درباره فیلم کوتاه «حلقآویز» به کارگردانی رقیه توکلی
نوشته: سعیده جانیخواه
«حلقآویز»، نمونهایست از جریانی که در فیلم کوتاه ایران نفوذ کرده: جریان معلق کردن و سپس شگفتزده کردن یا شاید حلقآویز کردن بیننده، اینکه مخاطب را در مسیری همراهی کنی و بعد او را گم کنی. از نماهای آغازین، اینطور برمیآید که با فیلمی ظاهرا داستانگو روبهروییم، تمامی عناصر، بازیها، گفتگوها، میزانسن و لوکیشنها به بیننده میگوید که پروانه بهواسطه اضافهوزنش مورد تحقیر واقع میشود و از نظر روحی در منگنه قرار دارد، اما به ناگاه پیچش داستان، علتی برای معلول مییابد: واکنش پروانه به شرایط شغلی و تنشهایی که تجربه میکند، پرخوری و اضافهوزن است. گویی چاقی راهی برای در امان بودن از فشارهای اطراف است. موقعیتهایی که بیننده با پروانه همدردی میکند بسیار خوب و با ترتیب و توالی مناسب به دنبال هم میآیند و همین فرآیند بیننده را قانع میکند که قصه، قصهی طرد شدن از سمت جامعه است. (اول در محیط خانوادگی و سپس مشکل سوار شدن به تاکسی به عنوان نشانهای از اجتماع). در واقع میتوان گفت «حلقآویز» از نظر چیدمان المانها بسیار خوب عمل کرده است. یکی از این المانها اضافه کردن لهجه است که اقلیم را جابهجا میکند و اثر را از تکراری بودن نجات میدهد. همچنین گزارههایی در فیلم وجود دارد که سعی در محکم کردن پیچ و مهرههای داستانی دارد، اما اشاره به آنها چنان در لفافه است و احتیاج به خوانش دارد که فقط چراغ کمفروغی را روشن کرده و رد میشود، اختصاص دادن تناظرهای یک به یک، چه در اجزای قاب و چه در ماهیت متن، یکی از همین گزارههاست. اولین سوالی که در ذهن بیننده شکل میگیرد، اینسرتی از چهارپایه در خانه است که از زاویه دید پروانه میبینیم و پاسخش در سکانس اعدام است. همانندی این دو چهارپایه، خود میتوانست نقطه قلاب داستانی ایجاد کند، قلابی که فعلا با مسئله اضافهوزن پروانه ایجاد شده است. برای درک بهتر این موضوع، بیایید چاقی را از «حلقآویز» حذف کنیم و به جایش ویژگی دیگری به شخصیت ببخشیم، آیا داستان اعدام معطل میماند؟ مثلا اینکه شخصیت، یک دست مصنوعی دارد و در ادامه میدیدیم که برای بردن زندانی به میدان اعدام، دچار مشکل میشود و حتی وجود دستی که انسانها را به قتلگاه میبرد، آزارش میدهد. شاید میشد استعارهای از بیحس بودن دست مصنوعی در ساز و کار عاطفی انسانها را ساخت. یا در مثالی دیگر: شخصیت همیشه از گردنبند طبی استفاده میکند، آیا این ویژگی نمیتوانست نسبت منطقیای با اعدام بسازد؟ آیا اینها برای ساخت تناظر، بهخوبی چاقی عمل نمیکردند؟
از لحاظ زمانی، حلقآویز به ۴ بخش تقسیم میشود:
- ۳:۳۰ در خانه
- ۲. ۳دقیقه در راه برای رسیدن به محل کار
- ۳. ۳:۳۰ زندان
- حدود ۳ دقیقه در خانه و پایانبندی
میبینیم که زمانبندی اثر هم به خوبی ساخت المانها، در یک نسبت متناظر است. نیمه اول فیلم (شماره یک و دو) به معرفی شخصیت و موقعیتش میپردازد و نیمه دوم، مسئله فیلم را رمزگشایی میکند. تقریبا برای هر دو محیط خانوادگی و اجتماعی پروانه قواعد زمانی یکسان وضع شده است (سه دقیقه و نیم برای معرفی خانه و سه دقیقه و نیم برای محیط کاری). به نظر میآید بر خلاف نام فیلم، قصه فیلم بیشتر، داستان نیمه ابتدایی است اما همانطور که گفته شد بار اتصال این دو بخش را المانها بر دوش میکشند:
- حرکت پای بچه وقتی روی چهارپایه نشسته در تناظر با حرکت پای زندانی پس از کشیده شدن چهارپایه از زیرپایش
- زندانی بودن و تنگی فضا در تناظر با فضایی که پروانه در آن قرار میگیرد: مثلا تاکسی
- دیالوگی که از رژیم گرفتن و اندازه بودن لباس عروسی و بسته شدن زیپش میشنویم در تناظر با کمربند ایمنی که پروانه قادر به بستنش نیست.
- تقابل حرف عروسی در ابتدای فیلم با اعدام و عزا در ادامه و ترجیحی که پروانه میدهد (خوانش: نگاههای اجتماع، عروسی را برای پروانه تبدیل به عزا میکند)
- خوردن حریصانه شیرینی در سکانس پایانی که به مانند حلقآویز کردن خود و خودکشی است و یا مفهومی اینچنین: شیرینیای که به کام پروانه تلخ است و شاید دیالوگ ابتدایی مادر را به دنبال دارد: «شام عروسی تا به حال به دل هیچکس نچسبیده»
دادن ویژگی چاقی مفرط به شخصیت، انتخابی جسورانه و تحسینبرانگیز است، اما ارزش این ویژگی در «حلقآویز» به دلیل کمکارکرد بودن، به درستی نمایان نیست. کمااینکه پیشتر در فیلمهای کوتاه دیگری استفاده شده است و امتحان خود را پس داده، مثلا در «لرزاننده چربی» محمد شیروانی. بهنظر میآید قصد «حلقآویز» از ساخت شخصیت پروانه، فقط ویژه کردن کادر بوده و بس، چرا که کمک چندانی به شاکله داستان نکرده است. اینکه از داستان حرف میزنم به این علت است که خود فیلم، از آغاز، مخاطب را طوری جلو میبرد که گویی قرار است قصهای بشنود، تمامی ظرافتهایی که در نیمه اول فیلم چیده شده (دیالوگها، حضور مهمان، نوع بازیها و…) ما را چشمانتظار قصه نگه میدارد، اما نیمه دوم فیلم، مانند اثری نمادین و غیرداستانگو ادامه یافته و به پایان میرسد.
حضور فاکتور چاقی در «حلقآویز»، من را یاد فیلم «چاقی» راما قویدل که به تازگی پس از ۵ سال اکران شده میاندازد. ۵ سال و چند روز است که به نظرم، وجود قصه تصویری اضافهوزن در کنار مضمون قصه اصلی فیلم «چاقی» که خیانت است، همانقدر جدا افتاده است که در فیلم کوتاه «حلقآویز». قرار بر این بوده این جعبههای شیرینی که هم در فیلم بلند «چاقی» و هم در فیلم کوتاه «حلقآویز» دیده میشوند، کارکردی بیشتر از این داشته باشند، قرار بوده اضافه وزن ماهیتی نمادین به داستان فیلمها اضافه کند که گویا به سختی قابل درک است و به آسانی قابل حذف.
فیدان در شبکههای اجتماعی