نویسنده: شادی کرم رودی

شماره ثبت در خانه سینما: ۲۳۳۲۳۹

تاریخ ثبت: ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۰

۱- داخلی – اتاق رها – روز

اتاقی خالی از اثاث. چند قلمو در ابعاد مختلف و قوطی‌های رنگ آبی در گوشه و کنار اتاق به چشم می‌خورد. صدای موزیکی جیپسی در فضا می‌پیچد. مرتضی – مردی سی‌ویکی دو ساله – مشغول رنگ کردن یکی از دیوارهای اتاق است و زیر لب به طرز نامفهومی موسیقی را همراهی می‌کند. رها – دختربچه‌ای سه ساله – با پاهای برهنه و انگشتان رنگی در اتاق راه می‌رود و حرکات پدرش را تقلید می‌کند. مرتضی او را در آغوش می‌گیرد و انگشت رنگی‌اش را بر جایی از دیوار می‌کشد. رها با تعجب به او و جای انگشتش روی دیوار نگاه می‌کند. مرتضی خم می‌شود و تمام دست رها را رنگ فرو می‌کند و روی دیوار می‌گذارد. بچه تکانی به خود می‌دهد. مرتضی دوباره خم می‌شود و پای بچه را در رنگ فرو می‌کند و روی دیوار می‌کشد. رها باز تقلایی می‌کند و مرتضی این بار او را زمین می‌گذارد. بچه تلوتلویی می‌خورد و تعادل خود را به دست می‌آورد. مرتضی غلتک را در قوطی رنگ فرو می‌کند. رها به مرتضی نگاهی می‌کند، سپس موبایل مرتضی را که وسیله‌ی پخش موسیقی است برمی‌دارد و درون سطل رنگ آبی می‌اندازد. کات به سیاهی.

نام فیلم در سیاهی نقش می‌بندد.

آبی می‌شود

۲- خارجی – جلوی در بیرونی آپارتمان – روز

پری – زنی در آستانه‌ی چهل سالگی – پشت در ایستاده و در انتظار باز شدن در، بی‌آنکه پلک بزند، به نقطه‌ای خیره شده است. چهره‌اش سرد و بی‌تفاوت است. در با صدای آیفون پشت سرش باز می‌شود. پری توجهی به صدای نمی‌کند و همچنان به نقطه‌ای خیره مانده است.

۳- داخلی – اتاق نشیمن – روز

پری از در نیم‌باز خانه را باز می‌کند. در با صدایی بلندی به وسیله‌ای که پشت در مسیر را مسدود کرده برخورد می‌کند. پری در را هل می‌دهد و باز می‌کند. نیم‌نگاهی به مرتضی می‌اندازد. مرتضی با سر و روی رنگی، روی زمین در میانه‌ی اتاق نشیمن نشسته، به پایه‌ی مبلی تکیه داده و سیگار می‌کشد. پری یک جفت دم‌پایی از داخل کیفش بیرون می‌کشد و روی زمین می‌اندازد.

پری: (با لحنی سرد و بی‌تفاوت) قرار نشد روزهایی که رها رو می‌ذاره پیشت سیگار نکشی؟!

مرتضی جوابی نمی‌دهد. پری دم‌پایی‌هایش را می‌پوشد و شروع به درآوردن مانتواش می‌کند.

پری: کجاست حالا؟

مرتضی: (زیر لب و با صدایی که به سختی شنیده می‌شود.) تو اتاق من.

پری به سمت اتاق خواب می‌رود.

۴- داخلی – آستانه‌ی در اتاق خواب – روز

پری پیش از ورود به اتاق خواب مکثی می‌کند. می‌چرخد و به سمت اتاق رها می‌رود و در نیم‌باز را کاملا باز می‌کند و از همان آستانه‌ی در ‌نگاهی به داخل آن می‌اندازد. سطل رنگی روی زمین واژگون شده و رنگ آبی روی زمین پخش شده است. دیوار بزرگی از اتاق، نیمه‌کاره نقاشی شده است. جای دست و پای رنگی رها روی دیوار به جا مانده است.

۵- داخلی – اتاق خواب – روز

پری در اتاق خواب را باز می‌کند. این اتاق هم مانند دیگر اتاق‌های خانه شلوغ و پر از وسایل اضافی‌ست. پری با نگاهش به دنبال رها می‌گردد. اثری از او نیست. وارد اتاق می‌شود و چرخی در اتاق می‌زند.

پری: رها؟ عزیزم؟

پری به گوشه و کنار اتاق و لابه‌لای وسایل اضافی نگاهی می‌اندازد. نگاهش به پشت چند تخته چوب که کنار تخت‌خواب گذاشته شده جلب می‌شود. تخته‌ها را کنار می‌زند و رها را که با دست و پای رنگی و چشمانی خیس از اشک پشت تخته‌چوب‌ها کز کرده، بیرون می‌کشد و روی پایش می‌نشاند.

پری: بیا بغل عمه. اشکال نداره عزیز دلم…

پری با دست چانه بچه را می‌گیرد و سر او را آرام می‌چرخاند. پشت دست پری جای سوختگی قدیمی به چشم می‌خورد. پری گونه‌ی رها را وارسی می‌کند. گونه‌‌ی چپ رها کامل سرخ شده و کمی ورم کرده است. نگاه پری به شلوار بچه می‌افتد که خیس شده‌است. با دستش ران‌های بچه را لمس می‌کند و از خیسی آن مطمئن می‌شود. بعد بچه را در بغل می‌چرخاند و لباسش را بالا می‌دهد و با مهارت باقی نقاط بدن او را وارسی می‌کند. نگاهش به کمر بچه جلب می‌شود. جای انگشتان مرتضی به شکل واضحی روی کمر بچه سرخ شده است.

۶- داخلی – آشپزخانه – روز

پری کنار سینک ایستاده و مقداری یخ را خرد می‌کند. مرتضی از یخچال بطری آب را در می‌آورد و سر می‌کشد. می‌خواهد از آشپزخانه خارج شود که صدای پری او را در آستانه‌ی در نگه می‌دارد. پری بی‌آن‌که نگاهی به او بیاندازد با او حرف می‌زند. لحنش در صحبت با او سرد و بی‌حالت است.

پری: خودشو خیس کرده، لباساش کجاست؟

مرتضی: (آرام و زیر لب) نمی‌دونم، ساکش همین وسطه فکر کنم!

مرتضی مکثی می‌کند و حرکات پری را برانداز می‌کند.

مرتضی: چه‌طوره؟

پری: سارا کی می‌آد دنبالش؟

مرتضی: گفت ظهر، فکر کنم یه ساعت دیگه…

پری: لپش خوبه الانم، ولی جای دستت رو کمرش معلومه، بیش‌تر طول می‌کشه بره.

مرتضی: بیشتر یعنی تا کی؟!

پری یخ‌های خرد کرده را روی دستمالی که روی کابینت (یا میز آشپزخانه) پهن کرده می‌ریزد و دستمال را جمع می‌کند.

مرتضی: پری؟!

پری: تا شب، تازه اگه کبود نشه.

۷- داخلی – اتاق خواب – روز

پری رها را روی تخت نشانده و خودش مقابل او روی زمین زانو زده است. دستمال یخ را روی گونه‌ی رها می‌گذارد. بچه سردش می‌شود و سرش را عقب می‌کشد.

پری: (با مهربانی) بذار عمه چیزی نیست، یخ‌بازی داریم می‌کنیم دیگه! یخ‌بازی یادته؟ مسابقه می‌دادیم؟ یادت نیست؟

بچه بی‌قراری می‌کند. پری دستمال را روی صورت خودش می‌گذارد.

پری: ببین منم گذاشتم. مسابقه‌ی هر کی بیش‌تر یخ رو نگه داشت. اوخ اوخ یخ کردم. وای! وای! حالا نوبت رهاست. (دستمال یخ را روی گونه‌ی رها می‌گذارد.) ببینم! اوخ اوخ رها هم یخ کرد. حالا نوبت عمه‌ست. (دوباره دستمال یخ را روی گونه‌ی خودش می‌گذارد و تظاهر به یخ زدن می‌کند.) وای وای خدا مُردم چه‌قدر سرده! حالا دوباره رها!

پری دستمال یخ را دوباره روی گونه‌ی رها می‌گذارد.

۸- داخلی – اتاق خواب – کمی بعد

بچه بدون بولیز و با شلواری تمیز، دمر روی تخت دراز کشیده و پری دستمال یخ را روی پشت او نگه داشته است و شعری کودکانه را درباره‌ی باران با لحنی شاد می‌خواند. شعر به پایان می‌رسد و پری دستمال را از روی پشت او برمی‌دارد و برای او دست می‌زند.

پری: هورا! آفرین برنده شدی رها!

رها عکس‌العملی نشان نمی‌دهد. پری خم می‌شود و به صورت او نگاهی می‌اندازد. بعد دوباره دستمال یخ را روی کمر او می‌گذارد.

پری: شنیدم صبح با بابایی کلی بازی کردین آره؟

رها: نه بازی نکردیم!

پری: بازی نکردین؟ پس چی‌ کار کردین؟ رنگ‌بازی کردین دیگه!

رها پاسخی نمی‌دهد.

پری: بابایی خیلی دوست داره‌ها.

رها: نه دوستم نداره.

پری: چرا دوست داره، مراقبته.

رها: نه مراقبم نیست.

پری ادامه نمی‌دهد و به بچه نگاه می‌کند.

۹- داخلی – اتاق نشیمن – ظهر

پری از دست‌شویی خارج می‌شود و شلوار شسته شده‌ی رها را می‌تکاند و روی لبه‌ی صندلی (یا تخت خواب بچه) در اتاق نشیمن پهن می‌کند و بعد مشغول جمع کردن باقی لباس‌ها می‌شود. مرتضی مشغول تعمیر تخت‌خواب بچه است. با دیدن پری دست از کار می‌کشد.

مرتضی: پری سارا زنگ زد خونه. برنداشتم. مامانم زنگ زد، بهش گفته بودم امروز رها رو می‌برم پیشش. چی بگم بهش؟

پری: بگو سارا این هفته رها رو نیاورده.

مرتضی: آخه بهش گفتم این‌جاست.

پری: یادش نمی‌مونه.

مرتضی: سارا رو چی کار کنم؟

۱۰- داخلی – آشپزخانه‌ – ظهر

مرتضی مشغول آشپزی‌ست و پری در حالی که مسیر میان آشپزخانه و اتاق نشیمن را به شکلی دورانی طی می‌کند تلفنی با سارا حرف می‌زند. لحن او در صحبت با سارا به طرز اغراق‌شده‌ای شاد و مهربان است.

پری: (با خنده) تو واتسپ فرستادم عکس دیوار رو… نمی‌دونی چه گندی زدن به اتاق… همه جونشون هم رنگی شده… (می‌خندد) آره رها یه ذوقی هم کرده که نگو… نه منم نبودم، همین الان رسیدم… آره… گفت مرتضی ظهر می‌آیی… همون داشتم فکر می‌کردم اگه یکی دو ساعت دیرتر بیای منم می‌تونم… وای شب که عالیه… سختت نیست؟ وای قربونت برم من… آره کاری هم داشتی فعلا به من زنگ بزن تا گوشی مرتضی رو یه فکری بکنیم براش… (پری می‌خندد.) آره آبی می‌شه، همه‌ی دیوارا آبی می‌شه…

۱۱- داخلی – اتاق خواب – ظهر

رها دستانش را که آغشته به پمادی دست‌ساز و سفید رنگ است روی لپ پری می‌کشد. یک طرف گونه‌ی خودش و کمرش هم آغشته به همین پماد است.

پری: خوبه دیگه، بسه.

رها دستش را در قوطی پماد فرو می‌کند و مقدار قابل توجهی از پماد را بیرون می‌کشد و پشت دست پری و روی سوختگی دستش می‌مالد.

رها: خوب شه دستت سوخته!

پری: این خوبه دیگه عمه، همین شکلیه! بسته!

پری دستش را عقب می‌کشد. از کیفش، باند کشی صورتی رنگی را بیرون می‌کشد و روی کمر رها می‌گذارد و رها را به دور باند می‌چرخاند.

پری: عین رقصه، ببین انگار داری می‌رقصی، نه؟ رها؟ انگار داری می‌رقصی… چه قشنگ می‌رقصی…

۱۲- داخلی – آشپزخانه – ظهر

پری پشت میز آشپزخانه نشسته و سعی می‌کند موبایل مرتضی را خشک کند. مرتضی وارد آشپزخانه می‌شود، بشقاب غذای کودکانه‌ای را روی میز می‌گذارد و خودش هم با کلافگی پشت میز می‌نشیند.

مرتضی: نخورد! تو برو بده.

پری: گفتم باهاش بازی کن. یه قاشق بذار دهن خودت، یه قاشق بذار دهن اون. باید آشتی کنه باهات.

لحظه‌ای سکوت.

مرتضی: به سارا می‌گه به نظرت؟

پری: (با مکث)… به حرف افتاده دیگه، می‌فهمه چی به چیه… قبلا که کوچیک‌تر بود نمی‌فهمید راحت‌تر می‌شد گندتو جمع کرد!

مرتضی: چی کار کنم حالا؟

پری: اول باید باهات آشتی کنه!

۱۳- داخلی – اتاق خواب – ظهر

پری، مرتضی و رها با عروسکی در بغلش چهارزانو روی تخت نشسته‌اند. مرتضی یک قاشق غذا در دهان خودش می‌گذارد.

مرتضی: اول بابا…

قاشق دیگری پر می‌کند و در دهان پری می‌گذارد.

مرتضی: بعد عمه پری…

پری در حالی که لقمه را می‌جود نگاهی به رها می‌اندازد. مرتضی قاشق پر را به سمت دهان عروسک می‌برد.

مرتضی: بعد پرنسس…

مرتضی همان قاشق پر را این بار به سمت دهان رها می‌برد.

مرتضی: بعدش هم رها!

رها که محو بازی شده دهانش را باز می‌کند و اجازه می‌دهد که مرتضی لقمه‌ را در دهانش بگذارد. پری لقمه‌ی در دهانش را فرو می‌دهد و دوباره دهانش را در انتظار لقمه‌ی بعدی باز می‌کند و از گوشه چشم به رها نگاه می‌کند. مرتضی قاشقی دیگری در دهان پری فرو می‌کند.

۱۴- داخلی – آشپزخانه – عصر

پری ظرف‌های انباشته شده در سینک ظرف‌شویی را می‌شوید. بشقابی را برمی‌دارد و به آن خیره می‌ماند. بشقابی سفالی با جای دست رنگی کودکانه بر آن. پری همچنان به بشقاب خیره است.

۱۵- داخلی – اتاق رها – عصر

پری وارد اتاق رها می‌شود. به دیوار نزدیک می‌شود. انگشتش را دراز می‌کند و روی دیوار خیس از رنگ می‌کشد و به انگشتش خیره می‌ماند. صدای مرتضی که با رها کلنجار می‌رود او را به خود می‌آورد.

۱۶- داخلی – اتاق خواب – ادامه

پری به آستانه‌ی در اتاق خواب می‌رسد و از همان جا به مرتضی و رها نگاه می‌کند. مرتضی می‌کوشد رها را راضی کند که با او به دست‌شویی بیاید.

مرتضی: باز می‌خوای جیشت بریزه؟ آره می‌خوای جیشت بریزه؟ بریم بابایی، بریم جیش کنیم بعد بیایم بازی کنیم با هم.

رها نق می‌زند خود را از مرتضی جدا می‌کند. مرتضی نگاهی از سر استیصال به پری می‌اندازد. پری همچنان نگاه سردش را به آن دو دوخته است. مرتضی دست از تلاش می‌کشد و از جا بلند شده و با کلافگی و غرولندی زیر لب از اتاق خارج می‌شود. پری و رها در اتاق تنها می‌مانند. پری همچنان در سکوت به رها نگاه می‌کند. کمی بعد آرام به سمت او می‌آید و دستش را می‌گیرد و به سمت دست‌شویی اتاق خواب می‌برد. رها بی‌هیچ حرفی و به سادگی با او همراه می‌شود.

۱۷- داخلی – دست‌شویی – ادامه

پری رها را روی توالت می‌نشاند و خود بلند می‌شود تا انگشت رنگی‌اش را بشوید. شیر آب را باز می‌کند اما به جای شستن دستش، به انگشت رنگی‌اش خیره می‌ماند. صدای ادرار بچه قطع می‌شود.

رها: تموم شد.

پری با صدای رها به خود می‌آید. شیر آب را می‌بندد و جلوی او زانو می‌زند. انگشت رنگی‌اش را اول به نوک دماغ خود و بعد به نوک دماغ رها می‌مالد. رها می‌خندد و صورتش را کج می‌کند.

پری: بریم باز هم مثل صبح بازی کنیم؟ با بابایی؟

رها جواب نمی‌دهد.

پری: بریم؟

۱۸- داخلی – اتاق رها – عصر

پری دست رها را گرفته و به سمت دیوار رنگ‌شده هدایت می‌کند.

پری: بیا دیگه مرتضی!

مرتضی با بی‌میلی به اتاق می‌آید و در آستانه‌ی در می‌ایستد.

مرتضی: (زیر لب زمزمه می‌کند.) ول کن پری این جوری یادش می‌آد دوباره بدتر می‌شه!

پری: می‌خوایم مثل صبحی بازی کنیم با هم! بیا مرتضی!

مرتضی به آرامی جلو می‌آید. پری دستش را که روی زمین مالیده و رنگی شده است به سمت مرتضی دراز کرده است.

پری: بازی کنیم دیگه بابایی! چه جوری بکشیم؟

مرتضی عکس‌العملی نشان نمی‌دهد. پری لحنش را می‌شکند و با تحکم زمزمه می‌کند.

پری: بره بگه چی کار کردی دیگه نمی‌ذاره ببینیش‌ها!

مرتضی مکثی می‌کند و اول نگاهی به پری و بعد نگاهی به رها می‌اندازد. بعد با بی‌میلی مچ دست پری را می‌گیرد و دستش را روی نقطه‌ای از دیوار می‌کشد.

پری: خب، دیگه کجا بابایی؟ (باز لحنش را می‌شکند و با تحکم زمزمه می‌کند.) دستمو بکن تو رنگ.

مرتضی نگاهی مستاصل به پری می‌اندازد اما پری تنها با نگاه سردش پاسخ او را می‌دهد و با چشم به سطل رنگ اشاره می‌کند. مرتضی نفسش را با شدت بیرون می‌دهد مچ دست پری را می‌گیرد، دستش را تا مچ در رنگ فرو می‌کند و با حرص روی نقطه‌ای از دیوار می‌کوبد. پری خنده‌ای مصنوعی سر می‌دهد.

پری: حالا نوبت رها خانومه. رها خانوم؟ بیا!

پری با ملایمت دست رها را می‌گیرد و به نرمی به سمت مرتضی می‌کشاند.

پری: بابایی با رها هم بازی کن!

مرتضی تکانی نمی‌خورد. پری باز به او تشر می‌زند.

پری: بازی کن باهاش!

مرتضی می‌نشیند و دست رها را می‌گیرد و نوک انگشتش را در رنگ می‌زند. بعد آرام نوک انگشت او را در نزدیک‌ترین جای دیوار فشار می‌دهد. پری می‌خندد و دست می‌زند.

پری: آفرین! هورا! هورا! بعد که موبایلت رنگی شد دیگه چه بازی‌کردین؟

مرتضی: (زمزمه می‌کند.) پری!

پری مکث کوتاهی می‌کند و بعد ناگهان دست‌هایش را به شدت در مقابل صورت مرتضی به هم می‌‌کوبد و با صدای بلند می‌زند زیر خنده. مرتضی از این حرکت ناگهانی پری جا می‌خورد و تعادلش را از دست می‌دهد. پری جلوی رها زانو می‌زند.

پری: (با لحنی مهربان و کودکانه) ببین عمه، همه‌ش بازیه… همه‌ش بازیه!… الکیه…

بعد آرام و با نرمی، دست‌هایش را مقابل صورت رها به هم می‌کوبد. رها با تعجب او را نگاه می‌کند.

پری: حالا نوبت توئه! تو هم دست بزن! دست بزن عمه!

رها تکانی نمی‌خورد و همچنان با تعجب به پری نگاه می‌کند. پری دوباره دست‌هایش را جلوی صورت رها به هم می‌کوبد.

پری: ( به نرمی) تو هم دست بزن عمه!

رها مکثی می‌کند و آرام دست‌هایش را به هم می‌کوبد. پری می‌خندد. رها هم خنده‌ی کوچکی می‌کند. خنده‌ی پری شدت می‌گیرد و تبدیل به خنده‌ای غیرطبیعی و جیغ‌مانند می‌شود.

۱۹- داخلی – اتاق رها – نزدیک غروب

پری در سکوت میان اتاق خالی ایستاده و بی‌آنکه تکانی بخورد، به دیوار رنگ شده خیره مانده است.

۲۰- داخلی – اتاق خواب – غروب

پری باند کشی را از دور رها باز می‌کند و باقی‌مانده‌ی پماد را از روی پوستش پاک می‌کند و با دقت کمرش را بررسی می‌کند. سرخی انگشتان مرتضی کم‌رنگ شده و چندان محسوس نیست. پری بی‌هیچ حرفی دست زیر چانه‌ی رها می‌گذارد و گونه‌اش را به سمت خود برمی‌گرداند. سرخی گونه‌‌اش‌ هم از بین رفته است.

۲۱- داخلی – اتاق خواب – غروب

پری در اتاق تنهاست. مانتواش را به تن می‌کند و دکمه‌های مانتو را می‌اندازد. نگاهش به آستین لباس خودش جلب می‌شود که آغشته به رنگ آبی‌ست. لحظه‌ای به رنگ روی آستین خیره می‌ماند و بعد آرام لبه‌ی آستینش را به داخل تا می‌زند.

۲۲- داخلی اتاق نشیمن – غروب

مرتضی روی زمین نشسته و کفش‌های رها را به پایش می‌کند. پری کنار آن دو ایستاده است.

پری: (به رها) خوش گذشت عمه با هم بازی کردیم این همه؟ آره؟

رها سری تکان می‌دهد. مرتضی او را می‌بوسد.

پری: تو هم بابا رو بوس کن.

رها می‌چرخد و گونه‌ی مرتضی را می‌بوسد.

پری: آفرین… (به مرتضی) بدخلقی نکن… خوش‌برخورد باش با سارا… موبایلت هم حواست باشه… گفتم از جیبت افتاده.

مرتضی: بگم تو رفتی؟

پری: نه… چیزی نگو.

رها پیش از رفتن پاهای پری را در آغوش می‌گیرد.

۲۳- داخلی – اتاق رها – غروب

پری وسایل رنگ را از روی زمین جمع می‌کند و گوشه‌ای می‌گذارد. بعد پرده‌ی اتاق را به آرامی کنار می‌زند و از بالا، خیابان را نگاه می‌کند. هوا ابری‌ست و نم‌نم باران آغاز شده است. سارا از ماشین پیاده می‌شود و رها را از آغوش مرتضی می‌گیرد او را روی صندلی عقب می‌نشاند و کمربند او را می‌بندد. بعد بازمی‌گردد و صحبت کوتاهی با مرتضی می‌کند. پری همچنان به آن‌ها نگاه می‌کند. سارا از مرتضی جدا می‌شود و سوار ماشین می‌شود. مرتضی سر بلند می‌کند و از پایین به پری نگاه می‌کند.

۲۴- خارجی – خیابان – شب

پری پشت فرمان ماشین خاموش نشسته است و به روبه‌رو خیره مانده است. نم‌نم باران شدت می‌گیرد و به رگبار تبدیل می‌شود و با صدای بلندی به سقف ماشین می‌کوبد.کم‌کم قطرات باران به قطره‌های رنگ آبی تبدیل می‌شوند. قطرات رنگ به تدریج، شیشه‌ی جلوی ماشین را می‌پوشاند و پری را که همچنان به روبه‌رو خیره است، پشت شیشه‌ی آبی رنگ پنهان می‌کنند.

پایان

پیوند کوتاه: https://www.fidanfilm.ir/?p=16600