نویسنده: شادی کرم‌رودی

شماره ثبت در خانه سینما: ۲۲۱۹۰۷

تاریخ ثبت: ۱۳ مرداد ۱۳۹۸

۱-  داخلی / راهروی مدرسه / روز

ترنج، دختری بیست‌وهفت ساله با ظاهری آراسته و کیس ویولونی بر روی دوش، در راهروی مدرسه راه می‌رود. در حال راه رفتن، موهایش را که از زیر شالش بیرون زده کاملا می‌پوشاند و شال را دور سرش محکم می‌کند. کات به سیاهی.

نام فیلم در سیاهی نقش می‌بندد.

هرگز، گاهی، همیشه

۲- داخلی / دفتر مدیر / روز

ترنج در دفتر مدرسه نشسته و از پنجره به دخترهای دبیرستانی که در حیاط والیبال بازی می‌کنند، نگاه می‌کند. به جز او کسی در اتاق دیده نمی‌شود. کمی بعد در باز می‌شود و خانم دوراندیش، مدیر مدرسه، با سر و وضعی مذهبی وارد می‌شود. با دیدن ترنج، وا می‌رود.

دوراندیش: (زیر لب) الله اکبر!

ترنج: سلام.

دوراندیش: عزیزم من دیروز با مادرتون صحبت کردم، قرار بود خودشون تشریف بیارن.

ترنج: ببخشید دیگه، مامانم نتونست بیاد، مشکلی پیش اومده؟

دوراندیش: بله خانم، مشکل پیش اومده، والد بچه باید بیاد، به چه زبونی بگم؟

ترنج: خب شما بگین من عین همون رو به مامانم می‌گم.

دوراندیش: نمی‌شه، باید خودشون باشن، تماس بگیرید تشریف بیارن مدرسه.

ترنج: شما که شرایط مامان منو می‌دونید! اصلا نمی‌خوام بهش استرس وارد شه.

دوراندیش: پس به پدرتون زنگ بزنید!

ترنج: خودتون بهش زنگ بزنید خانم.

دوراندیش: زدم. شماره‌شون رو عوض کردن.

ترنج: (با لبخند) والا اگه منم شماره‌شو داشته باشم!

دوراندیش: از سر استصال نگاهی به ترنج می‌اندازد.

ترنج: آخه ببینید خانمِ (فامیل او را به یاد نمی‌آورد.)

دوراندیش: دوراندیش.

ترنج: خانم دوراندیش، شما دارید یه چیز کوچیک رو الکی بزرگ می‌کنید. کاوه پسر دوست مامانمه. از بچگی هم با تارا با هم بزرگ شدن. الانم گاهی همدیگه رو می‌بینن، کاوه ریاضی‌ش خوبه، به تارا هم کمک می‌کنه.

دوراندیش: (سکوت)

ترنج: مامانم هم در جریانه کاملا.

دوراندیش: (سکوت)

ترنج: می‌خواین زنگ بزنین بپرسین ازش.

سکوتی کوتاه.

دوراندیش: تارا تو خونه مشکلی داره؟

ترنج: نه. چه مشکلی مثلا؟

دوراندیش: ناراحتی، افسردگی…

ترنج: نه.

دوراندیش: بی‌خوابی، بداخلاقی…

ترنج: نه، اصلا!

دوراندیش: (بعد از کمی سکوت) من می‌خواستم این مساله رو به مادرتون یا پدرتون بگم. ظاهرا نمی‌شه. (مکث) دیروز دوست صمیمی تارا، هستی علی‌فر، اومد همین جا که شما واستادی، بهم گفت مثل اینکه (مکث) چی بگم؟ (مکث) تولد تارا این هفته‌ست؟

ترنج: بله، پنجشنبه.

دوراندیش: مهمونی هم می‌خواین بگیرید؟

ترنج: یه مهمونی دخترونه می‌خواد بگیره. با همین دوستای مدرسه‌ش.

دوراندیش: (با کمی مکث) علی‌فر گفت تارا بهش گفته می‌خواد بعد از مهمونی (مکث) می‌خواد از پشت بوم بپره.

ترنج: یعنی چی بپره؟

دوراندیش: چی بگم؟ بپره پایین.

ترنج: (سکوت)

دوراندیش: من خودم افسردگی تو این بچه ندیدم، همیشه خیلی شاد و پرانرژی می‌آد مدرسه…

سکوتی کوتاه.

دوراندیش: البته اینم نمی‌دونم که چه قدر می‌شه به حرف علی‌فر اعتماد کرد…

سکوتی طولانی‌تر.

ترنج: اوهوم…خب، حتمن تارا باهاش شوخی کرده!

لحظه‌ای سکوت.

دوراندیش: به هر حال وظیفه‌ی من بود بهتون اطلاع بدم.

ترنج: شوخی کرده حتمن!

مدیر در سکوت به ترنج نگاه می‌کند.

۳- داخلی – خارجی / ماشین ترنج / روز

ترنج موبایلش را در حالت بلندگو روی پایش گذاشته و با مادرش صحبت می‌کند و همزمان سعی می‌کند ماشینش را از پارک دربیاورد. دو ماشین جلو و عقبش به قدری به ماشین او نزدیک‌اند که او نمی‌تواند ماشین را تکان دهد. صدای مادر ضعیف به گوش می‌رسد و مدام قطع و وصل می‌شود.

صدای مادر: الو، ترنج؟ الو؟

ترنج: دارم صداتو مامان، می‌گم چیز مهمی نبود. همین ماجرای کاوه…

صدای مادر: خب می‌گفتی من در جریانم.

ترنج: گفتم.

صدای مادر: درس می‌خونن با هم دیگه… الو

ترنج: گفتم مامان. گفتم.

صدای مادر: چیزی راجع به بابات نپرسید؟

ترنج: نپرسید، نه.

صدای مادر: الو ترنج؟

ترنج: مامان من آنتنم ضعیفه، شب اومدم خونه بهت می‌گم.

صدای مادر: عصر می‌آیی خونه؟

ترنج: نه، شب، شب، تا شب آموزشگاهم.

تلفن قطع می‌شود. ترنج با کلافگی شالش را که قبل از ورود به دفتر مدیر دور سرش محکم کرده بود، آزاد می‌کند.

۴- داخلی / آموزشگاه موسیقی / روز

ترنج با ویولن روی دوشش، وارد آموزشگاه می‌شود و سلام و علیکی سرسری با منشی آموزشگاه می‌کند.

۵- داخلی / کلاس / روز

ترنج در حال آموزش شیوه‌ی به دست گرفتن آرشه‌ی ویلن به شاگرد کوچکش است. دست بچه در هوا معلق مانده و ترنج در حالی که ارشه را به دستش می‌دهد، شیوه‌ی صحیح به دست گرفتن آن را نیز توضیح می‌دهد.

ترنج: آرشه رو با دستِ راستمون می‌گیریم. یه کم برو عقب‌تر، حالا یه خرگوش بساز، ببین من چی کار کردم، این گوشش، دو تا گوش، سر و دهنش، دم. دم خرگوش دیدی چه شکلیه؟ گرده، این جوری، گوشاشم دیدی این جوری‌ان؟ (با دست گوش‌های خرگوش را در هوا می‌سازد.) حالا اینو، می‌خوایم بذاریم توی دستمون، شصتمون رو که می‌شه دهن خرگوش رو می‌ذاریم زیر آرشه، سرشو می‌ذاریم این‌ور، دقیقا همون خرگوشی که ساختیم، یه گوش این‌ور، یه گوش اون ور، حالا دُمش هم گرد می‌شه می‌ره بالا.

موبایل ترنج، لرزش کوتاهی می‌کند. ترنج به پیغامی که برایش ارسال شده نگاه می‌کند، اما جوابی نمی‌دهد.

ترنج: (به بچه) آفرین، همینو نگه دار. یاد گرفتی؟

دست بچه، آرشه به دست، همچنان در هوا معلق است.

۶- داخلی / کلاس / روز

بچه‌ای در حال نواختن قطعه‌ای آسان از کتاب مقدماتی‌ست. ترنج همچنان که شعر کودکانه‌ای را هم‌گام با آهنگ بچه زیر لب زمزمه می‌کند، موبایلش را در دست گرفته و به پیام تارا نگاه می‌کند:

پیام تارا: اومدی مدرسه؟ اوکی شد؟

ترنج چند جواب مختلف تایپ می‌کند، اما در نهایت چیزی ارسال نمی‌کند.

۷- داخلی / کلاس / روز

ترنج در کلاس تنهاست. بلند می‌شود. چرخی در اتاق می‌زند. به سمت در اتاق می‌رود و بیرون را نگاه می‌کند. دوباره در اتاق را می‌بندد و روی صندلی ولو می‌شود. موبایلش را برمی‌دارد. لیست شماره‌ تلفن موبایلش را باز می‌کند و شماره‌ی «بابا» را انتخاب می‌کند. انگشتش لحظه‌ای روی‌ دکمه‌ی call مردد می‌ماند، ولی پشیمان می‌شود و موبایل را کنار می‌گذارد.

۷- خارجی / بالکن آموزشگاه / روز

ترنج به لبه‌ی بالکن آموزشگاه تکیه داده، سیگار می‌کشد. کمی‌جلوتر می‌رود و از لبه‌ی‌ بالکن به جلو خم می‌شود و پایین را نگاه می‌کند. در پس زمینه، چند دختر دبیرستانی در کوچه راه می‌روند و می‌خندد. به نظر می‌رسد که مدرسه پیچانده‌اند. ترنج مسیر حرکت دخترها را دنبال می‌کند. منشی آموزشگاه بی‌مقدمه در بالکن را باز می‌کند.

منشی: خانم صارمی شاگردتون اومد. ببخشید ولی آقای مقدم گفتن تو بالکن خانوما سیگار نکشن. دستتون درد نکنه.

۸- داخلی / کلاس / روز

بچه‌ای در حال نواختن قطعه‌ای نه چندان آسان است. ترنج در فکر است و به نظر می‌رسد که به ساز زدن بچه گوش نمی‌دهد. بچه ناگهان نواختن را قطع می‌کند.

ترنج: چرا واستادی؟

بچه: تموم شد.

ترنج: تکرارش هم زدی؟

بچه: اوهوم. بعدی رو بزنم؟

ترنج: آره دیگه، تموم می‌شه باید بعدی رو شروع کنی دیگه!

۹- داخلی / کلاس / روز

بچه‌ای در حال جمع کردن سازش است. ترنج به او کمک می‌کند.

ترنج: اِ آرشه‌ت رو شل نکردی که! می‌شکنه‌ها چوب آرشه‌ت!

صدای ضربه‌ی کوتاهی به در ترنج را متوجه خود می‌کند. در بلافاصله باز می‌شود و دختر نوجوانی با لباس فرم دبیرستان وارد می‌شود. ترنج از دیدن دختر جا می‌خورد اما پیش از اینکه چیزی بگوید مادر دختر نیز پشت سرش وارد می‌شود.

زن: سلام، امیر علی خوب بود امروز؟

ترنج: خوب بود، آره.

زن: (رو به دختر همراهش) خودت نمی‌گی؟ (رو به ترنج) ببخشید، این دختر من یه پروژه آمار داره واسه مدرسه ش… (رو به دختر) بیار برگه‌هاتو، (رو به ترنج) می‌خواد اگه می‌شه شما هم یه پرسش‌نامه پر کنید… (رو به دختر) بیا خودت توضیح بده! (رو به ترنج) باید از کسایی که کارشون هنره بپرسه، امروز زنگ آخر معلم نداشتن من گفتم بیارمش از شما هم بپرسه!

ترنج: من الان شاگرد دارم آخه…

زن: خیلی کوتاهه، دو دقیقه وقتتون رو می‌گیره!

ترنج: باشه بذاره پر می‌کنم می‌دم به امیرعلی.

دختر نگاهی به مادرش می‌اندازد.

زن: آخه فردا باید ببره! (رو به دختر) درآر تند تند بپرس تا شاگردشون نیومده… بدو.

ترنج مستاصل به زن نگاه می‌کند.

زن: زود باش!

دختر دبیرستانی بدون هیچ حرفی از کیف مدرسه‌اش زیر دستی و یک برگ پرسش‌نامه و یک خودکار در می‌آورد.

دختر: سن؟

ترنج: (با مکث) بیست و هفت.

دختر: وزن؟

ترنج: پنجاه و سه، پنجاه و چهار.

دختر: قد؟

ترنج: نمی دونم، یک و شصت و هشت، نه.

دختر: آیا از بی‌خوابی رنج می‌برید؟ هرگز، گاهی، همیشه.

ترنج: گاهی.

دختر: آیا دچار گریه‌های ناگهانی و بی‌دلیل می‌شوید؟

ترنج: گاهی.

دختر: آیا به شرکت فعالیت‌های جمعی تمایل دارید؟

ترنج: گاهی.

دختر: آیا احساس می‌کنید در زندگی شکست خورده‌اید؟

ترنج: گاهی.

دختر: آیا از رابطه جنسی خود احساس رضایت می‌کنید؟

ترنج نگاهی به زن می‌اندازد. زن در حال لبخند زدن است.

ترنج: گاهی.

دختر: آیا تا به حال به خودکشی فکر کرده‌اید؟

ترنج: نه.

دختر: خب می‌شه هرگز، آیا تمرکز برای شما امری دشوار است؟

ترنج در فکر است و سوال آخر را درست نمی‌شنود.

۱۰- داخلی / آموزشگاه / روز

ترنج با عجله از آموزشگاه خارج می‌شود. منشی او را صدا می‌زند.

منشی: خانم صارمی، کجا می‌رید، الان شاگرد داریدا…

۱۱- داخلی – خارجی / ماشین ترنج / روز

ترنج ماشینش را جلوی مدرسه پارک کرده و در ماشین سیگار می‌کشد. صدای زنگ مدرسه بلند می‌شود. ترنج سیگارش را خاموش می‌کند. کمی بعد، تارا در میان موج دخترهای دبیرستانی از مدرسه خارج می‌شود. ترنج از شیشه سمت راننده برای تارا دست تکان می‌دهد.

ترنج: تارا، تارا.

تارا به سمت ماشین می‌آید و سوار می‌شود. از دیدن خواهرش متعجب است.

تارا: تو مگه کلاس نداشتی امروز؟!

ترنج: عصر تو آموزشگاه کنسرته، همه کلاسا رو کنسل کردن. یادم نبود. گفتم بیام دنبالت.

۱۲- داخلی – خارجی / ماشین ترنج / روز

ترنج و تارا در ماشین نشسته‌اند.

ترنج: کمربندتو ببند.

تارا کمربندش را می‌بندد. سکوت طولانی.

ترنج: فکر کردی واسه پنجشنبه کیا رو بگی؟

تارا: آره، یه لیست نوشتم.

ترنج: زیادن؟

تارا: یه بیست نفری. بیشترشون بچه‌های مدرسه‌ان.

کمی سکوت.

ترنج: هستی رو هم می‌گی؟

تارا: هستی؟!

ترنج: هم‌کلاسی‌ت…

تارا: (سکوت)

ترنج: هستی علی‌فر…

تارا: تو اونو از کجا می‌شناسی؟!

ترنج: اون سری اومدم مدرسه‌تون دیدمش…

لحظه‌ای سکوت.

ترنج: می‌گی‌ش؟

تارا: هستی رو؟ نه بابا! اون اصلا تو کلاس ما نیست! حالا چه‌طور مگه؟!

ترنج: فکر می‌کردم با هم خیلی دوستید…

تارا: (با خنده) نه، بابا…

کمی سکوت.

ترنج: کادو چی؟ فکر کردی چی می‌خوای؟

تارا: از طرف تو؟

ترنج: آره دیگه!

تارا: آره فکر کردم، سازدهنی.

ترنج: سازدهنی؟! بلد نیستی که!

تارا: یاد می‌گیرم!

ترنج: مثل ویولن یاد گرفتنت؟

تارا: (با لحنی شوخ) اون موقع آخه معلمم خوب نبود!

ترنج: (سکوت)

تارا: شوخی کردم بابا! معلمم بهترین معلم دنیا بود، خودم بی‌استعدادم!

ترنج: بی‌استعداد نیستی باید تمرین کنی!

تارا: (با لبخند) باشه!

ترنج: چیه؟

تارا: هیچی!

باز کمی سکوت.

ترنج: کاوه چی؟

تارا: کاوه چی؟!

ترنج: کی می‌بینی‌ش؟

تارا: واسه تولدم؟ نمی‌دونم!

لحظه‌ای سکوت.

تارا: همون وسط مسطا می‌بینمش دیگه!

ترنج: وسط تولد؟

تارا: قبلش… یا بعدش!

باز کمی سکوت.

تارا: چرا هستی رو پرسیدی؟

ترنج: (با کمی مکث) مدیرتون امروز (مکث) یه چیزایی می‌گفت…

تارا: چی؟ راجع به کاوه؟

ترنج: نه… می‌گفت… چرت می‌گفت… می‌گفت مثل اینکه این دختره، هستی، گفته تو روز تولدت می‌خوای… بپری!

تارا: چی کار کنم؟!

ترنج: بپری، بپری، از پشت بوم!

تارا: (سکوت)

ترنج: من گفتم مزخرف می‌گه… اونم، مدیرتون هم خودش مطمئن نبود…

تارا: (سکوت)

ترنج: تارا؟

تارا ناگهان به شدت می‌زند زیر خنده.

ترنج: چیه؟ چی‌ شده؟

تارا: (لابه‌لای خنده‌ی شدید) باورم نمی‌شه! هستی احمق!

ترنج: چی شده مگه؟

تارا: این بدبخت باور کرده! وااای!

ترنج: چی رو؟ بگو!

تارا: بابا این طفلک همه‌ش آویزون ماست! مهگل‌اینا گفتن بیاین دستش بندازیم، منم رفتم بهش گفتم این جوری! قولم گرفتم به کسی نگه! باورم نمی‌شه! بیچاره!

ترنج: راست می‌گی؟!

تارا: الهی بمیرم، تو هم باور کردی؟!

ترنج در سکوت به او نگاه می‌کند. معلوم است که حرف او را باور نکرده است.

تارا: ترنج بابا به جون خودت راست می‌گم، به جون مامان!

ترنج: بگو جون بابا.

تارا: جون بابا، جون بابا، جون بابا.

تارا دوباره با خودش ریز می‌خندد. با دیدن چهره نگران ترنج می‌کوشد جلوی خنده‌اش را بگیرد.

تارا: (با خنده فروخورده) ببخشید! بابا اُسکله دختره دیگه!

ترنج: خیلی شوخی لوسی بود!

تارا: ببخشید! چه می‌دونستم دوراندیش صاف می‌آره می‌ذاره کف دست تو!

تارا دوباره خنده‌اش می‌گیرد.

تارا: دوراندیش رو بگو!

ترنج نگاهی به او می‌اندازد و لبخند کوچکی می‌زند.

تارا: تو رو بگو!

تارا خنده‌اش شدیدتر می‌شود. ترنج هم از خنده‌ی او به خنده می‌افتد.

۱۳- داخلی – خارجی / ماشین ترنج / روز

ترنج ماشین را روبه‌روی خانه متوقف می‌کند.

تارا: تو نمی‌آیی؟

ترنج: نه، برگردم آموزشگاه…

تارا: گفتی کنسرته که… دروغ گفتی؟

ترنج چیزی نمی‌گوید و با لبخند جواب تارا را می‌دهد.

تارا: (می‌خندد) واقعا فکر کردی قراره بپرم؟!

ترنج باز هم لبخند می‌زند و شانه بالا می‌اندازد.

تارا: (با خنده) احمقِ زودباور!

تارا گونه‌ی ترنج را می‌بوسد و از ماشین پیاده می‌شود. لبخند ترنج، از روی لبانش محو می‌شود.

ترنج: تارا! راست ‌گفتی؟

تارا: واستا تا پنجشنبه می‌فهمی!

ترنج می‌خواهد باز چیزی بگوید ولی تارا پیش از آن، وارد ساختمان می‌شود و در را می‌بندد. ترنج کمی در ماشین می‌نشیند. بعد ماشین را خاموش می‌کند، از آن پیاده می‌شود، سازش را از صندلی عقب برمی‌دارد و به دنبال تارا وارد خانه می‌شود. دوربین کمی روی صندلی خالی ترنج باقی می‌ماند. موسیقی تیتراژ، ملودی آرام سازدهنی، آغاز می‌شود.

کات به سیاهی. صدای سازدهنی تا پایان تیتراژ را همراهی می‌کند.

پایان

پیوند کوتاه: https://www.fidanfilm.ir/?p=16574