۱۰ فیلم کوتاهی که از دهه ۹۰ به یاد داریم
فیلم هفتم: فیلم کوتاه «کورسو» به کارگردانی امید عبدالهی
نوشته: انوش دلاوری
فرناندو پسوآ مینویسد: «جز زندگی، همهچیز برایم تحملناپذیر شده است.»
«کورسو» اهمیتش را از زندگی میگیرد و نه از همهی آن چیزها که تحملناپذیریشان مسلم است! فیلم درست یک دهه پیش ساخته شده و به شکل بیرحمانهای درست است! درست در معنای هرآنچه با دقت، بلدی و نکتهبینی، یک فیلم را میسازد که در ابتدای دهه، از آن دهه جلوتر است! پیرمردی مغازهی عینکسازی دارد با آخرین سفارشی که هنوز تحویل نشده است. هر روز از میانِ حجرهها و دکانهای بسته میگذرد و کرکرهاش را بالا میکشد و منتظر میماند تا آن آخرین مشتری بیاید و عینک را بگیرد و کار تمام شود. زمان میگذرد و او نمیآید. پس باید جستوجو را آغاز کرد. این کاریست که پیرمرد میکند و به سادگی و به خوبی هم به پایان میرساندش: عینک را تحویل میدهد، مغازهاش را میبندد و به خانهاش بازمیگردد، گویی برای همیشه. نه سفر ادیسهای در کار است نه شهود شورانگیزی و نه غلیانِ احساسات. «کورسو» کاربستِ تنهاییست وقتی زندگی هیچ نیست جز همین. هنگامی که هیچکس با هیچکس نیست، همهی کرکرهها پایین است، آخرین مراجعه ده ماه پیش است، اتاقِ آسایشگاه یک نفره است، یک حجره باز است که آن هم سفارش تازه نمیپذیرد و فقط میخواهد کار آخرش را تمام کند تا بتواند گلدانش را با خود ببرد بر سرِ بام، امرِ محتوم، باورِ این است که زندگی، تنهاییست. حتا اگر یک نفر، لحظهای در فیلم هویدا شود که تنها نیست: او که چشمانش جهان را نمیبیند و یکی با او راه میرود که جای چشمهای او ببیند، که انگار ندیدن، نبودن در جهان است و نبودن در جهان یعنی تنها نبودن؛ تنها نبودن هم چیزی نیست جز فقدانِ زندگی. فیلمِ کوتاه ایران در دههای که گذشت، با وسواس سعی کرد الگوهای تکرارشوندهای را پی بگیرد که همهچیز در آنها تحملپذیر است جز زندگی! فیلمهایی که نمیدیدند و نمیبینند. آشفتگی و آشوب را جای زندگی جا میزنند و با سفّاکی تمام، دوربینِ هیزشان را به جای دوربینِ سینما جا میزنند. نمونههای «بچهخور» و «شهربازی» و امثالهم در این دهه کم نیستند، نمونههای دشمنان زندگی، دشمنان رویا، دشمنان خیال و دشمنانِ انسان. آن تاریکیهای بدون کورسویی که به ظاهر دارند دربارهی تنهایی و استیصال و رنج حرف میزنند ولی درواقع اساسا انسان و زندگیای در آنها وجود ندارد که بخواهد هیچکدام از اینها را به دوش بکشد. اگر «کورسو»ی امیدِ عبدالهی با نوری تنها از زیر کرکرهای در انتظارِ بالا کشیدن شروع میشود، با پیرمردی نشسته در میانِ نورها و رنگها، خیره به جایی در جهان که هنوز دیدنیست، پایان مییابد؛ احاطهی تاریکی در آغاز به مطلق بودنِ نور برابر تاریکی در پایان منتهی میشود، آن هم در زمانی که فیلم هیبتی ساکن، ساکت، بیرویا و بدون شورِ امیدِ زندگیِ تقلبیِ حقنه شده دارد! ولی خب، اهمیت «کورسو» در همین است: راه رفتن، جستوجو، یافتن، ایستادن، نشستن و نگاه کردن. یعنی همهی آن اکتهایی که زندگیست و میخواهند از آنها رو برگردانیم و یا فکر کنیم که بالکل وجود ندارند. فیلمهای کوتاه ایران، به خاصه آن سیاههی جدیگرفتهشدهها، همگی از همهی اینها خالی بودهاند. برای همین است که شاید آن پیرمردِ «کورسو» در پایان بر آن تخت روی بام نشسته و نگاه میکند. به چه؟ باز هم به قولِ پسوآ: «این واقعیت تکاندهنده که آن بیرون مردمی وجود دارند که به همان سرعتی تغییر میکنند که آب و هوا.»
یادداشت سردبیر درباره ۱۰ فیلم کوتاهی که از دهه ۹۰ به یاد داریم
درباره این فیلم کوتاه بیشتر بخوانید:
فیدان در شبکههای اجتماعی