یادداشتی بر مستند کوتاه «چه کسی خورشید را دوست دارد» به کارگردانی آرشیا شکیبا
نوشته: علی بکتاش
فضای جنگ، هوای خفگان و حالِ سخت روزگار است. زمین و زمان جولانگاهِ دود و آتش است. انسان در میان سنگینیِ انفجارها و نابودیِ خروار خروار امید چه باید بکند؟ روزگارِ فیلم «چه کسی خورشید را دوست دارد»، روزگار سکوتِ پس از نبرد، میان منطقهای در سوریه است. مردی کنار تپههای دود و آتش به کار در محیطی نفتی مشغول است. او از همان آغاز فیلم تلاشِ سخت خود را در جایی هرچند دشوار بر مخاطب هویدا میسازد؛ و اگر چه میتوان متصور شد، که بسیاری از داراییها دود شده به هوا رفته و بسیاری از کسان میانِ خاک خفتهاند، اما شاید امید تنها داراییِ این آدمیزاد است. و به صورت کلی نگاهِ فیلم متوجه تلاشِ محمود، برای زندگی کردن است.
بهتر است انسانِ پس از نبرد را دقیقتر ترسیم کنیم تا دیدگاهِ قریبی به آغاز فیلم داشته باشیم. انسان در چنین مرحلهای همه چیز خود را در آماجِ هجمه و حمله دیده است. زن و فرزند، خانه و کاشانه، وطن و امید… همگی مورد تجاوز قرار گرفتهاند. سنگینی این رنجها کم از تحمل مرگ نیست. پرسشِ درست اینجاست که این انسان در این وضعیت، بر سر ادامۀ زندگیاش چه میکند؟ امکانهای روبه روی انسانِ جنگزده از فرار یا مهاجرت، تا رنگ از رخ باختن و نقطۀ پایان برای زندگی گذاشتن نیز میتواند باشد. اما امکانی که شخصیتِ اصلی داستان آن را برمیگزیند، مورد توجه ماست. شخصیتی که میان نماهای مختلف فیلم در آمدوشد برای تولیدات نفتی و به حرکت وا داشتن وسایلِ نقلیۀ هموطنانش در تلاش و جان کندن است.
بیتردید حرکت و پیش رفتن در زندگی منوط به وجودِ آرزو یا امید است. در اینجا خوب است امید را سنگ بنای حیات و در اصل، نگاه به دور دستهای زیبا بدانیم و از آن مشخصا در فیلم مد نظر به عنوان تنها نجاتدهندۀ انسانِ پس از جنگ، تعبیر کنیم. حرکت، همراه با امید میسر خواهد بود؛ و البته این جملات به هیچوجه ساده انگاشتنِ داغی سوزناک در جگر انسانِ بینوا و تهی نیست! به عبارت دیگر او بدنبال بازیابی و بار دیگر ساختنِ امید است. تلاش برای ارج نهادن و بیرون کشیدن زندگی از میان دود و سیاهی، چونان معجزهای در نهایت رخ خواهد داد و آن روز معنای این زندگی باز ترمیم خواهد شد. بیدرنگ در آتش و دود رقصیدن، انتخابِ والاتری از تن به گور دادن است. شخص اول فیلم به بیننده این انتخابِ باعظمت را در حرکتِ خود بین شعلهها دیکته میکند؛ و این سرمشقِ امید را در لحظاتی از فیلم برای فرزند خود تکرار کرده و کار دشوارش را برای او نیز ترسیم مینماید.
طبیعت در چنین اوضاعی کجای ماجرا ست؟ پرسش این است که انسان با آن تجربۀ پشت سر گذاشته، حالا در طبیعت با طبیعت چه میکند؟ در اصل طبیعتی که از ماست یا به تعبیر صحیحتری ما از آنیم و در زندگیمان نقش مهمی دارد؛ باید ابزاری برای ساختن امید در انسان باشد، و به تعبیر عریانتر پاسخ این مسئله استفادۀ آدمی از طبیعت برای بازسازیِ امید خواهد بود. بنظر خورشید محور فیلم «چه کسی خورشید را دوست دارد» است، که مردی را به تلاش برای زندگی و حیاتش وادار میکند. در روایت یک خطی از این داستان توجه به کار کردنِ مرد در حضور خورشید، مشهود است. اما بهتر است در تحلیل چنین تصویری فراتر رویم و از انسانی بگوییم که رویدادهای سخت امید او را مورد تهاجم قرار دادهاند. نسانی که عنصری از طبیعت را در خویش با اهمیت کرده است. محمود روز به میدانِ کار میآید تا صبحِ سخت خود را با دیدنِ نور خورشید آغاز کند. او به عشقِ خورشید تکیه کرده، زیرا بیشک میداند که پیش از خورشید خواهد مُرد؛ پس این روزهای حضورِ خورشید را مغتنم میداند. و براستی چه کسی پس از مرگِ خورشید خواهد مُرد؟ نکتۀ زیبا در این نقطه، عشقی است که همچنین از جانب خورشید بر سر انسان سرازیر است. خورشید نور خود را بر آدمی حوالت میکند تا در میان همه نداشتههایش، هرچند نوری بر حیاتش تابیده شود.
نهایتا بگوییم که در این فیلم عبور از بسیاری مسائل برای امرِ زندگی به وضوح قابل لمس است. به واقع انسان در چنین وضعیتی از عمده کلیشههای محیط زیستی رد میشود، خونِ زمین را میمکد، مراتع را به آتش میکشد، زباله یا از این قبیل چیزها تولید میکند… تا از حرکت و حیات نایستد. سرانجامِ فیلم، حرکتِ مردی تنها از دل دود و سیاهی برای فرار از روزی که خورشیدش به مغرب رفته و عاشقی را فراموش کرده، گویای رد شدن و گذشتن از روز است. پس در حقیقت زنده ماندن برای او، عبور و کنار زدن ابرهای سیاه و بسیاری چیزهای دیگر است.
فیدان در شبکههای اجتماعی