درباره فیلم کوتاه «گزارش یک اخراج» به کارگردانی طاهره شعبانیان
نوشته: هادی علیپناه
روز گذشته متنی از مجید فخریان درباره یکی از فیلمهای کوتاه به نمایش درآمده در جشنواره نهال امسال منتشر کردیم. مهمترین سوال نویسنده در آن متن این است که این فیلم در یک جشنواره دانشجویی چکار میکند؟ انتشار این یادداشت و برگزاری این دوره جشنواره نهال تقریبا مصادف است با انتشار پروندهای «دانشجو و مناسباتش» که دو سال پیش در ایستار منتشر کردیم. اینجا هم جمعی از دوستانم درباره تصویر جوانی در سینما صحبت کردهاند. پیش از آنکه به این سوال پاسخ دهم که چرا فیلمهای کوتاهی مانند «تهاتر» (ساخته زیبا کرمعلی و عماد آراد) وصله نچسبی برای یک جشنواره دانشجویی هستند، بیایید در مورد یک مسئله عجیب حرف بزنیم. عجیب از این نظر که فیلمسازان جوان ما اساسا یا توجهی به آن ندارند یا از وجود چنین پدیدهای به کل بیخبرند. دوستان عزیز فیلمساز، شما با هر نیتی، با هر میزان از زرنگی یا استعداد و با هر مقدار از تجربه و سواد هم که فیلمهایتان را بسازید، آن فیلمها به انعکاس واضحی از ماهیت درونی شما، آنچه در حقیقت به آن باور دارید و از جهان میخواهید بدل خواهند شد. آن چهره بهت زده را ما بارها دیدهایم. بعد از خواندن نقد یا شنیدن نظری، فیلمساز ما انگار نمیداند که از کجا خورده. معمولا استراتژی در چنین مواردی فرار و فرافکنی و متهم کردن شخصی ست که داریم نظرش را میخوانیم یا میشنویم. اما هنر و سینما صادقتر از آن چیزی ست که فکرش را بکنید و منتقد و مخاطب جدی، شاخکهایش به اندازه استعداد یا زرنگی شما ممکن است تیز باشد و حتی بُرندهتر. بهترین کتابهای فیلمنامهنویسی یا بهترین اساتید سینما که میتوانیم سراغ بگیریم، همواره آموزش سینما را با انگشت گذاشتن روی یک مرحله مهم شروع میکنند. شناخت خودمان. و باور کنید تعداد افرادی که متوجه خود واقعیشان میشوند و موفق میشوند از سد ژستها و ادعاها، از دیوارِ تصویر کذایی که دیگران و رسانه از ما میسازند عبور کنند، به شکل غم انگیزی بسیار نادر و کمیاب است. معمولا این ترم را اینطور توصیف میکنند: «سینما بیرحم است». اما دقیقتر اگر توصیف کنیم باید بگویم: «سینما صادق است و صداقت خود را بیش و پیش از همه به صورت فیلمساز خواهد کوبید». عکس این مسئله نیز صادق است. هستند فیلمهایی که ورای تمام نواقص و محدودیتها و خام دستیها صداقت و همتی که برای ساخته شدنشان صرف شده را عیان میکنند. ما که علیه حرفهایگری موضع میگیریم قدر این فیلمها را میدانیم و با آغوش باز میپذیریمشان.
دقیقا همین ویژگی سینما هم هست که باعث میشود فیلمی که در توضیح زشتی مواد مخدر و مخاطرات یک جوان همجنسگرا ساختهایم در اصل از این حرف بزند که: «حیف است بچههای بالاشهر آلوده این کثافت کاریها شوند. بهتر است همان بچههای پایین شهر بساط خوشی پارتیهای بالا را فراهم کنند». یا. نگاه کنید به سینمای به اصلاح فمنیستی وطنی و انبوه سینهزنانش. یکی نیست بگوید اگر زن صرفا یک ابژه جنسی نیست پس چرا در صف مقدم کارخانه ابژهسازی این همه زن فیلمساز و فمنیست باالفطره ایستادهاند؟ کجاست تصویر زن در زیست عادی و روزمرهاش و کجاست مسائل دیگری که یک زن در وحله نخست به عنوان یک انسان میتواند درگیرش باشد؟ قبل از اینکه از شنیدن این جمله ناراحت شوید بهتر است در خلوت قدری به آن فکر کنید. «سینمای به اصطلاح فمنیستی ما همزمان ضد زنترین سینمای ما هم هست». یا. اگر قضاوت کردن عملی نادرست است یا اگر فحاشی ناپسند است، این همه شخصت سیاه و تک بعدی و این همه دهانهای کثیف را چه کسی برای فیلمها نوشته و تصویر کرده؟ و چرا فیلمهای انتقادی ما بیشتر از اینکه آگاهی بخش باشند در نهایت به اسطورهسازی و تمجید لاتها مینشینند و در عمل به ترویج چنین ناهنجاریهایی منجر میشوند؟
نمایش خشونت، نمایش سیاهی، نمایش ظلم بیش و پیش از آنکه منجر به رفع چنین زشتیهایی شود باعث ترویج آنها شده و خواهد شد. و این ساحلی ست که بسیاری از فیلمسازان از سراسر جهان در آن کشتیها شکستهاند. پرداختن به این موضوعات راه رفتن روی لبه تیغ نیست. پریدن درون پرتگاهی ست که شانس بیرون آمدن از آن تقریبا صفر است. پس آنها که عزم پریدن دارند باید از دل سیاهی بیرون آمده باشند!
در میان پیشنهادها و استوریهای تبریکی که پیرامون فیلمهای نهال امسال میبینیم، کسی را ندیدم که از فیلم کوتاه «گزارش یک اخراج» به کارگردانی طاهره شعبانیان حرفی بزند. فیلم داستان خبرنگاری ست که برای گزارش اعتصاب گروهی از کارگران یک کارخانه رفته؛ اما در بازگشت متوجه میشود همان سیستمی که کارگران را در کارخانه استعمار کرده در دفتر تحریریه هم او را مواخذه و اخراج خواهد کرد. چرا؟ چون به بیماریای مبتلاست که یکی از عوارضش انتظار پاسخگویی از همه است. حتی از رئیسش!
فیلم در درجه اول با قاب چهار به سهاش توجه را جلب میکند. قاب محبوب سوداگران فیلم عمیق و معترض و در اصل جایزه بگیر. اما بر خلاف اکثر نمونههای جعلی، طاهره شعبانیان ایدههایی استاتیک برای انتخاب قاب فیلمش دارد. استفاده از خطوط، ورود و خروجها به قاب و روند داستان اندازه قاب را تا حد قابل قبولی منطقی و لازم جلوه میدهند. انتخاب بازیگرها با تناسب به نقش و کارکرد هر شخصیت صورت گرفته و کسی دنبال گزینههای محبوب و حرفهای معمول نبوده. در حین نگارش همین متن و همین سطور دارم با مجید فخریان درباره شخصیت آقای دلیری و حضور موثرش در فیلم صحبت میکنم. اگر رئیس تازه وارد نشریه با آن ژست و هیکلش ماهیت تک بعدی دارد، این آقای دلیری ست که ماهیت کثیفتر و موذیتر سیستم را برای مخاطب عیان میکند. فیلمساز حتی تمام تلاشش را کرده که کنار همکار خبرنگار هم بایستد و تن دادن او به تهیه گزارش مورد نظر مدیر جدید، ابدا او را کریه نمیکند. این یکی دستاورد کمی برای فیلم کوتاهِ دو سه سال اخیر نیست. و البته استفاده هوشمندانه فیلمساز از رنگها و رنگی شدن شخصیت اصلی فیلم و ژاکتی که در نهایت باید به تن کند چون بر خلاف آنچه قبلتر فکر میکرد او هم یکی مثل همان کارگرهاست. یکی از همان مردم.
«تهاتر» اگر تمام الگوهای جواب پس داده و آن جنسی از زیرکی که با استعداد اشتباه گرفته میشود را در آستین خود پنهان کرده تا حرفهای و عمیق به نظر بیاید؛ «گزارش یک اخراج» خطر میکند و به دل مسئله میزند. حد و حدود خودش را میشناسد و سعی میکنم توازنی بین خطر کردن و ایستادن در زمین امن را انتخاب کند. به جای رفتن و غرق شدن در دل کارگرهای یک کارخانه، با یک خبرنگار که دارد سعی میکند در دل کارگرها غرق شود همراه میشود و از کارخانه به تحریریه میآید، تا شکل دیگری از کارخانه را به تصویر بکشد. شخصیت خود را به اندازه کافی مبارز نشان میدهد، اما دائم به او یادآور میشود که: «خانم از اینجا بلندشو».
اینها همهی چیزهایی ست که از یک فیلم دانشجویی انتظار داریم. تلاش برای شناخت سینما، اجرا کردن آموختهها و همراهی با پیرامون و امروزش. اما همه اینها به معنای موفقیتش نیست. داریم در مورد یک فیلم کوچک دانشجویی حرف میزنیم. فیلمساز جوان ما جوانی هم کرده. ایده خراش افتادن روی صورت شخصیتش ایده خوبی ست ولی زیاده روی در آن و کوبیده شدن در به پیشانی فاطمه برای تشدید این تصویر که او هم دارد مثل کارگرها کتک میخورد زیادی غیر منطقی و نمایشی از آب درآمده. و پایان فیلم. بیایید درباره پایان فیلم حرف بزنیم.
وضعیت امروز مرثیهسرا نیاز ندارد. چهره ناچار و مغموم انتهای فیلم به درد ما نمیخورد. این کاری ست که تمام راحت طلبها و مصالحهگرها میکنند. این کار آقای دلیری افسوس بخورد و سر بجنباند، نه آن روحیهای که ما باید درون خود زنده کنیم مراقبش باشیم. سینمای ما باید یادبگیرد ضرورت مهمی را حس کند. در این مملکت نوحهخوان زیاد داریم. شورشی و صاحب ایده کمیاب شده. من با تمام وجود همراه این خانم خبرنگار و فیلمساز هستم اما ژست پایانیشان به درد کسی نمیخورد، حتی خودشان. ما باید بین خُرد شدن و ادامه دادن یکی را انتخاب کنیم. خرد شدن یعنی نقطه گذاشتن. یعنی پایان. یعنی مرگ. آقای اسناوندی و مدیران کارخانه این را میخواهند. برو بمیر. برو گمشو. آن کارگرها، این خانم خبرنگار، همکارهایش و مردم باید زندگی کنند. بله عدهای تصمیم میگیرند خودشان را از پشت بام پرت کنند. اما آنها خودشان را فدا میکنند که چیزی بجُنبد. کسی دردش بگیرد. که در ادامه کاری بکنند. آن پرت شدن، آن خود سوزیها و زندان رفتنها و هزینه دادنها عین زندگی هستند. در سودای زندگی هستند. نه برای خودشان که برای همه، حتی اگر خودشان دیگر داخل آن همه نباشند. فیلمسازی که فیلمش را با زنی شروع میکند که زعم کرده خودش را فدای دیگران بکند، چرا باید پایان فعلی را برای شخصیت فیلمش بپذیرد؟ چرا باید کوتاه بیاید؟ همین دو سال پیش، همین جشنواره نهال «جشن» بهنام عابدی را نمایش داده. «جشن» به خوبی دلیل آن پرت شدنها و نتیجه بیتوجهی به آن را نشانمان میدهد. خانم شعبانیان عزیز، دوستان فیلمساز، ما نیاز داریم که دردمان بیاید. که نشان دهیم که باید دردمان بیاید که بجُنبیم. که بجوشیم. که زندگی کنیم. من پشیزی برای مرثیه و مرثیهسرا احترام قائل نیستم. سینما آنقدر حقیر نیست که مرثیه بخواند، سینما آنچنان باشکوه است که بذر رهایی بکارد و رسم زیستن بیاموزد. دوست داشتم «گزارش یک اخراج» با وزیدن باد تمام شود. همان بادی که چشمان درخشان آرام را در آخرین فیلم کوتاه فرشته پرنیان به رقصیدن فرامیخواند.
فیدان در شبکههای اجتماعی