دربارهی م. ف. فرزانه و مستندهای کوتاهش
نوشته: فرید متین
نمایشِ مستندهای م. ف. فرزانه در سایتِ هاشور تا شانزدهمِ آبانماه تمدید شدهاست و این فرصتِ مناسبی است تا آدم با یکی از نوادرِ این مرزوبوم آشنا شود. کسی که لااقل در رسانههای رسمی و صاحبقدرت اسمی ازش بهمیان نمیرود. فرزانه جزوِ آدمهای مهمی است که سینما و فرهنگِ ایران به خود دیدهاست. جدا از اینکه از اولین مستندسازانِ ایرانی است، جزوِ نخستین کسانی است که در جشنوارههای مهمِ جهانی حضور داشتهاست و همچنین در تیمی قرار داشته که تلویزیونِ ملیِ ایران را راهاندازی کردهاند. همهی این اطلاعات را، با توضیحاتِ مفصلتر و جزئیاتِ بیشتر، البته میتوانید در ویژهنامهی فرزانه (لینک دانلود) بیابید. همراه با متنهای راهگشا دربارهی فرزانه و مشی و منشش.
اما خودِ این پنج مستندِ کوتاه هم متاعهای باارزشیاند. دربارهی همهی فیلمها میتوان گفت که از نوعی دانشِ عمیق نسبتبه فرهنگ و هنرِ ایرانی زاده شدهاند. دانشی که رو به سوی عشق میبرد. اینکه فیلمسازی در فرانسه اقامت و کار و تحصیل داشتهباشد و بعد بخواهد مستندی دربارهی هنرِ مینیاتور بسازد ــ گیرم لانگلوآ هم پیشنهادی به او کردهباشد ــ چیزی نیست که بهسادگی قابلچشمپوشی باشد. عشقی که فرزانه به وطنش داشته باعث شده تا دست روی موضوعاتی بگذارد که خاصّ ایران و خاسته از فرهنگِ آن است. روایتهایی که با عشق و احترام نسبتبه فرهنگ و هنرِ ایران شکل گرفتهاند. در «مینیاتورهای ایرانی»، روایتِ او را میبینیم و میشنویم از ظهور و فرازونشیبها و افولِ این هنر. با عکسبرداریهایی تمیز از مینیاتورها و با روایتهایی که از دلِ هر تصویر بیرون میکشد و باعثِ جذابیتِ بیشتر کار میشود. درواقع او با این کار، خردهروایتهایی را در دلِ روایتِ کلانِ خودش میسازد و فیلمش را چندبُعدی میکند.
«کوروشِ کبیر» روایتی است چندصدایی از کشورگشایی و فرمانرواییِ کوروش؛ روایتی که صدالبته راه به اسطوره میبرد. اما فیلم را میتوان از نظرِ بصری هم اثری برجسته دانست. دیزالوهای ابتداییِ فیلم، که چند نمای بزرگشونده را به هم برش میزنند، مخاطب را به دلِ روایت میبرند. متناسب با حرفهای راویان ــ که یکی سوم شخص است و دیگری خودِ کوروش ــ تصاویر هم عوض میشوند تا آنجا که همان تکنیکِ ابتداییِ فیلم در جهتِ عکس تکرار میشود و مخاطب را از روایت دور میکند و به دلِ صحرایی میفرستد که پاسارگاد هم در همانجا قرار دارد. با این براکِتینگ، فیلم به پایانِ خود میرسد و داستانِ فتحهای کوروش در ذهنِ مخاطب باقی میماند. باقیماندنی که احتمالا با یک سؤالِ بزرگ همارز میشود: چه شد آنهمه فتوحات و آن آیینِ راستینی که کوروش در کشورگشایی و کشورگردانی بنیان گذاشتهبود؟ از آنهمه شکوه حالا، و با نگاه به این خرابهها، چه ماندهاست؟
«زن و حیوان» اثری پژوهشی است و مانیفستی است در این راستا که هنرِ ایرانی بیش از هر چیز از شمایل و زیباییشناسیِ زنها و حیوانها تأثیر گرفتهاست. شاهد مثالهایی هم برای این گزاره در فیلم آورده شدهاست. مثالهایی که میتواند در ذهنِ مخاطبی که احتمالا آثارِ موزههای داخلِ کشور، مثلِ ایرانباستان، را دیده گستردهتر شود و مهرِ تأیید بگیرد. فیلمساز در تصویرکردنِ فیلمش، مجسمهها را در بکگراندهایی تکرنگ، مشکی یا سفید، قرار میدهد تا بدینوسیله ایزولهشان کند و توجه را فقط و فقط به خودِ آثار معطوف دارد. چرخشِ مجسمهها بر پایههای گردان هم بهنوعی حرکتِ رقص را یادآور میشود.
«وقایعِ ایرانی» اما در میانِ این فیلمها جذابترین اثر برای من بود. روایتی موازی و جذاب از رابطهی بینِ دو کشور: ایران و فرانسه. رابطهای که صدالبته از هماهنگی و شیفتگیِ فرهنگیِ بینِ آن دو ایجاد شدهاست. هرچند فیلم شروعِ جذابتری دارد و رفتهرفته با گذشتِ زمان یکنواختتر میشود، اما آن برشهای هیجانانگیزِ ابتدایی، آن رفتوبرگشتها، نامبردن از آن نامگذاریها و نشاندادنِ آن مشابهتها چنان جذابیتی پدید میآورد که مخاطب را تا انتهای فیلم روی صندلیاش مینشاند. فیلم خوشبینانه است و این دادوستدهای فرهنگی و بعضا هنری را مقدمهای بر دادوستدهای علمیِ حاضر میداند تا ایران را هم مثلِ فرانسه به کشوری جهاناولی تبدیل کند.
آخرین فیلمِ این مجموعه «جزیرهی خارک» است. فیلمی همانقدر خوشبینانه و مثبتنگر. روایتی از دو جزیرهی خارگ و خارگو و پیشرفتهایی که بهواسطهی نفت دارد در خارگ رخ میدهد. نمایشی دقیق از لولهکشیها و کارهای سنگینی که در جهتِ استخراج و انتقالِ نفت انجام شدهاست، همراه با لانگشاتهایی که جزئیاتِ این اتصالات را مشخص میکند و همراهِ تصویرهایی هوایی که خطهای بلندِ لولهکشی را نمایش میدهند. فیلم با نمایشِ این پیشرفتها و با برقراریِ رابطه با آن مقدمهی کوتاه، از زندگیِ زن و مرد و بُزی در جزیره که هیچ ندارند و ناگهان واردِ مهی میشوند، ارتباطی برقرار میکند بینِ گذشته و آیندهی این ناحیه و همانطور که پیشتر هم گفتم، آینده را خوشبینانه متصور میشود و متنِ نریشن را جوری بهپایان میرساند که امید را به منتهادرجهی خود برساند.
فرزانه، لااقل در آن دورهای که این فیلمها را ساخته، آدمِ خوشبینی بودهاست. جدا از دو موردی که به آنها اشاره رفت، «مینیاتورهای ایرانی» هم از این جهت قابلبررسی است. فیلم، با اینکه با روایتِ نزول و افولِ هنرِ مینیاتور بهپایان میرسد، اما حرفی و حسی از ناامیدی را منتقل نمیکند. برعکس، افولِ مینیاتور را با «غروبِ شکوهمند» توصیف میکند و در ادامه، تولدی دیگر را در قالبی دیگر برای آن متصور میشود. اینکه این تکنیک با تکنیکهای تازهترِ غربی آشنا میشود و از دلِ آن چیزهای دیگری زاده خواهد شد. پس میتوان با بررسیِ این فیلمها، به خوشبینی و امیدواریِ فرزانه پی برد. خوشبینیای که درواقع به آیندهی ایران داشت. ایرانی که آن سالها، قطعا خیلی بیشتر از این سالها، رو به توسعه و پیشرفت داشتهاست. و با دانستنِ این خوشبینی، روایتِ فرزانه غمانگیزتر هم میشود. اینکه آدمی با دانش، عشق و امیدِ او به چنان یأسی میرسد که «جاروکشی در پاریس را به مدیریت در ایران ترجیح میدهد» قصهی پُرغصهای است که باید ریشهیابی شود. و اینکه چه چیز، در همهی این سالهای دور از وطن بودن، از سینما و از تولیدِ سینمایی دور نگه داشتهاست.
فیدان در شبکههای اجتماعی