یادداشتی بر انیمیشن کوتاه «جسم خاکستری» به کارگردانی سمانه شجاعی
نوشته: امین پاکپرور
در نخستین تصویر، داندانپزشک سر را پیش آورده و همچون دانای کلی ناظر بر تمامی محیط، با چشمهای تیز و بیخطای خود نگاه میکند، رو به دوربین، به ما، و نیز به بدنهای رنجور خاکستری در دهان مردی که خود لباسی خاکستری پوشیده. هریک از دندانهای مرد خود شمایل بیماریاند و رنگ لباس و لرزش جزء به جزءِ خطوط و حجم گاه سیال و گاه خمیده و درهمشوندهی اندام آنها ــ که خاصیت ماهویِ رنگ و طرحی است که فیلمساز برای «جسم خاکستری» برگزیده ــ تنِ رنجور صاحب دندانها را نیز تداعی میکنند؛ گو هر مرضی که در دندانهاست حقیقتا در خودِ مرد است و دردی اگر هست امانِ دندان را و مهمتر، صبرِ مرد را میبرد. «جسم خاکستری» قصهی تضاد سلامت و بیماری، قدرت و ضعف، بخوانید عافیت و مرگ، است که در دو سطح میزانسن و صدا بسط مییابد، و جهان فرمیِ خود را برمیسازد.
یک. میزانسن:
دوباره هیبت داندانپزشک را به یاد بیاورید که تنها نیمتنهی حجیم او بیش از نیمی از قاب را در همان ابتدای فیلم پر میکند. بدنی مسلط با عینکی که حاکی از آگاهی است، یک ماسک که میان او و بیمار فاصله میگذارد و نشانهی مصونیت از زهری است که به دهانِ مرد دردمند افتاده. بدن داندانپزشک را با لباس آبیِ پزشک که تاکیدی مجدد بر تضاد میتواند باشد، مقایسه کنید با بدنهای خاکستری پوشیدهی دندانها، لرزهی سختی بر اندام آنهاست که خود حکایت از لرزش تن بیمار دردمند دارد. و به همین ترتیب بدن پزشک نیز چون تمثالی با قدمهای سنگین و چنان که پیشتر آوردم، ناظر و مسلط بر تمامی دردها، در محیط دهان بازتولید میشود. همچنان که پزشک در زاویهای لو-انگل رو به پایین مینگرد و بر بدن بیمار مسلط است، تمثالش در دهان بیمار نیز یگانه تنی است که حق راه رفتن و از بالا به پایین نگریستن بر دندانها را یافته. از این حیث، متن «جسم خاکستری» با تمِ سلطه و قدرت کدگذاری شده، که این در شکل بدنها، اندازه نماها و میزانسنی که بدن مسلط و بدن ضعیف را در برابر هم قرار میدهد، جامعهشناسیِ قدرت در رابطهی پزشک و بیمار را به نقد میکشد.
دو. صدا:
موزیک غالب بر صحنههای «جسم خاکستری» را صدای قمر تشکیل میدهد. آهنگی که محیط را به عنوان مطبی قدیمی شاید در همین گوشهی تهران معرفی میکند؛ از همین لحن موسیقی و کلام ایرانی است که فضای غریب و مالیخولیاییِ دهان با دندانهایی که چون مردهای پانسمان به سر گرد هم نشستهاند، حسی از یک مطب معمولی در فضایی اینجهانی میدهد و ما را به زمان-مکانی حقیقی و آشنا ــ تهران معاصر ــ پرتاب میکند، و این تمهیدی دیگر است برای برقرار کردن نسبتی میان دهان و مطب، که هردو وعدهگاهِ بیمارهای در انتظارِ نوبتاند؛ تا که دست پزشک/مرگ کدام دندان/انسان را به پرتگاهِ نیستی روانه خواهد کرد. اما این نکته تنها نخستین اندیشهی فیلمساز در بهرهگیری از امکاناتی است که صدا در اختیارش قرار میدهد. هروقت که دوربین به سر و تن یکی از تمثالهای دندان نزدیک میشود، موج رادیو تغییر میکند، لحظهای خشدار میشود، به لحنی آتونال میرسد و صداهایی شکستهبسته به گوش میرسد که گو از ذهن دندانهاست. لحن آتونال ذهن بیمارها که خود حاکی از درد دندان، بخوانید رنج تنانه، است با نوای تونال آهنگ قمر در تضاد قرار میگیرد و نیز بر خلاف شعر او که راحت روح است و «زندهباد قمر»ش میگویند، صدای دندانها کلمات و لحنی پرتنش دارد و خود نشانهی بیماری است. در میان همان جملات شکسته و فروخورده شکوه و شکایتها به چشم میزند اما در پسزمینه این صدای قمر است که عافیت میبخشد. میان موسیقی خوشآهنگ مطب پزشک با صدای ذهن دندانهایی که به جستجوی افیون درد خود آمدهاند فاصلهای است و جز نابودی دندان آفتزده نجاتی نخواهد بود. با کنده شدن دندان (مرگ تن) صداهای آتونال دوباره جای خود را به لحن قمر میدهند و فیلم با موسیقی او به پایان میرسد.
بدین ترتیب ساختار فیلم با شکستن مقاومت فرد آفتزده، کشمکش را به اتمام میرساند؛ نیستیِ یک بیمار، سلامت جمع میشود و این آغازی خواهد بود بر اندیشیدن به مرگ و عافیت در تمثیل «جسم خاکستری». فیلمی که به یادش خواهیم آورد.
فیدان در شبکههای اجتماعی