درباره فیلم کوتاه «نبی» ساخته حامد گلشاهی
نوشته هادی علیپناه
دقیقۀ ۱۰ فیلم وقتی نبی بعد از گذاشتن بشقاب غذا جلوی کارگر جوان او را از کمی آنطرفتر نگاه میکند این فاصله چیزی بیش از یک فاصلۀ طولی است و مانع بین آنها چیزی بیش از دری که نیمه باز میماند. نبی دارد به بیست و پنج سالِ پیشِ نگاه میکند. به خودش، و این فاصله عمری است که اینجا در این فضاهای بیروح و خالی از کف داده. فیلم میتواند همینجا تمام شود. بعد از این به لحاظ داستان هیچ چیز تازهای به فیلم اضافه نمیشود. ما نه دربارۀ نبی بیشتر میفهمیم و نه آن کارگر جوان را بیشتر میشناسیم. نمیفهمیم نبی برای آیندهاش چه تصمیمی میگیرد یا آن جوان بعد از دیدن سرنوشت نبی قصد میکند آن مسیر را تکرار نکند یا نه. در عوض فیلمساز ما را برای یک روز کاری دیگر با نبی همراه میکند. به جز آنچه تا این لحظه فهمیدهایم نبی و فیلمساز حتی هیچ تلاشی برای شکل دادن به آیینی برای خداحافظی او با فضاها و اشیاء ترتیب نمیبینند. با نگاهی سطحی این فصل فیلم ــ که نیمی از آن را شکل میدهد و عمدتا در سکوت میگذرد ــ فصلی است بیکار کرد. اما همین فصل فیلم است که آن را به اثر با ارزش تبدیل میکند. اینجا است که فیلم شروع میکند به رسوب کردن در حافظه تصویری تماشاگرش.
این ماجراجویی کرخت و غمانگیز فیلمساز با شخصیت خودش بیش از هر ترفند سینمایی یک کنش انسانی است. خیلی ساده، فیلمساز با شخصیت خودش همراهی میکنم و سعی میکنم با او هم درد باشد. روز را با او به آخر میرساند. در سادهترین و پیش پا افتادهترین لحظات او چیزی را پیدا میکند که کمتر در فیلمهای دیگر پیدا میکنیم. نبی برای او صرفا ابزاری برای روایت داستانی جذاب و ترحم برانگیز نیست. چرا که فیلم در نهایت برای ما چنین کارکردی نمییابد.
اما این موضوع به این معنا نیست که فیلمساز دقت خود در طراحی قابها و رخ دادهای روزمرۀ نبی را از دست میدهد. بلکه برعکس همه چیز با وسواسی ستودنی به شکلی طراحی شده که سعی شود تنهایی نبی به تماشاگر منتقل شود. شاید که حداقل ما نیز نوعی از همراهی با او را تجربه کنیم. که میکنیم. دلیل چنین ادعایی نیز با اجرای دقیق صحنه آخر به خوبی قابل توضیح است. حتی موسیقی متن فیلم نیز برای نبی به صدا در نمیآید و ما حتی رفتن و گم شدن او را نمیبینیم. پیکر درشت و سرد شخصی که قاب را در صحنه آخر اشغال میکند تا نبی را حذف کند و رفتنش را از افتادن به دام سانتی مانتالیزم نجات بدهد از حضور فیلمساز و نویسندهای خلاق در پشت دوربین خبر میدهد.
یک سال قبلتر از این فیلم، یک فیلم کوتاه با قابهای خالی و رنگهای براق و شخصیتی که صرفا ابزرای استتیک بیشتر نبود انبوهی ستایش دریافت کرد. فیلم را حتی با «طبیعت بیجان» سهراب شهید ثالث مقایسه کردند. در حالی که آن فیلم اتفاقا چیزی حدود نیم قرن بعد از شاهکار فیلمساز دلآزرده و رنجیدۀ ما در مسیری عکس «طبیعت بیجان» کار میکتد. نام محافظه کارانهای هم داشت. «همه چیز به نظر آقای کاف بستگی دارد». حتی نام فیلم درباره شخصیت دیگری بود که ناگهان وسط بیابان سبز میشد تا کسی یا جایی را نرنجاند.
نبی اما با ریتمی سنجیده، جسارتش در طراحی ساختار و قابهای فکر شده نسبت نزدیکتری با فیلم بزرگ فیلمساز بزرگتر از خودش برقرار میکند. کمی شبیه صحنه پایانی فیلم. اما این فیلم خوددار و به دور از هیاهو کمتر دیده شد و کمتر قدر دید. هر چند که قدر و اقبال حقیقی را فیلمهایی از آن خود میکنند که تصویری یا حسی را درون ما جا میگذارند و بعدها دوباره به یاد آورده میشوند. در نهایت سادتمندان حقیقی آنها هستند که از نفرین فراموشی در امان میمانند.

فیدان در شبکههای اجتماعی