درباره مستند کوتاه «چه کسی خورشید را دوست دارد» ساخته آرشیا شکیبا

نوشته هادی علی‌پناه

برای مواجه شدن با مستند کوتاه «چه کسی خورشید را دوست دارد»[۱] از خودم سؤال کردم که کدام فیلم‌ساز دیگر را می‌توان سراغ گرفت که با آتش ‌بازی کرده است؟ و هیچ جوابی بهتر از ورنر هرتزوگ برای این سؤال نیافتم. با مروری ساده بر سینمای هرتزوگ[۲] می‌توان مستند درخشان «درس‌های تاریکی»[۳] را به یاد آورد. که اتفاقاً نسبت بسیاری نزدیکی با مستند کوتاه آرشیا شکیبا[۴] برقرار می‌کند. هرتزوگ در این مستند سراغ چاه‌های نفتی شعله‌ور بعد از جنگ خلیج[۵] می‌رود و به ما نشان می‌دهد که چقدر به چشم‌اندازه‌ها و نسبت آدمی با خشم طبیعت به‌عنوان قدیمی‌ترین نیروی باستانی و شاید ازلی ابدی، علاقه‌مند است تا روایت صرف حادثه و نحوه فرونشاندن آتش. چاه‌های نفتی شعله‌ور در آتشِ جنگ برای هرتزوگ ماهیت غریبی دارد. برای او این چاه‌ها نشانه جاه‌طلبی و خطرکردن انسان است. خطرکردن با نیروهای ناشناخته و خفته طبیعت، با خشم طبیعت. که می‌تواند با جرقه‌ای کوچک بیدار شده و بدل به نیروی غیرقابل کنترل شود. در پایان فیلم وقتی هرتزوگ نشان می‌دهد که مهندسین اطفای حریق دوباره چاه‌هایی که با مشقت فراوان خاموش کرده‌اند را شعله‌ور می‌کنند به چیزی بیش از روایت یک حادثه و تلفات جنگ فکر می‌کند. نخست به دنبال تصویر زیست انسان است. انسان تنها حیوان روی زمین است که به جای تابعیت از نیرو‌های طبیعت و تکامل به جدال با آن بر می‌خزد و همراه در حال آزمودن صبر طبیعت و خطرکردن است. هرتزوگ این ایده‌ها را بعدتر در دو مستند «درون دوزخ»[۶] و «آتش درون»[۷] با رفتن سراغ گروهی از دانشمندان و مردمانی که با خطرناک‌ترین انواع خشم طبیعت یعنی آتشفشان‌ها هم‌زیستی می‌کنند گسترش می‌دهد. اگر «درون دوزخ» بیشتر مطالعه‌ای است از تاریخ زیستن انسان با آتشفشان‌ها، «آتش درون» دقیق شدن روی حاصل کار دو دانشمند برجسته آتشفشان‌شناس است و جستجو کردن در انبوه تصاویری که آنها ثبت و از خود به جای گذاشته‌اند. هرتزوگ همان‌طور که خود بیان می‌کند کار زوج کرافت[۸] صرفاً مطالعه علمی آتشفشان‌ها و انواع آنها نیست، آنها مشغول درک قوانین خلقت و حتی تصویر کردن آن بوده‌اند و این دقیقاً همان چیزی است که هرتزوگ در کار این زوج به آن علاقه‌مند است.

اما در کمال تعجب یک فیلم دیگر از کارنامه ورنر هرتزوگ نسبتی قوی‌تر و جذاب‌تر با فیلم آرشیا شکیبا برقرار کرد. فیلمی که یافتن وجوه اشتراکش با «چه کسی خورشید را دوست دارد» برایم حیرت‌انگیز بود. «نوسفراتو خون‌آشام»[۹]. بازخوانی هرتزوگ از شاهکار فردریک ویلهلم مورنائو[۱۰] تا به امروز برای من مهم‌ترین و جذاب‌ترین بازنمایی این شخصیت پیچیده و عمیق بر پرده سینما است. خون‌آشام هرتزوگ صرفاً موجودی شرور نیست. او نیرویی باستانی است و بخشی از طبیعت. شاید یکی از مهم‌ترین و قدیمی‌ترین نمونه‌های چالش آدمی با نیروهای طبیعت و دست بردن انسان در تقدیر خویش. نوسفراتو قامتی انسانی است که برای غلبه به طبیعت موفق شده به بخشی از آن بدل شود. هر چند در سوی تاریک و قهری نیروهای طبیعت می‌ایستد اما مگر می‌توان تفکیک آشکار بین نیروهای قهری و زندگی‌بخش طبیعت قائل شد؟ هر آنچه در طبیعت است هم‌زمان شکل‌دهنده و نابودکننده حیات است. در آنی خورشید زندگی‌بخش می‌توان کرۀ زمین را به خاکستر تبدیل کند یا باران به سیلی ویرانگر بدل شود و باقی مانده آتش آتشفشان به زمینی حاصلخیز برای کشاورزی بدل شود یا یخ‌بندان زمستان به بهار و تابستانی پر آب و حاصلخیز. هر چند فصل رهسپار شدن جاناتان هارکر به‌سوی قلعه کنت دراکولا در هر اقتباسی از این داستان وجود دارد اما این هرتزوگ است که این سفر را به‌تفصیل تصویر می‌کند. جاناتان هارکر تنها در نسخه هرتزوگ است که سفری پرمخاطره در دل طبیعت و تاریخ را در پیش می‌گیرد تا به قلعه کنت برسد. و این سفر است که به ما نشان می‌دهد هرتزوگ چه جایگاهی برای کنت دراکولا قائل است. برای رسیدن به او باید به قلب طبیعت به دورترین فاصله از تمدن بشری سفر کرد. و در ادامه هرتزوگ تمایلات کنت برای بازگشت به جامعۀ انسانی و یافتن همدمی برای خود را نیز به شکلی کاملاً متمایز تصویر می‌کند. در بعد نخست دراکولا برای فرونشاندن ظلمت تنهایی خود به دنبال همدم و معشوقی برای خود می‌گیرد. و این مسئله بعدی کاملاً انسانی به این شخصیت رعب‌آور می‌بخشد. نوسفراتوی هرتزوگ موجودی است میان انسان و نیروهای تاریک طبیعت. کالبدی مجسم از آنچه انسان را از موجودات دیگر متمایز می‌کند. در سطح دیگر و به‌تناسب دوره تاریخی نوسفراتوی هرتزوگ و انگیختگی او برای سفر به قلب تمدن واکنشی است به فاصله گرفتن انسان از ریشه‌های خود در طبیعت. داستان نوسفراتو در بزنگاه ورود اروپا به عصر صنعتی اتفاق می‌افتد. گویی نوسفراتو به‌عنوان نیرویی از قلب طبیعت بیدار شده پا به تمدن انسانی می‌گذارد و تلاش می‌کند از این جدایی جلوگیر کند. در آن فصل درخواشن که خبر از مرگ همه مهندیسن و پزشکان و اهل فن می‌دهند برای لحظه‌ای فکر می‌کنیم که ممکن است دراکولا موفق شده باشد جلوی تمدن انسانی و فاصله گرفتن از ذات طبیعی خود را گرفته باشد. اما هرتزوگ در ادامه با به‌روز کردن این ایده و وارد کردن عناصری از سینمای پسااستعماری یا استعمار نو به‌خصوص در نمای پایانی فیلم، نشان می‌دهد که چگونه این نیروی ویرانگر طبیعت از اروپای بیگانه از ریشه‌های خود رخ بسته و در قلب صحرایی سوزان و روشن از نور آفتاب رو به‌سوی جنوب می‌گذارد، به جغرافیایی که هنوز می‌تواند شکلی از زیست دوگانه خود را در آن تجربه کند. صرفاً به‌عنوان یک بازی ذهنی پایان «ویدئوی بنی»[۱۱] اثر میشائیل هانکه[۱۲] و «تنها عشاق زنده می‌مانند»[۱۳] اثر جیم جارموش[۱۴] را به یاد بیاورید.

اما حالا چه نسبتی میان «نوسفراتو خون‌آشام» ورنر هرتزوگ و «چه کسی خورشید را دوست دارد» آرشیا شکیبا وجود دارد؟ برای آغاز بحث به نمای انتهایی نوسفراتو و آغازین چه کسی… نگاه کنید.

گویی محمود چه کسی… همان جاناتان/نوسفراتوی پایان فیلم هرتزوگ است. او که در پایان آن داستان سوار بر اسب و در بیابان‌های سوزان گم شده بود حالا و در زمانه تازه خود را در قامت یک مرد نفتی[۱۵] در سوریه جنگ‌زده دوباره نشانمان می‌دهد. باید دوباره تأکید کنم که نوسفراتو هرتزوگ موجودی صرفاً شرور و بدذات نیست. او عینیت سویۀ تاریک نیروهای طبیعت است. موجودی دوگانه میان انسان و اسطوره با تمایلاتی کاملاً انسانی و قابل هم‌ذات‌پنداری و و در عین حال حامل نیرویی ویرانگر. محمود نیز چنین ماهیتی دارد. او که چون یک خون‌آشام خون ممنوعه مادر حیات، زمین را می‌مکد و در حین این کار زمین و آسمان سرزمینش را هم‌زمان به آتش کشیده و به خاکستر بدل می‌کند، هم‌زمان پدری است مهربان که باحوصله زیستن در این جغرافیای بی‌رحم را به دختر نوجوانش می‌آموزد. همچون نوسفراتوی هرتزوگ که رهایی خود را در گرو یافتن همراهی زنی اساطیری می‌داند که تنها با آشامیدن جان او می‌تواند به زیستن ادامه بدهد، محمود نیز زیستن را در مراقبت از دختر خود معنی می‌کند. او خود قربانی زمانه‌ای پر تلاطم است و اسیر دوگانگی‌هایی عظیم. تصور اینکه زندگی محمود در سوریه امروز و بعد از فروپاشی استبداد خاندان اسد چه ماهیتی یافته نیز برایم بسیار جذاب است. اگر از دوگانگی‌ها حرف می‌زنیم از دوگانگی فروپاشی رخ داده در سوریه بعد از ساخته شدن این فیلم نیز باید حرف زد و آینده‌ای مجهول و رعب‌آور که دوباره بی‌شباهت به پایان هر دو فیلم مورد بحث نیست.

همچون هرتزوگ چشم‌اندازه‌ها برای آرشیا شکیبا نیز مسئله هستند. فاصله‌ای که دوربین شکیبا از سوژه‌های فیلم حفظ می‌کند صرفاً تمهیدی فاصله گذرانه یا حتی محافظه‌کارانه نیست. اتفاقاً برعکس. شکیبا از خلال زندگی این مرد و روزمرگی‌اش به چشم‌انداز زیست او و مردمان هم‌عصرش علاقه‌مند است. در این نماهای باز و گسترده هم‌زمان می‌توان افق تاریخ را دید، اکنونِ امروز را و هم چنین درباره آینده مجهول می‌توان تخیل کرد. در رفتن به‌سوی ظلمت نیز برای شکیبا صرفاً استنباطی سطحی از روایتِ ویرانی و سرنوشتی محتوم وجود ندارد. هر چقدر هم که خاک و آسمان این سرزمین تیره‌تر شود، آن‌قدر که در پایان فیلم چیزی نباشد جز سیاه و ظلمت، محمود به‌سان نیرویی توقف‌ناپذیر قلب سیاهی را شکافته و به زیستن ادامه می‌دهد. حیاتش را از ماده‌ای تأمین می‌کند که می‌توان آن را نفرین یا گناه کبیرۀ سرزمینش دانست و هم‌زمان چشمانی ژرف رو به فردا دارد. هرتزوگ نیز در تصویرکردن مهندسین نفت یا دانشمندان آتشفشان‌شناس همین رویکرد را پیش می‌گیرد. او بیشتر مفتون اراده انسانی است و بی‌حدومرز بودن افق‌های ظلمت و خطر برای روح کاوشگر آدمی. همین ایده هم هر بار باعث می‌شود از روایت صرف حوادث و کاوشگری‌ها عبور کرده و درباره انسان و جدال او برای زیستن و رابطه‌اش با خلقت و تاریخ تصویرگری بکند. محمود در «چه کسی خورشید را دوست دارد» هر چند هر روز و هر لحظه در ظلمت فرومی‌رود اما همچون خون‌آشامی که حاضر است برای یافتن یک همدم هستی خود را فنا کند به دیدار دوباره خورشید فکر می‌کند. و می‌داند این آرزو هم‌زمان آرزوی نسل‌ها است و قرن‌ها. خاک سرزمینش را می‌سوزاند و آسمانش را تیره می‌کند چرا که می‌داند روزی زندگی به آن باز خواهد گشت، تنها کافی است که دوام بیاورد.

به مسیری که در فیلم طی می‌کند نگاه کنید. از نمای آغازین فیلم، تا موتورسواری زیر آسمانی که سیاهی در حال رخنه کردن در آن است و در نهایت شکافتن ظلمت با نور کم‌رمق موتورش در انتهای فیلم، این روند گواه ایستادگی و استقامت او است و گواه ماهیت پاره‌پاره و چندگانه زیست و روزگار او.

اگر جاناتان در پایان فیلم هرتزوگ با رها شدن از تاریکی در دل نور می‌تازد و امیدوار است در سرزمین‌های نو هنوز شکلی از زیستنی که به آن آشنا است پیدا کند، محمود در دل تاریکی به فردا و تکرار روزمرگی خود می‌اندیشد. به بازگشتن خورشید و طی شدن یک روز دیگر در آرزوی روزی که بالاخره آفتاب تازه‌تر و درخشان‌تر از روزهای گذشته بر آسمان بدرخشد.


[۱] Who Loves the Sun 2024

[۲] Werner Herzog

[۳] Lessons of Darkness 1992

[۴] Arshia Shakiba

[۵] Gulf War جنگ خلیج جنگی به رهبری ایالات متحده آمریکا و با همکاری ائتلافی از ۳۵ کشور مختلف بود که علیه عراق بعثی در واکنش به اشغال کویت توسط عراق انجام گرفت.

[۶] Into the Inferno 2016

[۷] The Fire Within: Requiem for Katia and Maurice Krafft 2022

[۸] Katia Krafft & Maurice Krafft

[۹] Nosferatu the Vampyre 1979

[۱۰] Friedrich Willhelm Murnau

[۱۱] Benny’s Video 1992

[۱۲] Michael Haneke

[۱۳] Only Lovers Left Alive 2013

[۱۴] Jim Jarmusch

[۱۵] Oil Man

پیوند کوتاه: https://www.fidanfilm.ir/?p=16565