یادداشتی بر فیلم کوتاه «زرد خالدار» به کارگردانی باران سرمد
نوشته: فروغ رستگار
زرد خالدار؛ یک روایت اختصاری ست که در آن رنگها و صداها برای خلق یک جهان اختصاصی مصادره میشوند.
«زرد خالدار» با صحنهای طولانی از استیصال شخصیت اصلی شروع میشود و با تکیه بر یک دوگانهی آوایی مسالهی فیلم را مطرح میکند؛ یک سو اضطراب غرقه شدن در همهمهی دنیای تمدن زدهی بیرونی و یک سو آرامش رها شدن در طنین آواهای وحشی درون و در این میان نعرهای که از اعماق دنیای درون بر سر جهان بیرونی کشیده میشود. بله… مساله همین است: یک نفر در تعلیق ماهیتش دست و پای دائم میزند.
در طول فیلم ترکیب غالب زرد خالدار در صحنه و لباس، درختچههای باریک و کشیده، جزئیاتی چون فرم دست و پا به هنگام خواب، هورت کشیدن بطری شیر، سایهی زرافه روی در حمام (جایی برای مواجههی فارغ از قید و بند با خود)، عروسک تن پوش چسب کاری شدهی زرافه و…. تلاشی است برای روشن کردن ماهیت آوای درونی شخصیت و دنیای زرد خالداری که پیرامون شخصیت شکل گرفته است.
نمایش استیصال شخصیت در اتوبوس، در این المان شهری پر همهمه، در نگاه اول فرضیهی کشمکش شخصیت با شرایط و دیگران را پیشنهاد میدهد. اما در طول فیلم میبینیم که چیزی بیرون از شخصیت در برابر میل او برای بازیافتن موجود ماهوی درونش قرار نگرفته است؛ در این جا نه سقف آسمان کوتاه است، نه تن درخت از اندازهی قامتش بیرون زده و نه کسی یا چیزی او را برای داشتن دنیای زرد خالدار در تنگنا قرار داده است. در «زرد خالدار» نوعی گوشه گیری خود خواسته دیده میشود که نه با حذف خود از جهان دیگران بلکه با حذف دیگران از خود و جهان خود شکل گرفته است. شخصیت «زرد خالدار» در سدد نیست که صدای خودش را به گوش دیگران برساند، بلکه میخواهد در خاموشی صدای دیگران، صدای درونش را بلند و بلندتر بشنود و در آن مستحیل شود، فرآیندی که در خلال آن صداهای مختلف برای رسیدن به یک صدای غالب حذف میشوند، درست برخلاف آنچه باختین در نظریهی چند آوایی از یک اثر دیالکتیک اعاده میکند[i].
همانطور که در عکاسی با حذف رنگها، تصویری نگاتیو و منفی از چیزها بر روی فیلم نقش میبندد، در این فیلم نیز با حذف رنگها و صداهایی که از پالت زرد خالدار خارج است، یک نگاتیو[ii] پدید میآید؛ چیزی که از تمرکز بر فقدان و حذفیات شکل میگیرد. با کمی دقت در دنیای شخصیت جای خالی بسیاری از رنگها و صداها را میتوان به روشنی دید. این فرآیند نگاتیو سازی زمانی تکمیل میشود که جهان فیلم در تطبیق با جهان شخصیت از مرز نماد و نشانه گذاریها فراتر میرود و کیفیت یک دیدگاه منحصر به فرد برآن حاکم میشود. در این تطابق، کیفیات دیداری و شنیداری میزانسنها بر اساس کیفیات دیداری و شنیداری جهان از دیدگاه یک موجود زرد خالدار ترسیم میشود و در این بین طیف وسیعی از رنگها و صداها و قابها در جهت این زاویهی دید مصادره میشود. به عبارت دیگر در یک فرآیند منفی، با حذف گستردهی دیگران از خود، یک جهان اختصاری و اختصاصی خلق میشود، جهانی سراسر مملو از جلوههای خود آرمانی که گویای تقلای شخصیت برای مواجهه با آوای درونی خویش است. در اغلب قابهای مینیمال این فیلم تاکید بر رنگهای آبی و زد و المانهایی چون درخت و آسمان دیده میشود، همانطور که انزوای شخصیت در نماهای دور و گاهی از بالا جای داده شده است. البته روشن است این بازی فرمی با کیفیات دیداری و شنیداری زاویهی دید، ریشه در تنش جهان شناختی شخصیت دارد؛ کسی که در صحنهی آغازین فیلم پس از یک استیصال طولانی آوای درونش را بر سر حضور دیگران نعره میزند همان کسی است که در میانهی فیلم در مونولوگ زرافهی عروسکی به ما میگوید: با این گردن دراز، آنچه میبیند تنها آبی آسمان، سبزی درختان بلند قامت و زردی آفتابی است که یک روز چشمهایش را سوزاند. این است کیفیت یک زاویه دید از بالا؛ به شکل کنایه آمیزی خود برتر انگار و با این حال به طرز دلگزایی فقیر و مایوس.
گرچه القای این زاویه دید برای بهبود درک ما از جهان بینی شخصیت راهکار هوشمندانهای است، اما باید در نظر داشت که مواجههی مخاطب با یک اثر نگاتیو که در آن طیف وسیعی از صداها (گفتمانها) حذف شده به همان اندازه نگاتیو خواهد بود. تک صدایی در این اثر شدیدا مستعد برخورد سلیقهای مخاطب است؛ قاعدتا مخاطبی که صدای خود را از این اثر حذف شده مییابد، واکنش حذفی متقابل نشان داده و از ارتباط با اثر انصراف میدهد.
با اینکه زندگی شخصیت فیلم آمیخته با زرد خالدار است؛ گویا تلاش او، برای تبدیل دنیا به تجلی گاه آوای درونش، تقلای بیحاصلی بوده و نتوانسته تب و تاب او برای مواجهه با خودش را تسکین دهد. این تقلای بیحاصل و کشمکش درونی همان چیزی است که در سرتاسر فیلم کوله بار استیصال را بر دوش شخصیت گذاشته است.
در بخشی از فیلم بچهها به عنوان تنها دریچهی ارتباط شخصیت با جهان پیرامون معرفی میشوند. او در شغل مربی مدرسه و در لباس زرافه، رازهایی از دنیای درونش را برای بچهها عیان میکند، اما این ارتباط نیمه کاره نیز به محض خارج شدن از جلد عروسکی حیوان قطع میشود. گویا شخصیت از قرار گرفتن در پنجرهی ادراک دیگران فرار میکند، همانطور که فیلم با کدگذاریها و نشانه گذاریهای گاه ناخوانا و گاه بیش از حد اختصاری، در مواردی از دایرهی ادراک مخاطب خارج میشود. در شرح این موضوع میتوان به سکانس پایانی فیلم اشاره کرد، جایی که در طی یک اتفاق نادر به شکل غیر منتظرهای بار استیصال شخصیت وانهاده میشود و آن صدای وحشی درون، در هیبت با شکوه یک زرافهی آرام در دنیای شخصیت حلول میکند. اما این پایان غیر منتظره و این اتفاق تسلی بخش از پی چه تغییر دراماتیکی پدید آمده و یا چه تغییر دراماتیکی را در شخصیت و دنیای او ایجاد خواهد کرد، این یگانه سفیر دنیای درون با خود چه پیامی دارد؟ اینها سوالاتی هستند که انتظار میرود در خلال روایت جوابهایی برایشان تعبیه شده باشد، روایتی که به شکل وسواس گونهای دقیق و حساب شده طراحی شده است. اما این جوابها برای مخاطب گویی در پس نشانههای رمزآلود مستتر مانده در حالیکه به نظر میرسد در ذهن خالق آن از ساز و کار آشکارا روشنی پیروی میکند. از سوی دیگر احتمال میرود چنین ابهام و نارسایی روایی نتیجهی مینیمالیسم افراطی و حذف نشانههای تعیین کننده از اثر باشد. با این حال تنها وقتی تسلی بخشیهای چنین پایانی برای مخاطب قابل هضم خواهد بود که یا بتواند از دل روایت جوابهای درخوری برای این سوالها بیابد و یا بتواند با این فیلم کوتاه به عنوان یک روایت بدون پی رنگ و فارغ از علیتهای یک روایت کلاسیک ارتباط برقرار کند.
[i] Polyphony
اصطلاح چندصدایی برای نخستین بار از سوی میخائیل باختین در زمینهی نقد ادبی مطرح شد و پس از دههی شصت به عنوان یک نظریه در بررسی آثار هنری و اجتماعی مورد استفاده قرار گرفت. در این دیدگاه ساختار روایی آثار به عنوان یک گفتمان در نظر گرفته میشود و امکان حضور صداها و خوانشهای مختلف در آن مورد بررسی قرار میگیرد. بر این اساس آثار به دو دسته تقسیم میشوند: آثار چند صدایی(Polyphony) و آثار تک صدایی(Monophony). در گفتمان چند صدایی، صداها و خوانشهای مختلف امکان برابری برای طرح شدن در گفتمان دارند و در تک صدایی، قدرت یک صدای غالب در گفتمان سایر صداها را به حاشیه میراند.
[ii] Negative
فیدان در شبکههای اجتماعی