درباره مستند کوتاه «بَرد» به کارگردانی حمید جعفری
دوربین از انتخابهایش میگوید، تمامی زندگانی زن دیلم در دست همانی نیست که در تصاویر میبینیم، دوربین تصاویری را بازنمایی میکند که از پس اندیشهای میآید، آنگاه تصاویر نشانههای به هم پیوستهای میشوند که نقش برد بر پیشانی کسانش مینشاند. دوربین در زندگی زن دخالت میکند تا وجهای که خود دریافته است را نشان دهد.
آنچه بیننده پیش رو دارد نه تلاشی چند دقیقهای و طاقت فرساست که رنج سالیان را پشتوانه دارد، داستان بهرام و کنیز که نظامی گنجوی در ابتدای منظومه هفت پیکر میآورد شاهدی است بر تلاش خستگی ناپذیر زن فیلم «بَرد».
داستان بر این قرار است که روزی بهرام و کنیزش برای تفرج به نخجیرگاهی میروند، بهرام که همه عمر گور میگرفت برای جلوه نمایی به کنیز میگوید: به نظرت میتوانم پای گور را به گوشش بدوزم؟ کنیز شگفت زده میگوید که امکان ندارد. بهرام سنگی به گوش گورخر میزند، گور پایش را بالا میآورد که گوشش را بمالد بهرام تیر را رها میکند، پا و گوش را به هم میدوزد. کنیز اما بی تفاوت میگوید هر کسی که تمرین زیادی داشته باشد میتواند این کار را بکند، بهرام خشمگین میشود و کنیز را به جلاد میسپارد. کنیز از جلاد فرصت میخرد و درخواست میکند که گوسالهای برایش بیاورد. کنیز هر روز گوساله را بر دوش میکشد و از برجی بالا میرود. تا دو سه سالی میگذرد و گوساله به گاو تناوری بدل میشود. کنیز به جلاد میگوید برو به بهرام شاه بگو بیاید و گاو را نشانش بده و بگو آیا کسی را میشناسد که توان بالا بردن گاو به بالای این برج داشته باشد. جلاد میرود و هر آنچه کنیز گفته بود را میکند. بهرام شاه که گاو را میبیند، میگوید که امکان ندارد کسی بتواند چنین کاری بکند. جلاد میگوید: بنده دخترک نازک اندامی دارم که میتواند گاو را بر دوش بکشد و از برج بالا برود، بهرام امر میکند تا به چشم خویش ببیند. کنیز میآید گاو را بر دوش میکشد و از برج بالا میرود و برمیگردد. بهرام میگوید هر کسی که تمرین بکند میتواند چنین کند، کنیز رخ از نقاب بیرون میکشد و میگوید من نیز همین را گفتم که میخواستی جانم را بستانی.
مستند کوتاه «بَرد» تلاش طاقت فرسای زنی را به نمایش میگذارد، دوربین زاویه دیدی را برای بینندگان انتخاب کرده که از یک سو سترگی تخت سنگ را بازنمایی کند، زن به گردش میگردد تا از هر طرفی زخمی بزند تا غول بیابانی را سرنگون سازد، و دیگر سو هراس از سرنگونی دو چندان است، هر آن ممکن است تخت سنگ واژگون شود تن زن را به زیر بکشد و نابود کند. زن پیروز میدان میشود، بر ستیغ مینشیند و چون خورشید میتابد. ببینده که از ابتدا نفسش بند آمده و از عملکرد زن شگفت زده است، در انتها با پیروزی زن بر تخت سنگ به نفس نفس میافتد، همگام با نفسهایی که از نهاد زن بیرون میآید.
در ادامه زن سنگ میشکند، زن زیر باران سنگ میشکند، روی پای زن پاره سنگ میافتد و صدمه میبیند، زن روی سنگها مینشیند و نفسی چاق میکند، زن خانهاش را در میان سنگها ساخته است. انگار سنگها زندگانی زن را احاطه کردهاند. در انتها سنگهای شکسته شده را به تاجری میفروشد و دستمزدش را دریافت میکند. در سراسر فیلم کمترین گفتگوی ممکن ضبط شده است، پس برای معرفی شخصیت اصلی متن کوتاهی نوشته میشود، در آن قید شده است: زن ۴۰ سال دارد و ۳۰ سال است که کارش همین است. یعنی از ده سالگی در میان سنگها زیسته است. حال بایستی برگشت و از اول به فیلم نگاه کرد. کسی که سی سال است به شکستن سنگ مشغول است به راحتی میتواند از پس همه تخت سنگها برآید، پس شگفتی ببینده از عملکرد زن از ناتوانی خویش سرچشمه میگیرد، مهار سخت سنگ و سرنگونیش با تمرین ۳۰ ساله میسر میشود. اما آگاهیهای دیگری خارج و از فیلم وجود دارد، پرسشهایی میشود که ردش را در فیلم میتوان یافت. چرا زن پس از گذشت سالها همچنان به این کار طاقت فرسا مشغول است؟ چرا با اینکه فناوری پیشرفت کرده است و کار را راحتتر کرده است در روش کار او تغییری نمیبینیم؟ پاسخ را بایستی در لا به لای سنگهایی یافت که زیر پتک زن خرد میشوند، که ویژگیهای مشترک بسیاری با زن دارند، زبانهای بی تکلمی که سرتاسر فیلم را پر کرده است.
پیرمرد از کار افتاده که در جمع میهمانان هم زیر پتو رفته است، انگشتهایی دارد به زمختی پاره سنگها، گوشهای افتاده است چون سنگی که بی هوای دنیای بیرون است. رنگ پوستش نیز بیشباهت به رنگ سنگهای به نمایش درآمده نیست، لابد او هم سالها سنگها را خرد میکرده است. نمودی از آینده زنی که اکنون سنگ خرد میکند، زنی که هنوز بارقههایی که احساس انسانی درش وجود دارد، صحنهای که دو بز روی هم میپرند و زن شرمسار آن دو را از هم دور میکند، و لبخندی که پس از این صحنه به نمایش درمیآید نشان از زنده بودن زن دارد، و تنها علامت حیاتی در پیرمرد خوردن است.
زن در یک روند بی بازگشت قرار گرفته است، از سن خیلی پایین وارد کار شده است پس وقتی به ۴۰ میرسد دیگر تصور دیگری از زندگی ندارد، سنگ شدن از فکر و اندیشه آغاز شده است.
اگر شاه بهرام مهارت بالایی در گورخر گیری دارد از روی لذت جویی و تفنن است، اگر کنیز توانایی بردن گاو فربه تا بالای برج را به دست میآورد برای آن است تا به شاهش پندی بدهد، اما در فیلم «بَرد» آنچه باعث میشود زن، برد روی برد بگذارد پول است، پول است که زن را از کودکی به کار گماشته است، کار ذره ذره از وجودش کاسته است و به سنگ آمیخته است، شاهدش همان پیرمرد سنگی است که تنها از زنده بودن غذا خوردنش بجا مانده است، خانه و خانوادهاش احاطه در سنگها ست حتی نقش طاووس روی پتو نیز به مانند سنگ چینهای دیوار شده است.
فیدان در شبکههای اجتماعی