درباره فیلم کوتاه «ابراهیم» به کارگردانی پویان رنجبر و ایمان باقری
«ابراهیم» اینگونه شروع میشود: دو مرد میانسال در نانوایی با چهرههایی خشک و بیحالت و با روپوشهای سفید به کمک یک زنجیر و از طریق اهرم درحال بالا کشیدن یک مخزن هستند. بالا بردن این مخزن به خاطر این اهرمی که بالا بردن مخزن را آسان میکند و قاعدتا ساخته شده برای بالا بردن و استفاده کردن از این سیستم جدید و بهروزی که این نانوایی را از شکل سنتیاش به این شکل ماشینیاش تبدیل کرده، کمی به طول میانجامد و ما تمام آن را میبینیم. سپس یکی از آنها بالا میرود که خمیر درون این مخزن را در مخزن ماشین نانوایی تخلیه کرده تا این ماشین، نان را با سرعت ثابت و یکنواخت برای استفاده مردم تولید کند، مردمی مثل ابراهیم که در نمای بعد درحالی میبینیمش که در نانوایی منتظر نان ایستاده است و میفهمیم نمای اول فیلم چیزی نبوده جز نمای نقطه نظر (پی.او.وی) او در تماشای این دو مرد میانسال، که چگونه این غول ماشینی را آماده میکنند تا نانی را تولید کند که او قرار است دقایقی دیگر در خانهاش، در سکوت و تنهایاش بخورد، برای صبحانهای که همراه است با تماس گرفتن به یک زن، یک زن دور از ما، دور از ابراهیم، زنی که در گذشته در زندگی ابراهیم بوده و در طول فیلم فقط همینجا برای لحظهای صدایش را میشنویم. این سکانس افتتاحیه، این شات / ریورس شات، نه تنها ما را با ابراهیم آشنا میکند، بلکه با تبدیل کردن تقریبا تنها نمای بیابراهیم فیلم به یک نمای پی.او.ی با ما قرار میگذارد که این جهان سرد را، هم از نگاه و زاویه دید ابراهیم و هم با نگاهی به درون خود او میبینیم و در این جهانِ بنا شده بر قابهای ایستا، بدون حرکتِ بالقوه و آرام، وصل شدن این سکانس به سکانس بعد (و به کل همه فیلم) چنان ساختمان محکمی را میسازد که در آن هر فصل سیر آرامیست بر ادامه فصل قبل، انگار در فیلم روند بخصوصی را قرار است طی کنیم، آرام ولی با نفسِ حبس در سینه.
این مسیر از همین روپوشهای آغازین شروع شده و میخورد به ابراهیم، فردی مسن با مو و ریشی تقریبا سفید و روشن، همراه پلیوری کرمِ روشن که روی پیراهنی کاملا سفید ــ رنگی پوشیده و یقهاش از روی آن مشخص است. ابراهیم یک شلوار جین هم به پا دارد که گرچه آبی رنگ است ولی رنگش به روشنی پهلو میزند. این طیف رنگ روشن در کلیت فیلم تبدیل میشود به چیزی که خلأ زندگی ابراهیم و تنهایی و سکوتاش را شکل میدهد و در فیلم کاربردهای بسیاری مییابد. در واقع این دو طیف چیزی را از بیرون فیلم نمایندگی نمیکنند، بلکه درون جهان فیلم به قصد ساخت یک دوگانگی (و گردش کاراکترِ فیلم بین آن) ساخته شده. ابراهیم را با این لباسهای روشنش در بخش اول فیلم تا نزدیکهای پایان همراهی میکنیم. در این بخش فقط در دو قسمت لباس ابراهیم تغییر میکند: بار اول در مغازهاش او را با روپوش سفید میبینیم که درحال تیغ زدن صورت یک مشتری است و فضا هم بافت رنگی روشن دارد (به غیر از کمدهای مغازه که شباهت بسیار به رنگ روپوش مشتری دارد، گویی این گریزِ ابراهیم در این مغازه فقط به واسطه مشتری و نیروی بیرونی به وجود آمده، همانطور که تیغ زدن اینجا در مقیاس شخصی ابراهیم جایش را به تراشیدن ریش با ماشین موزر میدهد). بار دوم در مقابل آینه دستشویی خانهاش که با زیرپوشی سفید، ریشش را با موزر میتراشد. پس فیلم تا انتهای این بخش ابراهیم را خنثی، با این رنگ و متصل به محیط اطرافش نشان میدهد، و همزمان دور از محیط دیگران (سوپر مارکت).
روند اطلاعات دهی فیلم به این شکل است که ما با همراهیمان با ابراهیم هیچگونه اطلاعاتی نصیبمان نمیشود، بلکه عملا آشکارسازیهای مستقیم روایی فیلم توسط «دیگران»ی انجام میشود که وارد دنیای فیلم و ابراهیم میشوند، وگرنه دنیای فیلم / ابراهیم روی جزئیات دقیق و ریز تمرکز دارد (مثلا وقتی وارد خلوت ابراهیم میشویم، این ظرفهای انباشته شده در پس زمینه هستند که اطلاعات میدهند). استارت این ورود «دیگران» در سکانسی درون آرایشگاه زده میشود (آن پسر با لباسهای تیره درون نانوایی جایگاهی دیگر دارد). اینجا شروع ورود غریبهها به محیط ابراهیم و ابراهیم به محیط آنهاست، غریبههایی که به نوعی در روبهرویی با ابراهیم و در ایجاد یک دوگانگی قرار دارند (چه در اینجا و چه در آن سکانس اواخر فیلم به عنوان دو فصلی که «دیگران» به صورت جدی در کار حضور دارند). این روبهرویی در این سکانس هم از این جهت است که دیگران را با لباسهایی با رنگ تیره و متفاوت از ابراهیم میبینیم و هم در خلقوخوها، که نکته اصلی این روبهرویی هم است و ما در هر دو سکانس با آن مواجهیم (رنگها تغییر میکنند اما…). در این سکانسِ آرایشگاه ما زنی از طرف یک کمپین خیریه را میبینیم که همراه با یک خبرنگار وارد مغازه شده و روبهروی ابراهیم نشستهاند (هم مکانی و هم غیرمکانی). اینجا ما پویایی آن دو نفر دیگر را در برابر ابراهیم درک میکنیم، پویایی که شاید روند اطلاعات دهی فیلم را هم در کنار خود قرار دهد. خبرنگار با زن خیر صحبت و حرفهای او را ثبت میکند، ابراهیم ساکت نشسته و به این دو نگاه میکند. وقتی خبرنگار از ابراهیم سوال میپرسد، او جوابهای مختصری میدهد تا اینکه در یک لحظه درخشان خبرنگار از او میخواهد که برای پایان مصاحبه، خودش را برای خوانندهها معرفی کند. او میگوید: «من ابراهیم زند هستم…»، سکوت چند ثانیه همه جا را فرا میگیرد، ابراهیم ادامه نمیدهد درحالی که شیوه گفتن «هستم» او به شکلی بود که قاعدتا باید حرفش را ادامه میداد. پس از چند لحظه خبرنگار میگوید «مرسی» و نفس عمیقی میکشد که نشان از غیرمنتظره بودن سکوت ابراهیم دارد، سکوتی که وصل میشود به کلیت فیلم، همچنین به ابراهیم و احوالش. اینجا درضمن به واسطه «دیگران» متوجه میشویم که قتلی در زندگی ابراهیم رخ داده و او هم رضایت داده است.
در ادامه این بخش ابراهیم را در خانهاش همراهی میکنیم. «ابراهیم» در دادن اطلاعات به تماشاگر خساست به خرج میدهد، گرچه شمایلی که فیلم از کاراکترش ترسیم میکند و جهانی که فیلم برپایه این کاراکتر شکل میدهد کاملا پذیرای این خساست است. در همین راستا در خانه با چیزهایی روبهرو میشویم که به صورت غیرمستقیم و صد البته هوشمندانه اشاره دارند به زندگی ابراهیم و اوضاعش، به اینکه «آن» زن پشت تلفن چه کسی است؟ چیزهایی همچون، تخت یک نفرهای که ابراهیم در یک نمای طولانی با آن سر و کله میزند، خانهای که نشان از یک اسباب کشی دارد، تشک دونفرهای دورتادورش بسته شده و عکس پسری که بر روی یکی از وسایل خانه قرار دارد، دقیقا همین کار را انجام میدهند.
نمای درون دستشویی، جایی است که فیلم را وارد بخش بعدی میکند، یعنی بخشی که ابراهیم لباسهایش عوض میشود. در این نماست که ابراهیم با موزری قدیمی درحال تراشیدن ریشش است (تیغ زدن صورت دیگران) تا ذرهای از آن سفیدی و رنگ روشن را از بین ببرد. این نما ورودی فوقالعاده است به بخش بعدی چون از اینجاست که ابراهیم پلیور خود را عوض میکند و پلیوری با رنگ تیره میپوشد و راهی خانه زن خیر میشود. اینجا دومین فصل همراه شدن ابراهیم با «دیگران» است و همینجا هم است (باز هم توسط «دیگران») که مشخص میشود ابراهیم در ازای رضایتش نود میلیون تومان دیه دریافت میکند و این خود میتواند چون جرقهای باشد برای پی بردن به جواب بعضی از سوالها. سکانس شام خوردن در این فصل یک سکانس درخشان و کلیدی در فیلم است. ابراهیم با تغیرِ ظاهری که برای نزدیک شدن به «دیگران» ایجاد شده است در وسط کادر قرار گرفته، پشت او را رنگی تیره پوشانده و او در بالای میز است و پنج نفر دیگر به گونهای نشستهاند که در یک موقعیت یکسان، روبهروی هم باشند و ابراهیم در موقعیتی کاملا متفاوت با (و دور از) آنها قرار دارد. دیگران درباره شف رمزی حرف می زنند، درباره تواناییهای زنها و مردها کل کل میکنند، شوخی میکنند و مزه میریزند، ولی ابراهیم آرام غذایش را میخورد و حرفی نمیزند، طوری به اجبار با نگاهش بحث آنها را دنبال میکند که انگار برایش اهمیت دارد. او تنها در جواب سوالِ یکی از آنها که به اجبار از او میپرسد تاکنون موی زنها را هم کوتاه کرده، یک «بله»ی خشک و خالی میگوید.
نشستن ابراهیم با لباس تیرهاش جلوی تلویزیون در حالی که نود میلیون دیه فرزندش را گرفته و در تلاش برای برقراری تماس با «آن» زن است، درکنار یک برنامه مستند تلویزیون قرار میگیرد. این برنامه به عنوان چیزی که در این گونه فیلمها زیاد میبینیم (قرار گرفتن شخصیتهای سرخورده روبهروی برنامههای تلویزیون)، عنصری کاملا درست و بهجاست که هم نقشی در ایجاد یک تضاد سازنده با لحن دنیای بیرون تلویزیون دارد و همزمان به عنوان ایجادکننده یک پنجره دوم درون فیلم که رکب میزند به موقعیت ابراهیم، نقش موثری در درام دارد و همچون یک محرک حسی قدرتمند عمل میکند، و ابراهیم را به ایستگاه آخر میکشاند، جایی که ابراهیم برای ارتباط با «آن» زن تصمیم به حضور فیزیکی میگیرد و در تلاش است برای ورود به خانه، خانه قبلی، جایی که شاید معنایی از خانه و خانواده میداده و اکنون دور است از او و از ما. شمارهای که ابراهیم در طول فیلم سعی در تماس گرفتن با آن را داشته، در این بخش دیگر خاموش است، او شکستخورده و سرخورده در وسط کوچه قرار دارد، تصمیم میگیرد با لباس تیره تنش به سوی ماشین برگردد.
فیدان در شبکههای اجتماعی