درباره فیلم کوتاه «نسبت خونی» به کارگردانی پدرام پورامیری و حسین امیری دوماری
نوشته: سعید درانی
فیلم تمام میشود و سوالها و چراهای زیادی ذهنمان را فرامیگیرند. به «نسبت خونی» فکر میکنیم، به چیزی که در این نیم ساعت به ما نشان میدهد. ولی میشود همه را کناری گذاشت و فقط یک سوال پرسید، «نسبت خونی» میخواهد درباره چه چیزی باشد؟ تمام خانواده قرار است که دور هم جمع شوند و پدر درمانده (برای بار هزارم شاید) میخواهد پسرانش را برای اهدای کلیه به برادرشان راضی کند. هر دو برای دادن کلیه بهانه میآورند و سپس همگی خانه را ترک میکنند و تمام. خب فیلم در این بین چه چیزی را به تصویر میکشد؟ آدمهایی که میآیند تا در هر لحظه بخشی پازل قصه این خانواده را تکمیل کنند و در آخر هم که همه چیز برملا شده، پدر درحال حرکت به سمت بالکن تیر خلاص خود را میزند و شعار بزرگ فیلم را میگوید؛ «در این خانه خون هیچکس به هیچکس نمیخورد» (جمله تبلیغاتی معرکهای برای فیلم میتوانست باشد، حیف که «نسبت خونی» امکانهایش را هدر میدهد)، و اکنون که دیگر نیازی به کاراکترها نیست آنها باید صحن خانه را ترک کنند. و به همین صورت هم است که این میشود همان فیلم ایدهآل، فیلم خوشساختی که الگوهای فیلمنامهنویسی را بلد است و در هر لحظه هم چیزی برای رو کردن در چنته دارد، همان فیلمی که هویت خود را پیدا کرده، این یک فیلم اینجاییشده و ایرانیشده است دیگر. هنگام تماشای فیلم بغلدستیام مدام بهبه میکرد و میگفت «آیا واقعا فیلم تکدوربینه فیلمبرداری شده؟ دست مریزاد»، و بسیارند کسانی که با دیدن فیلمی از جنس «نسبت خونی» میگویند که حیرت کردهاند از اینکه فیلمساز چقدر زندگی ایرانی را میشناسد. اما نکته اصلی و حائز اهمیت که توجهی بهش نمیشود این است که، این جنس سینما معنای سکوت را فراموش کرده، و یا بلد نیست، آن جنس سکوتی که هزاران برابر بیشتر از چیزی که «نسبت خونی» درحال فریاد زدن است را در خود نهفته دارد، این فیلمی است که در ظاهر پر سروصدا، اما در باطن فقیر است و به همین دلیل هم فیلم چنین راکد و بیحرکت مینماید. از این مساله رنجوریم که فیلم تا چه اندازه اهدافش را تقلیل داده و مسیرهایش را ساده کرده، تا اینکه جمله «تقدیم به پیشگاه پدرانمان» در تیتراژ ظاهر میشود و ما هاج و واج نگاه میکنیم به یک کهکشان فاصلهای که این وسط قرار دارد، آنهم در فیلمی که در بسیاری از لحظات شبیه کمدی گزندهای میشود که قرار است از طریق فاصله انداختن بین ما و این آدمها شکل بگیرد، با رو کردن مداوم دستشان. براساس همین هم فیلم در یک سردرگمی میماند؛ ما نمیدانیم فیلم درباره چیست و باید چه عکسالعملی نشان دهیم. هدف ظاهرا ایجاد ترحم در این موقعیت بغرنج خانه است، اما فیلم اینگونه نیست و اینها فقط در همان جمله آخر تیتراژ به وقوع میپیوندند و آنجا تنها جایی است که فیلم در نزدیک کردن ما نسبت به این آدمها موفق است، وگرنه پدری که «نسبت خونی» به ما نشان میدهد، با آن حرص خوردنها و با آن اصرارهای بچهگانهاش نسبت به بقیه اعضای خانواده، بیشتر پدری بامزه است که سبب خلق چند لحظه فان هم میشود. خود فیلم اما گویا در پایان متوجه فان بودن و جدی نگرفته شدنش میشود، راهحل چیست؟ چه چیزی بهتر از این که یک دعوا بین پسران راه بیندازیم، جدا از اینکه به نوعی این دعوا میتواند اکنون دو برادر خونی را هم به جون هم بیندازد و موقعیت را بغرنجتر هم کند، اما دراصل گویا این دعوا قرار است به ما یادآوری کند که درحال دیدن یک فیلم جدی هستیم و بهتر است حواسمان به عکسالعملهایمان باشد، گویا پس از انبوه آن چیزهای که در این فیلم دیدیم و شنیدیم، پس از تمام آن تحرکها و اضافه گوییها که راه نفس کشیدن را بر این آدمها بسته است، حالا این دعوا قرار است موتور احساسی فیلم را روشن کند.
هنگامی که پدر (رو به پسرانش و خطاب به ما) فریاد میزند که «الان مهمترین مساله جون برادرته» و بعدش سیگار به لب میآید در آشپزخانه که میوه در دستگاه آبمیوهگیری بیندازد، و سپس دوباره به سمت پسرانش برود و همان صحبتها، نه نزدیکی رخ میدهد، و نه گزندگی! از جهتی مشکل فیلم اینجاست که آدمهای این خانه اساسا با هم صحبت نمیکنند؛ جایی از فیلم که برادر بزگتر وارد میشود و اکنون باید بهانههای او را بشنویم، از مغازه و درگیریهایی که قبلا با مصطفی داشته میگوید، اینجا بلافاصله دلیل آن را هم توضیح میدهد که «ساختمان مردم را کج جوش دادیم و …» و قضیه اینجا هم تمام نمیشود، کمی جلوتر میگوید «اگر کلیهام را بدهم چه کسی خسارت آهنها را میدهد». انگار فیلمساز خود را موظف دانسته که همه چیز را برای ما توضیح دهد که ابهامی و حفرهای در فیلمنامهاش نباشد. اما اصل کاری که فیلمساز دارد میکند سلب پویایی از فیلم و دنیایش است. جهان ارگانیک به ساختاری ماشینی تقلیل مییابد و فیلمساز به این توجه نمیکند که پویایی واقعیت نه از طریق گوشت خرد کردن، که از طریق توجه هوشمندانه به جزئیات رفتاری انسان و نگاه به طبیعت پیچیدهاش حاصل میشود. مشکل «نسبت خونی» این نیست که دارد به شکلی اغراق شده در قالب دیالوگها اطلاعات میدهد، حتی فراتر از داستان راکدش است، مشکل فیلم این است که آدمهایش به خودیِ خود نفس نمیکشند، بلکه بازیچهای شدهاند در دستان فیلمساز، و این فیلمی است که برای آدمهایش احترام قائل نیست.
فیدان در شبکههای اجتماعی