترض حس میشود، انگار میخواهد چیزی را توضیح بدهد):… من اصلاً انکار نمیکنم که از حد گذروندم، ولی به نظر من، صرف اینکه آدم از حد گذرونده، دلیل ن میشه که دارش بزنن…. منظورم آینه که خب، همه بعضی وقتا از حد میگذرونن…
مهدی / راوی (تقریباً حرف محسن را قطع میکند): اینکه استدلال قابل قبولی نیست (و برای گرفتن تأیید نگاهی هم به بقیه میاندازد)… داری توجیه میکنی… حرفشم که زدیم… الآن مسئله آینه که دوست داری موقع دار زدنت چه موزیکی زده بشه؟
محسن: باید فکر کنم… بالاخره یه مقدار زمان رو میخوام تا تصمیم بگیرم…
مهدی / راوی: ما باید زودتر تکلیفمون راجع به موسیقی روشن بشه… چون خودش کلی کار داره، مهرداد / (موزیسین/صاحبخانه) باید نوازندهها رو جمع کنه، تمرین بذاره باهاشون… و تا معلوم نشه که قراره چه آهنگی نواخته بشه، نمیتونه کارشو شروع کنه…
محسن (کمی متفکر):… ه میشه از بوهمین راپسودیBohemian Rhapsody/Queen) )کویین خوشم میاومده…
مهرداد (انگار مچ محسن را گرفته باشد): آها! این یه ترفنده واسه اینکه کار عقب بیفته… همه میدونن اجرای بوهمین راپسودی تقریباً محاله… هفتهها تمرین لازم داره…. تازه، این یعنی یه گروه بزرگ با کُر و کلی دمودستگاه… هزینهاش خیلی بیشتر از چیزیه که واسه موسیقی در نظر گرفتیم… باید منطقی باشی…
محسن: اصلاً منظورم این نبود که سعی کنم باعث تأخیر بشم…. چشم…سعی میکنم یه چیزی بخوام که زیاد سخت نباشه…
مریم: ببینم حالا متن دعوتنامهها چی باید باشه؟… چون امکانش هست که یه وقت دست کسی بیفته… فکر کن موقع مراسم بریزن و همه چی خراب شه…
مهدی / راوی: خب بعله، دار زدن محسن یقیناً” خلاف قانونه، ولی موضوع آینه که ما از نظر اخلاقی کاملاً محقیم که این کارو بکنیم… محسن دوستمونه… از خیلی نظرها به ما تعلق داره… از همه اینا گذشته، از حد گذرونده…
مریم: طبیعتاً نمینویسیم مراسم دار زدن آقای محسن نوری به علت از حد گذروندن! درواقع یه جوری باید بنویسیم که مدعوین متوجه نشن که دقیقاً به چه مراسمی دعوت شدن… نه؟
نازگل (به مهرداد/ موزیسین /صاحبخانه): آره…کاش یه کاغذ قلم بیاری همین حالا که همه هستیم، متن دعوتنامه رو بنویسیم… فکر میکنید لحنش چطوری باشه بهتره؟… شاعرانه باشه… یا جدی و رسمی؟
مهرداد: به نظر من باید صمیمی باشه…
مهراد: مراسمی برای یک دوست!(با نگاه به همه دنبال تأیید میگردد)
مریم (گرافیست) از سر میز بلند میشود و لپتاپش را از آنطرفتر از کیفش بیرون میآورد و روی میز میگذارد.
مریم: بزارید یه چند نمونه کارت دعوت فرنگی آس بهتون نشون بدم یه خورده ایده بگیریم.
نوت بوکش شارژ ندارد و از (مهرداد/صاحبخانه) میپرسد که کجا آن را به شارژ بزند. دوتایشان درگیر این ماجرا میشوند و آخر سر جاهایشان را عوض میکنند).
نازگل: نه… مراسمی برای آقای محسن نوری بهتره…
مریم: آها این بالا اومد…. ببینین من این فونت رو خیلی دوست دارم اسمش ادوبی اربیکه ولی واقعاً زیباترین فونتیه که من دیدم تاحالا…
مهراد: به نظرم آگه رو یه کارت سبز بافتدار هم پرینت بشه عالی می شه نه؟
مریم: چاپ دعوتنامههام با من…توی کنار کارای چاپی شرکت میاندازمشون…مجانی هم در میاد… فقط پذیرایی چی؟ باید پذیراییمون درستوحسابی باشه… اسنکی چیزی بدیم یا مثلاً غذای مفصل…
نازگل:… نظر خود محسن چیه خب؟
محسن: به نظر من خب پذیرایی خوبه… ولی هزینهاش چی؟ خیلی میشه…
بقیه (با مهربانی): هزینهاش مهم نیست… بابا بالاخره تو دوستمونی، برامون عزیزی… آگه دوستای آدم نتونن دورهم جمع بشن و این کارو با یه کم شور و حال انجام بدن، پس دیگه این دنیا به چه درد میخوره؟
پرهام: خب… حالا غذا چی بدیم؟ نگین که غذای گیاهی یا رژیمیها
محسن: ببینم پذیرایی بعد از اجرای مراسمه یا قبلش؟ میخوام ببینم خودمم میتونم بخورم؟…
همگی: حتماً…
محسن: پس آگه امکانش هست قرمهسبزی تو منو باشه لطفاً
تلفن پرهام زنگ میخورد. میرود آنطرفتر و مشغول حرف زدن میشود. مهرداد پیشنهاد چای میدهد: کی چای میخوره؟…
جمع کمی پراکنده شده. مریم و نازگل باهم خوشوبش میکنند و میخندند. مهراد و مهدی و… نشستهاند.
مهدی / راوی: معضلمون چوبه داره… باید بدیم بسازن…
مهرداد (در حال ریختن چای):… چیز پیچیدهای نیست…
مهراد/ آرشیتکت: پیچیده که نیست… تا جایی که یادمه، مسئله مهم آینه که دریچه زیر پا خوب کار کنه… حالا من یه سرچ میکنم و یه سری اتود میزنم… با یه حساب سرانگشتی، فکر کنم با هزینه کارگر و مصالح، قاعدتاً نباید بیشتر از یه تومن خرج بر داره….
مهرداد/ موزیسین/ صاحبخانه: چه خبره بابا؟… مبنای محاسبه رو چی گرفتی؟! چوب آبنوس؟!
مهراد/ آرشیتکت: نه… فقط از همین چوب روسی معمولیا…
مهرداد تازه نشسته و لیوان چای به دست است. زنگ آیفون. مهرداد نیمخیز میشود. مریم بلند میشود.
مریم: اوه اوه… منم… ماشینو بدجا گذاشتم… بله؟… بله… اومدم… ببخشید… (میرود که سوئیچ بردارد)… تو کوچه تون هیچوقت جای پارک پیدا ن میشه به خدا…
مهدی (با کنایه و مسخره): آره، هروقت جاپارک پیدا نکردی بذار جلو خونه مردم….
مریم از در میرود بیرون. پرهام که تلفنش تمام شده با آنها میپیوندد.
نازگل: به نظرتون چوب روسی یه کم چیپ جلوه نمیکنه؟… انگار خواستیم سروته شو هم بیاریم…
نازگل برای پرهام که از بحث جامانده است، توضیح میدهد.
نازگل: بحث چوبه داره… میگه یه تومنی در میاد، چوب روسی!
مهراد / آرشیتکت: می تونیم بدیم رنگ بزنن. هر رنگی،… یه گردویی خوشگل…
پرهام/ بنگاه: با وجود اینکه منم فکر میکنم همه چی باید خوب برگزار بشه و کامل،… ولی بازم به نظرم یه تومن، برای یه چوبه دار خیلیه…
مهرداد: تازه هزینه پذیرایی و دعوتنامهها و نوازندهها و… هم بهش اضافه میشه، یه خورده سنگینه…
مهدی / راوی: اصلاً چرا خیلی ساده از یه درخت استفاده نکنیم؟… یه درخت چنار خوشگل… (بحث چنار و اینکه اصلاً چنار درختی نیست که هرجایی در بیاد…؟؟؟؟؟) یا یه درخت دیگه… قرار شد توی تیر مراسم دار زدنو برگزار کنیم دیگه…نه؟ اون موقعام درختا پر از برگ شدن،
خیلی خوب میشه، ضمناً اینکه از درخت استفاده کنیم، هم یه حس ارگانیک به مراسم میده، هم اینکه به فرهنگ خودمون نزدیکه…
پرهام (درحالی که با خودش این کلمات رو حلاجی می کنه): ارگانیک و نزدیکی فرهنگی!
مهراد کاغذ میخواهد. (به مهرداد): یه کاغذ بده من از پشت سرت…
زنگ آیفون. مریم است. مهرداد بیتوجه به مهراد بلند میشود که در را باز کند. مهراد چند کاغذ نت که آنجا هست را برمیدارد و نگاهی میکند و شروع میکند به کشیدن طرح چوبه دار پشت کاغذها.
مهراد / آرشیتکت: یه چیزی که باید حتماً در نظر بگیریم احتمال بارندگیه… چون دار زدن تو هوای آزاد برگزار میشه، یه بارون بزنه، همه چی بیریخت میشه
مریم از در وارد میشود
مریم (لبش را میگزد): وای که چه کاره بیفرهنگی کردم من… آقاهه نمیتونست از پارکینگ بیاد بیرون!
مریم و مهرداد برمیگردند سر میز.
مهدی/ راوی: از ایده هوای آزاد خوشم میاد… شایدم کنار رودخونه… ولی بههرحال مجبوریم مراسم رو یه جایی برگزار کنیم که از شهر فاصله داشته باشه… که در این صورت، مشکل آوردن مهمونا و نوازندهها و بقیه به محل و بعد برگردوندشون به شهر پیش میاد…
همه به پرهام / بنگاه نگاه میکنند.
پرهام (بنگاه ماشین): من میتونم یه تعداد ماشین خوب تدارک ببینم… ولی مسئله آینه که به رانندهها باید دستمزد داد… بعله… رانندهها که دوست محسن نیستن… نمیشه ازشون انتظار داشت مجانی کار کنن… مثل پذیرایی کنندهها و نوازندهها… من حدود ده تا ون دارم که اغلب برای مراسم ختم و تشیع از اونا استفاده میکنیم… البته فکر کنم کم باشه…، می تونم بقیه شم جور کنم، شرکتهای دیگهام هستن، آشنان…
نازگل:… آگه قرار باشه مراسم رو خارج از شهر برگزار کنیم و تو هوای آزاد، حتماً باید به فکر چادر و سایبون هم باشیم ها،… لااقل باید برای اعضای ارکستر و شخصیتهای اصلی مجلس یه جای سرپوشیده در نظر بگیریم… چون آگه در حین اجرای مراسم بارون بگیره، افتضاح به بار میاد….
مریم: بارونم نیاد، ممکنه آفتاب اذیت کنه… نمیشه که مردمو اینهمه راه آورد و نشوند تو ذل آفتاب… زشته اصلاً…
نازگل: من در مورد درخت یا چوبه دار، فکر میکنم که حق انتخاب باید به محسن واگذار بشه،.. من شخصاً درخت رو ترجیح میدم… خب خیلی قشنگ تره، اصلاً از هر نظر بهتره… ولی بالاخره، این مراسم، مراسم دار زدن اونه، خودش باید انتخاب کنه…
محسن (با لحن محتاط): همه بعضی وقتا از حد میگذرونن…(سکوت)
به نظرتون دارین زیادی سخت نمیگیرین؟
مهرداد/ موزیسین/صاحبخانه (با تندی): قبلاً دراینباره بحث کردیم… حالا کدومو میخوای؟ درخت یا چوبه دار؟
محسن (انگار ناگهان ایدهای به ذهنش رسیده): میشه تیربارونم کنین؟!
مهرداد: نه!… ن میشه. (رو به بقیه) میخواد با جوخه اعدام یه جور خودنمایی کنه… چشمبند و آخرین سیگار و آخرین درخواست و از این حرفا… تا همین الانشم بدون این خودنماییها، زیادی تو دردسر افتاده…
محسن:… نه واقعاً… اصلاً همچین منظوری نداشتم… درخت اوکیه….
(مهراد با شنیدن این جمله طرحهایی که از چوبه دار زده بود را با انزجار مچاله میکند.) مهرداد/ کاغذهای نت)
مهرداد که تازه متوجه شده از نتهایش بهعنوان کاغذ طراحی استفاده شده به مهراد اعتراض میکند: ایبابا آدم هر چی دستش میاد که نباید روش
خطخطی کنه
و شروع به صاف کردن کاغذ نتهایش روی سطح میز میکند
مهدی/ راوی: پس آگه درخت انتخاب شد، فکر کنم دیگه لازم نیست کسی رو هم بیاریم که طناب دور گردن بندازه و چهارپایه رو بکشه… میتونیم حلقه دار رو تو یه ارتفاع مناسب میزون کنیم… بعد محسن دیگه خودش میتونه از روی یه چیزی، مثل صندلی یا چهارپایه بپره…
نازگل: آگه بخوایم یکیو بیاریمام، من که شک دارم بشه کسی رو پیدا کرد که آزاد کار کنه…. چون اینجور آدما حتماً دارن یه جای دولتی کار میکنن دیگه…
مریم: همینجوریام نمیشه یکی رو بیاریم بگیم این کارو بکنه… از کجا میشه مطمئن شد که یارو کارشو بلده یا نه… به هرکسی که ن میشه اطمینان کرد…
نازگل: آره… آگه اینکاره نباشه، یه هو میبینی گند میزنه به همه چی و آبرومون میره…
مهرداد: این صندلیِ که میگین خیلی رو مخ منه…
نازگل: آره… خیلی لوسه! فکر کن یه صندلی آشپزخانه داغون زیر درخت به اون خوشگلی!…
پرهام: چارپایه بهتر از صندلی نیست؟…
به نظر میرسد همه با صندلی زیر درخت مشکل دارند.
مهراد: میشه روی یه توپ لاستیکی وایسته، یه توپ بزرگ مثلاً دو سه متری… یه امتیازی که توپ داره، آینه که با یه حرکت کوچیک خودش راه میافته و آگه محسن یهو بعد از پریدن تغییر عقیده بده، دیگه توپ از زیر پاش قل خورده و رفته…
مهدی / راوی: برای همهام بهتره، چون مسئولیت اینکه کار، درست و موفق پیش بره، به دوش خودش میافته… مسئولیت سنگینیام هست واقعاً…
مهراد: من مطمئنم که محسن وظیفه شو درست انجام میده… و تو آخرین لحظات مایه شرمندگی دوستاشم نمیشه… ولی، باز روی هم رفته همه میدونیم که آدمایی بودن که تو یه همچین لحظاتی دچار تردید شدن… و اینجاست که توپ سه متری لاستیکی که فکر نکنم زیادم گرون در بیاد، یه پرفورمنس باحال میسازه برامون… درست زیر سیم…
مهدی گیتاری از آنطرف برمیدارد و آرام آرام شروع به نواختن تک نتهایی میکند. برای خودش میزند.
پرهام (جاخورده از شنیدن کلمه سیم): اصلاً چرا بهجای طناب از سیمبکسل استفاده نکنیم؟… سیمبکسل مطمئنتره و درنهایت برای محسنام بهتره…
محسن رنگش میپرد.
مریم: عزیزم…. وای چه کاریه؟ فکر کن آدمو بهجای طناب با سیمبکسل دار بزنن! مشمئزکننده ست!
نازگل: پرهااام! آنقدر ماشین بوکسل کردی که دیگه فکرت کلاً اونوری کار میکنهها…
مهرداد: واقعاً نهایت بیسلیقگیه که بشینی اونجا از سیمبکسل حرف بزنی… توپه خیلی ایده خوبی بود… واقعاً خلاقانه بود… بعد تو میگی سیمبکسل!
مهدی / راوی: موضوع سیمبکسل منتفیه… چون درخت رو زخمی می کنه… وقتی همه سنگینی محسن بیفته رو سیم، شاخه خراش بر میداره،… ما هم که هیچکدوممون اصلاً نمیخوایم همچین چیزی پیش بیاد… محیطزیست برای همهمون مهمه… نه؟ (و نگاهش میافتد به محسن)
محسن دارد با حالتی تشکرآمیز به مهدی /راوی نگاه میکند. مریم که انگار طولانی شدن بحث کلافهاش کرده، رو میکند به مهدی که گیتار را هنوز در دست دارد:
مهدی! حالا یه چیزی بزن…
مهرداد بلند شده که چای بریزد. مهدی شروع میکند به نواختن. بقیه همنوایی میکنند. مهراد میرود پشت پیانو. مهرداد به محسن اشاره میکند که چای میخورد یا نه. همراه با پیش رفتن موسیقی، همه کمکم میروند به سمت دیگر خانه. محسن اما آنجا نشسته است. همه با موسیقی همآوایی میکنند. دوربین با یک ترک طولانی بهسوی محسن میرود.
محسن بهجایی در دوردستها خیره شده.
روز واقعه
نریشن راوی (مهدی) روی اسلایدهایی که از مراسم دار زدن بهصورت ضدنور گرفته شده:
روز دار زدن واقعاً همه چی خوب پیش رفت
نه بارون اومد نه آفتاب تندی بود و نه بادی شدیدی وزید
حمل و نقل و پذیرایی بسیار آبرومندانه بود
و اون توپ لاستیکی سه متری با یه رنگ سبز سیری که بهش زده بودن زیر درخت چنار روی اون تپه سرسبز یه قاب عکس زیبا رو ساخته بود
چیزی که خیلی خوب توی خاطرات من نقش بسته اون نگاه قدرشناس محسن بود به من وقتیکه با ماجرای سیمبکسل مخالفت کردم….
البته خوب دوستی هم مال یه همچین موقع هاییه دیگه… مگه نه؟
این فیلمنامه پیش از این در ماهنامه فیلمنگار منتشر شده است.
فیدان در شبکههای اجتماعی