دربارهی فیلمهای کوتاه اکرانِ ۸۸ دقیقه در گروه هنر و تجربه
نوشته: فرید متین
فیلم کوتاه «پوستِ خرس» به کارگردانی محمدمهدی باقری
اتومبیلِ گردشگران در گل گیر کرده است. یکی از آنها دمِ کلبه میآید و از مرد میخواهد با وانتش کمک کند تا اتومبیلشان را دربیاورند. قاعدتا مرد باید قبول کند، تا زودتر شرّ گردشگران را از سرِ خود باز کند. اما اگر این چنین شود، پس فیلم چهگونه ادامه پیدا کند؟ بنابراین، شخصیت بیخود و بیجهت این درخواست را رد میکند تا گردشگران شب را همانجا بمانند و او مدام نگران باشد که نکند آنها از وجودِ جنازه بویی ببرند. به این ترتیب، تعلیقِ قلابیِ فیلم افزایش پیدا میکند. پوستِ خرس بزرگترین و اصلیترین ضربهاش را از بیمنطقیهای فیلمنامهاش میخورد. بیمنطقیهایی که فقط برای این نادیده گرفته شدهاند که داستان پیش برود و پیچوتابها و تعلیقهایی به آن افزوده شود؛ غافل از اینکه از اساس، این بیمنطقیها باعثِ لوثشدنِ داستان و بیمعناشدنِ همهی تعلیقها و تمهیدهای دیگرِ فیلمساز میشوند.
فیلم سعی میکند در یک فضای وهمآلود، به ژانرِ جنایی نزدیک شود ــ و همین تلاش قابل احترام است ــ و از یک داستانِ ساده و نخنمای این ژانر هم پیروی میکند: قتل برای بالاکشیدنِ داراییها و انگشتزدن پای برگهی وراثت. امّا درست از وقتی که اتومبیلِ جوانانِ گردشگر واردِ محوطهی خانهی مرد میشود، انگار کارگردان هم همپای شخصیتش هول میکند و در داستانپردازی پُرایراد ظاهر میشود. جدا از موردِ ذکرشده، میتوان نمونهی دیگری را هم برشمرد که درست همینگونه است: گردشگران بالأخره میروند. حالا مرد میتواند جسد را از داخلِ گور دربیاورد و اینبار اثرِ انگشتِ درستش را روی کاغذ بزند؛ ولی مردِ داستان اینقدر عجله دارد و اینقدر احمق است که نمیتواند نیمساعتی صبر کند تا گردشگران دور شوند. بلکه بهمحضِ رفتنِ آنها سریع شروع به نبشِ قبر میکند تا بهانهی رو شدنِ دستش هم فراهم شود. این وسط هم معلوم نیست گردشگران از کجا به او شک کرده بودهاند؟ همهی این اشتباهها را باید گذاشت کنارِ خردهداستانها و فلشبکها و رؤیاهایی که کار نمیکنند و چیزهایی را برای مخاطب تعریف میکنند که بهدردش نمیخورد. مخاطب، اوّل داستانِ درست میخواهد، تا بعد بتواند به شخصیت نزدیک شود. و محمدمهدی باقری انگار راه را بهکل اشتباه رفتهاست.
انیمیشن کوتاه «روباه» به کارگردانی صادق جوادی:
انیمیشنِ صادق جوادی خوب شروع میشود، خوب ادامه مییابد و خوب بهپایان میرسد. همهچیز انگار سرِ جای خودش قرار دارد. قصهی روباهی که میخواهد خودش باشد، و کسی این حق را از او میگیرد ــ زنگوله به گردنش میاندازد. این آغازِ اسیری است و روباه آزادیاش را میخواهد. آزادیای که نمادش ماده روباهی است که روباهِ قصهی ما پیشتر دلدادهاش شده بود. ماده روباهی که بعدتر هم از او گرفته میشود تا آنچه برای روباهِ قصهی ما باقی میمانَد فقط خشم باشد و شعلهی انتقام. انتقامی که جانِ خودش را هم بر سرِ آن میگذارد؛ امّا از پسِ آن، آزادیاش را پس میگیرد و بعد، سربلند و پُرغرور، به بالای بلندترین قلّهی جنگل برمیگردد و آنجا غزلِ خداحافظیاش را میخوانَد.
تصویرپردازی (طراحیِ کاراکترها و پسزمینه و کانسپتها) و کارگردانیِ روباه هم فوقالعاده چشمگیر است. طراحیِ نماها ــ علیالخصوص در صحنههای تعقیبوگریز ــ عالیاند و تنوعِ نماهای ارائهشده به مخاطب باعث میشود تا هم او احساسِ خستگی نکند و هم ریتمِ فیلم و ریتمِ تدوین در بهترین سطح باشد.
فیلم کوتاه «بدل» به کارگردانی روناک جعفری:
روناک جعفری، پیش و بیش از هر چیز، میخواهد فیلمش را به مالهالند درایو نزدیک کند. و این را از همه چیز میشود فهمید. چه از فضای وهمگونهی روستا ــ با آن مراسمِ عقدکنانش ــ و چه با شعبدهبازی که دارد در کافه زمان اجرا میکند. و چه اصلا از خودِ همین زمان و این درهمرفتگیِ گذشته و حال و آینده. با وجودِ اینها، دیگر نیازی به آن اشارهی مستقیم شاید نبود. ولی فیلمساز نخواسته از این مسئله بگذرد و خواسته همه شیرفهمِ مقصودش بشوند. به همین صورت هم فیلمش را پُر کرده از کُدهای روایی و بصریِ مختلف و بازیگرهای مشابه در موقعیتهای مختلف، تا بیشترین ادای دین را به فیلمِ لینچ بکند. اما همهی اینها، همهی این رؤیاها و معمّاهای حلنشده، قرار است چه دردی را از فیلم دوا کند؟ فیلم اصلا دردش چیست که اینطور دورِ خودش میپیچد؟ بدل اصولا پیچیدگیای در متنِ رواییِ خود ندارد که حال بخواهد از این طریق به آن پاسخ دهد. بنابراین، انتخابِ این شیوهی روایت برایش غیرمنطقی جلوه میکند.
و با تکهی مستندِ پایانِ فیلم چه کار باید بکنیم؟ مالهالند درایو کافی نبود و حالا باید بچسبیم به گریبانِ طعمِ گیلاس؟ و اگر آن قطعهی پایانی در فیلمِ کیارستمی خوانشهای متعددی را ایجاد میکرد و سطحِ معانی را گسترش میداد، این تکه در بدل به چه کار میآید دقیقا؟
انیمیشن کوتاه «ایکی» به کارگردانی پرستو کاردگر:
ایکی از آن دسته فیلمهایی است که ایدهی تازهای ندارند، یا ایدهی پیچیدهای، ولی همان چیزی را که دارند درست و استوار پیاده و ارائه میکنند. درست همان چیزی که باید بود. ایکی ساده است و کوچک و جمعوجور و با همین کوچکی کارِ خودش را میکند. یکی که تنها ست، در مدرسه تنها ست، در اتوبوس تنهاست، در مطبِ روانکاو تنها ست، در خیابان تنها ست، و در خانه تنها ست، آنقدر میرود و میرود که سرِ آخر یکی دیگر را پیدا میکند ــ آن هم بهمددِ باران، که در لطافتِ طبعش خلاف نیست. یکی دیگر یافت میشود. یکی دیگر که بهاضافهی آنیکی بشوند دو تا. یک بهعلاوهی یک میشود دو؛ نمیشود یازده. و همیشه کسی یا چیزی هست که طاق را جفت کند. تفاوت الزاما بهمعنیِ تنهایی نیست (ایکی بهزبانِ ترکی بهمعنیِ «دو» است).
فیلم کوتاه «اس» به کارگردانی حامد اصلانی
دربارهی فیلم کوتاه «اس» پیشتر اینجا نوشتهام.
توضیح در مورد تیتر: چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی / سعدی
این مصرعِ سعدی را به دو دلیل عنوانِ مناسبی برای این مطلب، و برای توصیفِ فیلمهای اکرانِ ۸۸ دقیقه، یافتم:
اول اینکه شخصیتِ اصلیِ این پنج فیلم همگی خیالهایی در سر دارند. خیالهایی نه مربوط به کارهایی که قرار است یا دوست دارند بکنند، بلکه مربوط به آدمی که دوست دارند باشند یا فکر میکنند هستند. خیالهای بزرگی از سرشان گذر میکند و خواب را ازشان میگیرد.
دو اینکه این فیلمها ــ مشخصا سه «فیلم»ای که در باکس قرار دارند ــ فیلمهاییاند با خیالهای بزرگ. علیالخصوص پوستِ خرس و بدل رؤیاهای بزرگی در زمینهی روایی در سر دارند. اما هیچکدامشان نمیتوانند به آن خیالهای ناب برسند. خیالهایی که مخاطب را هم دلگرم میکند؛ ولی نهایتا او را دستخالی رها میکند با کلّی افسوس و اندوه، برای تمامِ آنچه از دست رفته است.
فیدان در شبکههای اجتماعی