نگاهی به فیلم کوتاه «جنون دوار» به کارگردانی شارلوت مکگوان گریفین
به نمایش درآمده در بخش سینمای سعادت سی و ششمین جشنواره جهانی فیلم فجر
نوشته: حسین عیدیزاده
اگر آنچه ماری لیب دچارش بوده بیماری بوده و جنون که ای کاش همگی درگیر چنین درد و سرگیجهای بودیم. او در اتاقی که از آن خودش شده با پارچه شروع به خلق آثاری میکند که بیانگر دنیای غریب ذهنی او هستند. در باقی لحظات هم این مجنون در میان درختان و در حالی که صدای جریان آب را میشنود فارغ از هرآنچه در دنیاست این سو و آن سو میرود و سرمستی خود را با حرکات موزون ناموزونی به رخ میکشد. جنون ماری لیب از آن جنونهای رهابخشی است که آدمی در لحظات مختلفی از زندگیش دوست دارد دچار آن باشد. از جنس همان واگویههای آدمی با خودش است که در گیرودار زندگی روزمره ناگهان ذهنش به پرواز درمیآید و میگوید کاش میشد همه چیز را رها کنم و بروم جایی که هیچ بشری نباشد. ماری لیب دور از آدمهای دیگری نیست اما دنیای برای خودش خلق کرده که تنها ساکنش خود اوست و زبانی در این دنیا کاربرد دارد که تنها او از صرف و نحوش خبر دارد. همعصرهای ماری لیب در اواخر قرن نوزدهم به عنوان آدمیانی بیرون از این دنیا راهی نداشتند جز مجنون خواندن او ولی ما به واسطه تصویری که شارلوت مکگوان گریفین از این مجنون ارائه میدهد موفق میشویم به هزارتوی ذهنی او وارد شویم و دنیایش را کمی درک کنیم و کمی از زبان خاص این مجنون را متوجه شویم. «جنون دوار» روایتی از همین مرز باریک میان جنون و هنرمندی است. مرزی که انگار درخصوص هنرمندان رادیکالتر که دنیای شخصیتری دارند غیرقابل دیدن است و بسیار نازک است تا جایی که هنرمند خودش در هنرش غرق میشود و تمایز او از هنرش دشوار میشود. ماری لیب حالا به واسطه عکسهایی که از او مانده هنرمندی است ناشناخته که آثارش هم عمر کوتاهی داشتند مگر اینکه از آنها عکس گرفته شده باشد. طرحهایی که او با تکههای پارچه روی زمین میکشد کم از طرحهای کوبیستی پیکاسو ندارند. ماری لیب هنرمندی است که نمایشگاه و محلی برای ارائه کارهایش ندارد و باید سالهای سال بگذرد تا کسی هنرش را کشف کند و از این نظر ما را به یاد ویوین مایر (زنی که شغلش پرستار کودک بود اما شوری که در سر داشت عکاسی خیابانی و همیشه گذاشتن ردی از خودش ــ چه انعکاسی در آینه یا سایهای روی دیوار ــ در این عکسها بود) میاندازد و همین تشابه است که راهرویی دیگر در دل فیلم باز میکند و آن شنیده نشدن صدای هنرمندان زن در قرن نوزدهم و بخش قابل توجهی در قرن بیستم بوده است.
شارلوت مکگوان گریفین در این فیلم اولش که برای اولین بار در جشنواره جهانی فجر روی پرده رفته (پس از حضور در بازار جشنواره فیلم کن) با استفاده از تصاویری سیاه و سفید و دوری گزیدن از دنبال کردن یک خط روایی منسجم٬ تصاویری که گویی در حالتی بین رویا و بیداری گرفته شدند، تدوینی که انگار به دنبال خلق ریتم باله بوده، به لطف بازسازی لحظاتی از زندگی لیب با بازی تاثیرگذار آن تیسمر و صدای گرم راوی توسط الکساندرا استیوارت دریچهای به اتاق ماری لیب میگشاید و اجازه میدهد ما به آن قدم بگذاریم و اندکی از زبان او را یاد بگیریم و جنونش را بپذیریم و دنیای هنرمندانهاش را قدر بدانیم و در این جنون دوار لذت ناب آفرینش هنری را لمس کنیم.
فیدان در شبکههای اجتماعی