نوشته: هومن نیکفرد
«کلینر» به کارگردانی محمدرضا میقانی
کلین چِک
«کلینر» اثری قابل تأمل از منظر داستان و فرم روایی است. ویژگی قابها و نوع دکوپاژ این فیلم، برآمده از دغدغه فیلمساز نسبت به بیان انتقادی از یک جامعه به ظاهر منظم و در باطن، به هم ریخته است.
ظاهر «کلینر»، همچون رنگ ظاهر لباس فرم دختر در فیلم، شاد، آزاداندیش، عمیق و دارای حق انتخاب است؛ اما این همه واقعیت نیست. ایراد اساسی کلینر، با حفظ یکدستی در نماها و استفاده از خطوط تند و موتیف کردن آنها در همه فضا، ضعف در بیان سرراست داستانش است. «کلینر» مجذوب فضای خودش است. بیدلیل هر ستون، خط، رنگ و رهگذری را ضبط و ارایه میکند. همچون مرد خدماتی که در مواجهه با دختر، مورد تأکید دوربین قرار میگیرد تا جایی که میتوان او را تنها آدم مربوط به مسأله بارداری دختر دانست؛ درغیر این صورت، لزوم پنهان شدن دختر پشت ستون، چینش رنگ زرد با مفهومی که میتواند گیج کننده باشد، حضور و دیالوگ گفتن یکی از اعضای خانم آن مجموعه و پاک کردن اثر دختر در نمایی که از شهر میبینیم، احساس نمیشود.
بهنظر این چنین برداشت میشود که «کلینر»، با استفاده از نماهای با عمق میدان بالا و میزانسنهایی که شخصیت را تحت سیطره خود – خطوط – درمیآورند و داستانی که برای آن درنظر گرفته، حرف تلخی را به لحاظ نقد اجتماعی، میزند. سردرگمی دختر در سیستم نظمگونه یک مجموعه ــ قوانین ــ و درماندگی او در عقب افتادن از ماراتن ظاهرسازیها ــ شاید ــ، برداشت نگارنده از این اثر است؛ اما ضعف در پرداخت و پیشبرد داستان و رساندن آن به نقطهای که ختمدهنده دوراهیها برای شخصیت است و یا باید ختمکننده دودلی شخصیت باشد، این فیلم را مابین دو نظرگاه اول شخص و سوم شخص محدود نگه میدارد. اساس این تحلیل در فاصلهگیری از شخصیت دختر، عدم وجود جادو در نگاه او و تصویر کردن خیال از بیرون است. مسیری که فیلمساز برای مخاطب متصور شده، همراهی با دختر و رساندن آن به یکپایان قابل تأمل است؛ که میتوان تلاش برای ایجاد توازن بین هنجار و آزادی انتخاب تعریفش کرد. بارزترین نکته در این فیلم که از نظر نگارنده یکی از ضعفهای حضور مستقیم خالق در اثر است، رنگ دادن به دختر و ربط آن به چیزی مثل سطل زباله است. رنگ زرد، مفموهی دارد که برای این فیلم با هر برداشتی قابل هضم است؛ اما منسجم نیست.
با همه این اوصاف، حضور «کلینر» به عنوان اثری با ژانر متفاوت، نگاه انتقادی به سیستمی قابل نقد و سعی در ایجاد فرمی قابل بحث، جسورانه و مبارک است. امید میرود ساخت این نوع آثار ادامه پیدا کنند.
«وحشی» به کارگردانی فردین انصاری (این فیلم در جشنواره حضور نداشت)
تو لک رفته
وحشی و فرم انتخابیاش، جان تازه سینمای کوتاه است. موقعیتی واقعی شده در دنیای وامگرفته فیلم از فانتزی. اتفاقها و آدمهایی که احتیاج به منطق ندارند تا باور شوند. همینکه خودشان موقعیت را باور کنند، قالبشان شکل میگیرد. انتخاب رنگ و نور این فیلم کوتاه شبیه به فیلم کوتاه «آرا»، درخدمت فرم و داستان جا گرفته در آن فرم است.
ایرادی که میتوان به فیلمنامه گرفت، تعلیق و ایجاد معماهای کشدار است. همانطور که عمل به احساساتی مثل حسادت و خشونت در این فیلم انتخاب اولیه آدمهای آن است، همانقدر هم از نظر نگارنده از پرداختن به تعلیق کشف معما باید کاسته شود. شخصیت کارآگاه کارکشته که تخصصش کشف غیبت و مرگ کبوترها است، به اندازه کافی در فیلم نسبت به این ایده که فیلم قرار است از رازی پرده بردارد، سنگینی میکند؛ همانطور که نماهای بهجا و اندازه ریاکشن زن و زیرنظر گرفتن ماجرا از دید او، به این مهم هویت میبخشد که فیلم درباره حسادت زن به ماجرایی است که منجر به اتفاقی ناخوشآیند برای کبوترهای نامهرسان شده است؛ در نتیجه از پرداختن بیش از اندازه به اتفاق، شخصیت، یا موقعیتهای دیگر، میشد پرهیز کرد.
اینطور هم میشود توضیح داد که عنوان فیلم با برخوردهای زن و مرد همخوانی دارد؛ اما معنای دیگر آن لقب کبوترها است. حالا فیلم در مورد چه چیزی دارد حرف میزند؟ کبوتر؟ وحشی؟ رابطه؟ کارآگاه؟ تجاوز به حریم خصوصی؟ شبیه به گربهای که سند ورود زن به حریم مرد است و یا عشق؛ به هر چیزی. بهنظر نگارنده، فیلم در مورد همه ماجرا، پیش از ماجرا و بعد از آن حرف میزند؛ و البته بهتر این بود که کمی بیرحمانه، بعضی از موقعیتهای زیبا مثل شام خوردن یا آشپزی زن و فرستادنش در پستو، حذف میشد. اینگونه بیان کنیم که همه آنچه که تعریف شد را بهتر بود اگر در همان موقعیت مرد نشسته، زن مستآصل و کارآگاه خصوصی میدیدیم و نه اضافهتر؛ که در ادامه، چیزی برای ارایه یا کشف پیدا نمیشود و همین پلانهای زیبا هستند که از نو برایمان میزانسن میساختند.
وحشی فیلمی قابل احترام است. فیلمی که هم نگهداشتن تعلیقش با اشراف به گرهافکنی مشکل بوده و هم بازیها که بهنظرم حفظ راکورد آن، خود هنر میخواهد. سخت میتوان از بازیگری ایراد گرفت. آنها هر حرکتی را در راستای فیگور ایستای خودشان انجام میدادند و حتی فریادهای گاهگاهشان هم در خدمت فرم بود؛ و این نکته در همه فیلم نمود دارد که فردین انصاری به عنوان یک کارگردان هوشمند، فضایی که میسازد را از دست نمیدهد.
«همسایهها» به کارگردانی فرهاد غلامی
کنجکاوم بدانم اینجا چه خبر بوده
«همسایهها» از انسجامی برخوردار بوده که وامگرفته از ابزار مکان است و در روایت با استفاده از کنجکاوی شخصیتها، بهخصوص زن، سعی در ایجاد تعلیق و اقدام به جستجو در خانهی همسایه میکند. اقدامی که بهنظر توانسته مخاطب را تا زمان بازی با سایهها اجبار به تلاش برای کشف کند؛ اما با نداشتن سرانجام، ناقص میماند.
پلانهای همراهِ زن، روایتگر کنجکاوی بیش از حد او، علاقهاش به اشیای دیگری و سوالهایش درباره صداهای شنیده از همسایه، کمککننده است. از نظر نگارنده این فیلم زمانی دچار سردرگمی میشود که فیلمساز سعی دارد مرد را همراه نشان دهد و او را وادار به تحسین زن در لباس همسایه میکند. میتواند نیازی نباشد که همه فضا، شخصیتها، کارها، بازیها و علاقهها تصویر شود. مثالی که بیان شد، تنها یک مورد از دست و دلبازی فیلمساز در روایت همه آنچه که شاید رخ داده، است. تلاش بیسبب خالق اثر برای تحت کنترل فضا و مکان نگهداشتن شخصیتها زمانی از کار بیرون میزند که با ایجاد و معرفی چنین حالاتی از یک زن، فیلم بیپایان به مسیری دیگر میرود. مسیری که احتمالا از این انگیزه نشأت گرفته که محدودیت، تصویر عشقبازی زن و مرد را آنگونه که روایت شده، نشان بدهد. سوال مهم درباره انگیزه مورد بحث، که مسأله نگارنده با فیلم است، این میتواند باشد که اگر این محدودیتها نبود، آیا فیلمساز در همان ابتدای حضور زن و مرد، با انجام یا حرف زدن در باره آن، از خیر عشقبازی نمیگذشت و سعی نمیکرد که در ادامه مخاطب را در مسیری که با رفتار مرموزانه زن، پر از سوال است، تنها بگذارد؟ شاید همانند داستان کارور که مسأله اصلی چیزی دیگر غیر از «همسایهها»ی غلامی است و اجرایی ضعیف از آن تصویر شده.
سایهها، همسایهها و سایهبازیها یا آنطور که در اثر است، بازی با سایهها که قسمتی جدا از فیلم به حساب میآید، چه کمکی به راه نیمهتمام فیلم «همسایهها» میکند؟ بهنظر که هیچ، جز تجربهای غیرضروری در فرمی ساده و دخالت غیر واقعی در فیلمی واقعی.
پیشنهادی که میتوان به سازندگان این نوع آثار داد، حفظ انسجام و تمرکز بر ایده محرک و همینطور عدم مجذوبیت خالق بر تصویرهای جذاب و دیالوگهای بیکاربرد است. نتیجه گیری البته از ملزومات است؛ به خصوص در این اثر که همه کشش خود را بر چیزی که قرار است رخ بدهد استوار کرده. تفاوت اصلی و اساسی فیلم و داستان «همسایهها» در همین نکته است. کشش و توضیح آنچه که مخاطب نمیبیند و تمام کردن همهچیز با یک همآغوشی ساده و تعلیق و تصویر کردن آنچه که مخاطب نیاز دارد ببیند و ادامه دادن تا حرکت سایهها.
«آخر هفته» به کارگردانی وحید بمانی
هندل
مقدمهچینی، نه تنها نقطه ضعف «آخر هفته» بلکه پاشنه آشیل هر ژانر با هر نوع دغدغه در فرمت کوتاه است. بهترین پیشنهاد برای فیلمی در فرم «آخر هفته»، یکراست سراغ مسأله که در اینجا میتوان آن را ایده مطرح کرد، رفتن است. معرفی پدر، شغل، دنبال کردن بدشانسیها و درماندگی پدر از نگاه پسر، چه هماهنگییی با پایانبندی متفاوت و پسندیده فیلم وحید بمانی دارد؟ سکانس انتهایی، با دستآویزی به المانهای فانتزی در حالی که همه فیلم در واقعیت محض پیش میرود، تکهای جدابافته است.
تصور کنید فیلم با پلان نهایی شروع بشود؛ آیا فیلمساز، با ورود به این میزانسن متفاوت، نباید فرم شکل گرفته را به همه اثر تعمیم دهد؟ شاید با انتخاب نماهای نقطهنظر از دید کودک، کمی تخیل کودکانه یا قدری جادو مسأله را برطرف کند.
«آخر هفته» نمایش چندساعته از یک زندگی معمولی، نمایش بازخورد نسبت به این زندگی معمولی، ثبت ریاکشنهای اعضای خانواده نسبت به زندگی معمولی چندساعته، دغدغه ناتوانی قشری از جامعه در روابط، نقد کار، صاحب کار، کارگر و خانواده است؛ و البته نظر نگارنده این است که همه اینها را در کمتر از پانزده دقیقه با حفظ جذابیتهای یک فیلم کوتاه، نمیتوان مدیریت / بیان / هندل کرد.
یادداشتهای کوتاه بر فیلمهای جشنواره سی و چهارم – بخش اول / نوشته: هومن نیکفرد
یادداشتهای کوتاه بر فیلمهای جشنواره سی و چهارم – بخش دوم / نوشته: سعید عابدی
یادداشتهای کوتاه بر فیلمهای جشنواره سی و چهارم – بخش سوم / نوشته: هومن نیکفرد
فیدان در شبکههای اجتماعی