درباره فیلمهای کوتاه «قاشق خالی»، «شهروند» و «یک شب»
نوشته: فرید متین
قاشقِ خالی، دهقان محمدی
«قاشقِ خالی» احتمالن میخواهد در مسابقه روُدستزدن به تماشاگر رتبه خوبی بیاورد و تمامِ تلاشش را هم در این زمینه میکند. منتها چیزی که به آن فکر نکرده ــ یا شاید هم کرده و به نتیجه نرسیده، یا رسیده و نخواسته ببیندَش ــ این است که این مسابقه درواقع هیچ برندهای ندارد. فیلمهای زیادی بودند که امسال میخواستند در ردهبندیِ همین مسابقه خودی نشان بدهند. «آدمپران» (امیررضا جلالیان) و «گسل» (سهیل امیرشریفی) نمونهای از آنها هستند. ولی مشکلِ «قاشقِ خالی» اینجاست که در ژانری که انتخاب کرده، هر روُدستی ــ هرقدر هم که تازه باشد ــ باز هم کهنه است. چهقدر ببینیم و بخوانیم که در اثنای یک سرقت، سارقها سرِ همدیگر کلاه گذاشتهاند؟ بنابراین، فیلم از نظرِ روایی به دستاوردی نمیرسد. فقط میماند وجهِ بصری و کارگردانی که بیشتر به یک شوخی میماند. محمدی چنان آشِ درهمنجوشی فراهم کرده، پُر از بازیهای گرافیکی و تغییرِ زاویه دوربین و دکوپاژِ خودنمایانه بهدردنخور و بازیهای اغراقشده و غیره و غیره، که نه ربطی به خودِ فیلم دارند و نه میشود منطقی برایشان سراغ گرفت. در بهترین حالت، «قاشقِ خالی» در سطحِ یک تمرین باقی میماند. نه چیزی به مخاطب اضافه میکند، نه زیباییشناسیِ خاصی میآفریند، و نه جهانِ خود و شخصیتهایش را گسترش میدهد.
شهروند، مهدی مختاری
در سکانسِ اول، «شهروند» فیلمِ جالبیست. ایده تازهای دارد، و نفسِ رفتن به سراغِ ایدههای اینچنینی در سینمای ایران چیزِ کمیابیست. دکوپاژِ فیلم هم مبتنیست بر قابهای ثابت و تقریبا بلند؛ احتمالن برای اینکه روایت را تحتتأثیر قرار ندهند. اما فیلم هرچهبیشتر جلو میرود، مشتش خالیتر میشود. ایده اولیه فیلم ــ که مشابهتِ غیرقابلانکاری با «آلپ» (یورگوس لانتیموس، ۲۰۱۱) دارد ــ در همان حد ابتدایی باقی میماند و استفاده تازهای از آن نمیشود. فیلم پُر میشود از سکانسهای مختلف که همه کاری یکسان میکنند. صحنههایی که میشود هزارتای دیگرشان را هم تولید کرد و گذاشت کنارِ هم، تا «شهروند» تبدیل شود به یک فیلمِ بلند. اوجِ پیچشِ داستانیِ فیلم هم این میشود که سکانسِ دوم و آخر باهم قرینه شوند ــ که خودِ همین هم از فیلمِ لانتیموس آمده. تکرار در تکرار در تکرار. پس، برخلافِ ظاهرِ تروتمیز و جنتلمنانه فیلم، میشود گفت که در باطنش چیزی نیست. فیلم ایدهای آفریده و در دایره همان ایده مانده و چرخیده و چرخیده تا تمام شود. تازه تمام هم نمیشود، بلکه خودش تصمیم میگیرد بهپایان برسد. وگرنه چرخزدن در آن دایره میتواند هزارسال طول بکشد.
یک شب، آیدا علیمددی
فیلمِ آیدا علیمددی فیلمِ خوبیست. ظاهرِ ساده و جمعوجوری دارد و موضوعِ نهچندان تازهای. اما از پسِ همه اینها، و از پسِ یک پلان که مستقیما از «مربع» (روبن اوستلاند، ۲۰۱۷) آمده، توانسته به جهانبینیِ خاص خود و حتا به یک مانیفستِ جذاب برسد.
فیلم اصولا درباره نوستالژی ست. احتمالا قابش را برای همین مربعی انتخاب میکند. سعی میکند با فلشبکها و فلشفورواردهای پشتسرهم در قابهای ثابت ــ که البته چیزِ تازهای نیست ــ جای خالی را پُررنگتر کند، فقدان را. فیلمساز طنز را به بهترین شکل واردِ کار میکند. جای خالی را تقسیم میکند بینِ شوهرِ فوتکرده و یخچال. یخچال را بلند میکند و مینشانَد جای یک شخصیت. چیزی که میتواند فقدان را پُر کند. فقدانی که فیلم بر پایه آن شکل گرفته. و بعد، در پایانبندیِ خیرهکننده و اندیشمندانهاش، نوستالژی را ــ که نمایندهاش در فیلم یک سیبِ نیمهخورده است ــ گره میزند به زبالهها. زن لای زبالهها میگردد و میگردد و بعد، در قابِ پایانی، میبینیم که تعدادِ زیادی سیبِ نیمهخورده پیدا کرده. اینگونه فیلم از پسِ روایتِ سینماییاش خودِ آن فقدان را هم به بازی میگیرد. جای خالیِ «یک» نفر را به بازی میگیرد و «چندین» نفر را به جای او مینشاند. اینگونه، هوشمندیِ علیمددی یک شب را تبدیل به مواجههای دلچسب میکند. فیلمی ساده ولی اندیشمند. مطاعی که کم گیر میآید، علیالخصوص در این روزها.
فیدان در شبکههای اجتماعی