درباره فیلم کوتاه «چله» به کارگردانی داود خیام
چگونه میتوان با سینما معامله کرد؟ چگونه میتوان به هر قیمتی که شده موردتوجه قرار گرفت؟ این سؤالها و مجموعه سؤالهای مشابه بیشماری که بارها از زبان فیلمها شنیدهایم یکی از مهمترین و بغرنجترین موانع موجود در مسیر فیلمسازان عمدتاً جوانی است که در این هیاهوی بیانتها تلاش میکنند به هر قیمتی که شده به چیزی که میخواهند برسند. یکی از سادهترین و عمدتاً جواب پس دادهترین مسیرهای موجود عجیب بودن در سطح گرافیکال مسئله است. هر چه قدر عجیبتر… مرعوبکنندهتر. و هرچقدر مرعوبکنندهتر، گمراهی مخاطب در مورد تهی بودن عمق و باقی ماندن همهچیز و مطلقاً همهچیز در سطح راحتتر و آسودهتر. در وضعیتی اینچنینی است که آن نقطهضعف گویا همیشگی بشر در مقابل نیش فلجکننده امر عجیب موجب میشود تا فیلمساز از زیر بار بسیاری از چیزها شانه خالی کند. تنها به گرافیک بیاندیشد و شاهد همراهی توده قابلتوجهی با صدای ناهنجار اما در ظاهر عجیب این طبل باشد. همه ما بارها شاهد فیلمهایی بودهایم که بیش از هر چیز افیونی فلجکننده بودهاند و یا تلاش کردهاند که افیونی فلجکننده باشند.
فیلم کوتاه چله به کارگردانی داود خیام با وام گرفتن همهچیز از همهجا و کنار هم چیدن این توده بیشکل در قالبی هر چه بیشکلتر موفق میشود به یک سنتز جالبتوجه دست یابد. مخاطب هر آنچه میبیند را صرفاً میبیند. زیرکی غریبی هم باعث میشود تا این توده بیمعنا چنان مرعوبکننده ظاهر شود که کمتر کسی را در حال پرسیدن این سؤال ببینیم که اینهمه چگونه بدون چفت شدن به هم، و برقراری ارتباطی منطقی صرفاً در کنار هم چیده شدهاند. این تهی بودگی، این سطحینگری مفرط آنجا به مسئلهای غیراخلاقی بدل میشود که فیلمساز با آگاهی به این مسئله همواره تلاش میکند مخاطب را گمراه نگه دارد.
فیلم بهعنوان یک نمونه منحصربهفرد در هیچ سطحی موفق نیست ایدهای اورجینال مطرح کند. پس ماجرای اتکا به تعاریف تکخطی و پر از سوءتفاهم پستمدرنیسم و باقی اعضای خانواده احتمالاً Plan B فیلم برای شانه خالی کردن از سؤال ذهن پرسشگر در مقابل امر عجیب خواهد بود. در لایه بعدی اتفاق دیگری هم رخ میدهد. همچنان مرعوبکننده باقی ماندن. اینکه بهمحض خالی شدن اتفاقها از جذابیت گرافیکالشان فیلم اتفاق مشابه دیگری را برای خودش دستوپا میکند تا خط منطقیتری برای وقوع آن ایده بعدی که الآن وقت وقوعش نیست دستوپا کند. این موضوع را شاید بشود بهعنوان خلاقیتی بیثمر از سوی فیلمنامهنویس یا بهتر است بگویم نقاش ایدههای بصری فیلم دانست. اما اینکه ناگهان با ردوبدل شدن نگاهی خامدستانه با خامدستانهترین شکل روایت، زن و مرد غولپیکر فیلم برای چند لحظه پسر غولپیکرشان را تنها میگذارند تا فیلم موفق شده باشد روند غیر منطقی آغاز شده از شکار پرندهها، رکعت شمار، ناهار عجیب و غریب خانواده و حالا خاموش کردن آتش دوری زن و مرد از یکدیگر برای زمانی طولانی را فرو بنشاند… که چه؟ ما به تصویری از جامعه امروز بشری برسیم یا ایران؟ این توده بی شکل و حجیم دقیقا کجا به مسئله ملموس مخاطبش دست میابد؟ دقیقا هیچ کجا! سنتز این اتفاق همانقدر بیاثر است که سکانس پایانی فیلم. گریه پسر این بار بهجای پدر. (چرا نباید برای ما عجیب باشد وقتی اکثر مخاطبانی که فیلم را تا به امروز دیدهاند در سکانس پایانی پسر را با پدر اشتباه بگیرند؟ مراجعه کنید به نوشته امید روحانی در روزنامه سینما به مناسبت برگزاری ششمین جشن مستقل فیلم کوتاه… این یکی دلیلی سادهتر دارد حتی. مخاطبی که کل زمان فیلم را صرفا به دیدن عادت داده شده همین قرار داد را در مورد همه عناصر همچنان صرفا بصری فیلم رعایت خواهد کرد. خب اینجا دیگر پدر چه فرقی با پسر دارد؟ هیچ) دست گذاشتن روی کهنهترین نوع روایت برای مثال درگیر کردن ذهن مخاطب در عمق مسئلهای که اساساً وجود ندارد. آیا اساسا ترسیم یک چرخه میتواند مسئلهای دراماتیک باشد؟ مخاطب کجا مسئله فیلم را درک کرد که حالا با رسیدن به این چرخه مسئله را به زندگی خود نیز سرایت دهد؟
حتی عنوان کردن این ایده که فیلم موفق میشود اتمسفری خلق کند برای واکاوی وضعیتی مشخص نیز با راه نمایی مطلقنگر فیلم به یک بنبست دیگر ختم میشود. اینجا نه با انسان مواجهیم که پیکرهای سرگردان در سطح داستان را مثالی برای وضعیتی کلی بدانیم و نه با خطوط رابطی که بتوانند این اتمسفر را به زمان و مکانی مشخص وصل کنند. ایده آکواریومهای صرفاً جذاب هم همان پاشنه آشیلی است که کالبد فیلم را به مسئلهای غیراخلاقی بدل میکند. بهعنوان نمونه ماجرای پرداخت غرامت به خانواده قربانی قرار است به ما چه بگوید؟ اینکه این موجودات غیرانسانی هم میتوانند رفتار انسانی داشته باشند؟ این همان ایده نخ نمای هرروز و هر بار در مراجعه انبوه فیلمهای بیاثر و یکبارمصرفی شعاری نیست که میلیونها بار دیدهایم و باز هم خواهیم دید؟ اینکه حالا چله با استفاده از تجهیزاتی پیشرفتهتر و عواملی حرفهایتر موفق میشود کیفیت بهتر از نمونههای حتی خالی از گرافیک دیگر به نمایش بگذارد دلیل نمیشود ما در سطح ماندن مزمن فیلم را توجیه کنیم.
تنها مسیر مقابله با این دست فیلمها مرعوب نشدن است. اینکه مخاطب بتواند بهجای تلاش برای تفسیر و توضیح آنچه صرفاً دیده دقیقاً به همان چیزی که «صرفاً دیده» بیاندیشد. اینجاست که لایه گرافیکال فیلم فرو میریزد و تنها چیزی که باقیمانده مشتی سیم به هم گرهخورده است برای نگهداشتن پوست ورآمده این پیکرههای غولپیکر. اگر دوباره به پایانبندی فیلم بازگردیم، به نقطهضعف این پیکره شکننده با نهایت خلاقیت موجود در پس هر آن چیزی که دیدهایم مواجه خواهیم شد. ایدههایی به عاریت گرفتهشده در سودای خلق پدیدهای عجیب. و نه چیزی بیشتر و نه حتی روزنهای امیدوارکننده.
متن «کوتاه، تجربی یا فیلم بلند کوتاه شده» نوشته امید روحانی در شماره ۱۴ روزنامه سینما را اینجا بخوانید.
فیدان در شبکههای اجتماعی