یادداشتی بر سینما و مجموعه آثار مصطفی فرزانه

نوشته: امین پاک‌پرور

توضیح: این متن به بهانه برگزاری «برنامه مرور آثار مصطفی فرزانه» در تاریخ ۷ تا ۱۱ آبان ۱۳۹۹ در وب‌سایت هاشور نگارش شده است.

لینک نمایش آنلاین و رایگان مجموعه آثار

مقدمه:

«برای فهمِ فرهنگِ هر ملتی باید اسطوره‌های او را شناخت.» در تشریحِ این قولِ شاهرخِ مسکوب، نویسنده‌ی معاصر، می‌شود نوشت که بازیابیِ اساطیر در گروِ فهم آثاری به جا مانده از سده‌های پیشین است که ردی از اساطیر را در خود نگه داشته‌اند، خواه یک معماریِ عظیمِ به جا مانده از باستان باشد و خواه قصه‌ای که سینه‌ به سینه گشته تا به نقلِ عامیانه‌ی مادربزرگ‌ها رسیده؛ و نیز مجسمه‌های سنگی و نگاره‌هایی که از زیر آوارِ گذشته بیرون‌شان می‌شود کشید. مسافر در این مسیر با دستی غبار از تنِ تاریخ برمی‌دارد اما چشم به آینده می‌دوزد. با یادی از هویتی که داشته‌ایم و پرسشی از امروز، که چگونه به سر خواهیم برد؟

نقاشی فرشته نو اثر پل کله

والتر بنیامین در تشریحِ شخصتِ تابلوی پل کله، به نام «فرشته‌ی نو» (فرشته‌ای که رویش به ماست و پا و بالش برخلافِ ما)، نوشته که در حقیقت این فرشته‌ی تاریخ است که همچنان که به آوارِ فجایع گذشته نگاه می‌کند، بادِ توفنده‌‌ای به آینده‌اش می‌کشد، بی‌آنکه بتواند بال بگشاید و از این چرخه‌ی پرمخاطره که جز وحشت‌اش نیافزوده راه به بیرون برد. در قیاس با نگاهِ بدبینِ بنیامین ــ که خود حاصل سال‌های پراضطرابِ نازیسم و نسل‌کشی‌هاست ــ چشمِ خوشبینِ مصطفی فرزانه نیز گرچه چون فرشته‌ی تاریخ نگرانِ گذشته است و رو به فردا ایستاده، اما از نگریستن به هر دو مفتخر است. از واکاویِ فرهنگ و هویتِ سرزمین خویش بال درمی‌آورد و بر آسمان پیشرفت‌های مدرنیته‌ی ایرانی پرواز می‌کند. نگارنده می‌کوشد بر مسیرِ پروازِ او نگاهی کند.

مستند کوتاه «زن و حیوان» ــ پرسه در ریشه‌ها:

مستند کوتاه زن و حیوان به کارگردانی مصطفی فرزانه

حیوانی با دو شاخ ایستاده بر دوشِ یک زن، که خود هر دو پستان را به دست گرفته. نشان باوری و حیات، در پس‌زمینه‌ی رنگِ تندِ سرخی که شاید شورِ زیستن است.

«هنرِ رهایی‌بخش، آزادیِ شکوهمندی که به هنرمند امکان می‌دهد تا با بازگشت به همان مضمونِ جاودان، جوهره‌ی حیات را به دام افکند، یعنی زن و حیوان.»

این کلامِ راوی روی این مجسمه است و پرسشی برمی‌انگیزد: چرا در نقش و مجسمه‌های بدست‌آمده از گذشته‌ی دور ردِ زن و حیوان چنین درهم تنیده است؟ چنانکه می‌شناسیم در اساطیرِ ایرانِ باستان، که مردمش همواره با خشکسالی در گیر و دار بوده‌اند، الهه‌ای به نام آناهیتا (ناهید) خداوندِ آب بوده‌ که بعدتر وارد متونِ زرتشت نیز می‌شود. و آب در سرزمین خشک، مروارید است در بیتِ مسکین؛ و کارِ آب باور کردنِ زمین است برای کشاورزی و برآوردنِ خوراک. زمین که سبز باشد، چرای حیوان خواهد بود و حیوان شیر خواهد داد: گسترش دامپروری. این همه برای بقاست و اینکه انسان فرزندآوری کند. نتیجه اینکه بارشِ باران با حاصلخیزیِ زمین و دامپروری، و نیز با زاد و ولدِ زن همگی نسبت مستقیم دارد با رمزِ باروری. و همین نیاز به باروری است که الهه‌ی آناهیتا را در اندیشه‌ی ایرانی مقدس کرده است.

بهرام بیضایی در کتاب «ریشه‌یابیِ درختِ کهن» بر این باور است که الهه‌ی آناهیتا و اندیشه‌ی باروری در مهم‌ترین متون ادبیاتِ فارسی ــ حتی تا سال‌های پس از اسلام ــ نیز ریشه‌دار است و گاه در زنان و گاه در تمثالِ حیوانات متجلی می‌شود. چنانکه دایه‌ی فریدون ــ که خود نجات‌دهنده‌ی جهان از شر ضحاک است ــ گاوی است که شیر می‌دهد. و گرزِ او نیز گرزی گاوسر است. و از آن سو شهرناز و ارنواز که به قولِ بیضایی هر دو نماد و نشانِ الهه‌ی آب‌اند، در نهایت همسر فریدون خواهند بود. و دوران فریدون بهارِ دوباره است که ابر پر باران و زمین حاصلخیز و زنان باردارِ فرزند خواهند بود: همگی نشانِ رستگاری بر زمین. و همین فریدون و جدش جمشید برای الهه‌ی آب قربانی می‌کرده‌اند؛ که این رسم به نقل قولی از استرابون، تاریخ‌نگارِ یونانی، در کتاب شناخت اساطیر ایران (۱۳۶۸ ــ هینلز) رسمی دیرین بوده است: «ایرانیان هنگامی که قصد فدیه برای آب را دارند، در کنار جویبارها حفره‌ای حفر می‌کنند و بسیار دقت می‌کنند که آب به وسیله‌ی خون آلوده نشود و گوشت را بر شاخه‌ای قرار می‌دهند و مردان به وسیله‌ی چوب‌های مقدس در حین خواندن عباراتِ مقدس آن را لمس می‌کنند. پس از این مراسم شیر و عسل روی زمین می‌ریزند و مراسم به پایان می‌رسد.»

و این همه نیز جز برای رحمت آوردنِ الهه‌ی آب به مردم، و در نتیجه بارور شدنِ زمین و دامپروری و بقای نسل به وسیله‌ی زایندگیِ زن نیست. از کنار هم‌ گذاریِ این‌هاست که کوششِ هنرِ ایرانی معنادار می‌شود؛ که چرا این همه نگاره و مجسمه به جا مانده است از جهت تجلیِ زن و حیوان. که هردو نشانِ آرزویی دیرینه است برای رستگاریِ مردم بر زمین. و کوشش مصطفی فرزانه در بازیافتن ردِ این آرزو در پیکرهای کوچک و بزرگ، همان چراغی است که شاهرخ مسکوب در سال‌های بعد روشن می‌کند.

مستند کوتاه کوروش بزرگ ــ داغدارِ ایرانی که داشتیم:

«خداوند کوروش را به پادشاهی برگزید و به او قدرت و نیرو بخشید تا کشورها را به تصرف خود درآورد و پادشاهان را از تخت‌شان سرنگون کند. خداوند دروازه‌های شهرها را به رویش می‌گشاید و دیگر بسته نمی‌شوند. خداوند به کوروش می فرماید: «من پیشاپیش تو می‌روم و کوه‌ها را هموار می‌کنم، دروازه‌های برنجی را می‌شکنم و میله‌های آهنی را می‌بُرم.»

مستند کوتاه کوروش کبیر با این کلماتِ کتابِ اشعیا (۴۵) آغاز می‌شود؛ کتابی از کتاب‌های تورات، خاطره‌ی جمعی قومِ سامی که تاریخ و شریعتِ یهود از آن سربرآورده، با نام‌ها و وقایعی که به تفصیل نقل شده‌اند. و کوروش از این نام‌هاست. چنانچه می‌دانیم ناجیِ یهودیان است از ستمشاهیِ بابِلی و بازگرداننده‌ی آن‌ها به میهنِ خویش (اورشلیم). و این مستند است به نوشتارِ استوانه‌ای به خطِ بابلی از زبانِ کوروش. خلاصه‌ی کلام اینکه کوروش مسیح و منجی اقوام است، بی‌آنکه خود بر آیینِ آن‌ها بوده باشد. یگانه‌ پادشاهی که سرزمین‌ها را فتح می‌کند اما دینِ مردم را محترم می‌شمارد. و این تاریخی که از فاتحان به ما رسیده بن‌مایه‌ی فهم فیلم‌ساز است از هویتِ باستانیِ ایرانی‌. که در سه سطح روایت‌اش می‌کند. نخست از زبانِ تورات، چنانچه آوردیم. دیگر از زبانِ کورورش، که ‌سرزمین‌های فتح‌کرده را با غرور و به تجلیل از خویش نام می‌برد. و سوم از زبانِ راوی، که ردی از شادمانیِ فیلم‌ساز را از حشمت و شأنِ کوروش با خود حمل می‌کند.

فیلم متنی به ظاهر چندصدایی دارد اما هر صدا مؤیدِ دیگری و در نهایت یگانه با صدای راوی است که در میانِ گفتمان‌های ایرانی‌ای که در دورانِ معاصر ــ از سلطنت رضاشاه به بعد ــ کوشیده‌اند هویتِ ایرانی را به طرقِ متفاوت بازبسازند، فکرِ باستان‌گراییِ ایرانی را برگزیده و بازتاب می‌دهد. و یادآورِ روزی است که از شرق تا غرب مردمانِ سرزمین‌های به چنگ آمده برای شاهِ ایران هدایایی می‌آوردند، و گو از این یاد دلتنگ و داغدارِ بزرگیِ ایران است. فکرِ باستان‌گرا که از کوروش اسطوره می‌سازد را می‌شود قیاس کرد با تفکراتی مثل اندیشه­ی شریعتی که در همان دوران (چند سالی پس و پیش) از شخصیت‌های تاریخِ اسلامِ شیعی اسطوره می‌ساخت. که این دومی با انقلابِ ۵۷ قدرتِ سیاسی گرفت و اولی اگرچه زیر خاکستر ماند، در کوششِ شعله کشیدن است هنوز. اما مگر نه این است که باستان‌گرایی هم گرچه می‌خواهد ایرانی شکوهمند را احیا کند، سلطنتِ شاهنشاهی را نیز معتبر می‌شمارد؟ که انگار باید سلطنتی باشد و شاهی، تا به آن شکوهِ سابق برسیم. و مگر جز این است سلطنت خود می‌تواند سدی بر دموکراسی باشد و عامل اختناقِ سیاسی ــ اجتماعی؟ ــ چنان که بوده است در طولِ تاریخ ــ و می‌شود پرسید که آیا چنین اسطوره‌سازی‌ها خود عاملِ بازگشت به عقب نیست؟ همان‌طور که فکرِ شریعتی بوده است.

مستندهای کوتاه خارگ و مینیاتورهای ایرانی ــ تحولِ سنت‌ها:

تنها از اسطوره نیست که فرزانه وام می‌گیرد، که می‌داند قصه‌های عامیانه نیز فرهنگِ دیرینه‌ای را بازمی‌تابند که خود نشانِ تاریخ و هویت ماست. روایتِ خارگ پس از توصیفِ موقعیتِ جغرافیاییِ جزیره خارگ و خارگو، با قصه‌ای ادامه می‌یابد: «می‌گویند در این جزیره‌ی متروک و عقیم که نه کوه دارد و نه جویبار فقط یک درخت بود. ساکنینِ آن فقط یک زن و مرد بودند با یک بزغاله. زندگیِ آنان آن‌قدر آرام بود که حالتِ نباتی داشت. روزها کوتاه و بلند می‌شد و شب‌ها همیشه دراز. و چند سال پیش که از جزیره‌ی همجوار شعله‌ای برخاست، زن و مرد دنیای نامفهومی در برابر خویش یافتند و با تردید به درون آن گام برداشتند.»

از همین قصه‌ی زن و مرد، و پایانِ مبهمی که بر آن‌ها می‌رود، پرسشِ فرزانه فاش می‌شود: آیا دودِ برخاسته از مدرنیسمِ صنعتی، جهانِ یک‌عمر زیسته‌ی مردم را نیز با همه‌ی قصه‌ها و هویتی که در آن هست دگرگون نخواهد کرد؟ مردمِ مسلمانی که کارشان صید و داد و ستد بوده است، و «می‌گویند وقتی که کافران به جزیره آمدند تا بقعه‌ی میرمحمد را خراب کنند، کشتیِ ایشان سنگ شد و بقعه برجای ماند.» و از این قصه اصالت می‌دهند به دین و سنت‌‌شان. اما همچنان دود نزدیک‌تر می‌شود. پالایشگاهِ نفتی برپا و اسکله‌ای بر حاشیه‌ی جزیره استوار می‌گردد.

برخلافِ گفتمان‌های رایجِ دهه‌‌های ۱۳۳۰ تا ۱۳۵۰ که نمونه‌های فراوانش را از جمله می‌شود در سخنِ آل‌احمد پیدا کرد ــ که گریزان از غرب به معنای شری که خیرِ سنت را ریشه‌کن می‌کند ــ غربزدگی را هشدار می‌دادند، فرزانه به استقبال این دود می‌رود، که: «پیشرفت صنعتی و آمیزش آن با یک تمدن کهن و استوار است که ابهام را از زندگیِ آینده‌ی جزیره‌نشینان می‌زداید.» و آن‌ها را به متنِ تمدنِ امروز می‌آورد. حتی اگر به قیمتِ از دست‌رفتنِ عقایدِ کهن باشد. و ریشه‌ی این فکر شاید همین است که فرزانه از تاریخِ باستان تا به امروز را می‌کاود تا ردِ بقای انسانِ ایرانی را پیدا کند؛ که اگر نفت ضامنِ بقای ما تا به فردا خواهد بود، برآمدنِ دودش رمزِ مبارکی است.
و این رویکرد در فیلم مینیاتورهای ایرانی هم تکرار می‌شود. فیلم‌ساز نگارگریِ ایرانی را از نخستین اعصار نشانه گذاری می‌کند. و نشان می‌دهد که برغم همه حمله‌ها و آوارهایی که بر زمین ایران فروریخته است به درازنای تاریخ، از حمله‌ی عرب تا مغول، نگاه نگارگر ایرانی سده به سده ادامه یافته تا نزدیکیِ عصر ما رسیده اما در نهایت مغلوبِ سنت نقاشیِ غرب می‌شود: «تابلوها و حکاکی‌هایی که پیش از این از اروپا وارد شده‌اند، زیبایی‌شناسی را دگرگون می‌کند. سایه‌ها پدیدار می گردند و به همراه‌شان تمایل به پرسپکتیو… هنر مینیاتور آخرین روزهای خود را سپری می‌کند… دستنوشته جای خود را به کتاب‌ها می‌دهد، گراوور هنرِ تذهیب را از میدان به در می‌کند، و سنت آهسته آهسته بعد از غروبی با شکوه محو می‌شود.» اما به روایتِ فرزانه این محو شدن نه به معنای از میان رفتن، که خود نو شدنِ ماست: «شیوه‌های نو پدید می‌آیند، هنر تصویریِ دیگری در تبادلِ مداوم با اروپا زاده می‌شود»”

مستند کوتاه وقایع ایرانی ــ ما نیز مردمی هستیم:

مستند کوتاه وقایع ایرانی به کارگردانی مصطفی فرزانه

نو شدنِ ما در فیلمِ وقایع ایرانی به سرحداتِ روشنِ خود می‌رسد؛ که فیلم‌ساز نه فقط ایرانی‌بودن را مثل میراثی درخورنده و درخود کشنده به امروز فرامی‌خواند، که آن را همترازِ فرهنگِ داعیه‌دارِ فرانسه می‌گیرد. اگر در فیلم خارگ بنا بود که ما مردمِ جامانده از مدرنیسم، با دودِ نفت متجدد شویم، به روایتِ وقایعِ ایرانی در پهنه‌ی تمدنِ اکنون پرچمی از آنِ ماست. به همان اندازه که وارداتِ فرهنگی می‌کنیم، با تکیه بر تاریخِ خود صادرات داریم. و روایتِ فرزانه بازتابِ این رد و بدل است به موازاتِ هم: «ایرانیان اشتیاقِ وافری به فرهنگِ فرانسوی دارند. اما آنچه علاقمندان را مجذوب می‌کند کتاب‌هایی درباره‌ی ایران است، در پاریس.» و دست بر میراثی می‌گذارد که برای هر شرق‌شناسی شگفت‌آور است، همان‌طور که ما مشتاقِ درکِ فرهنگِ فرانسه‌ایم. و حالا ما نیز پس از مدرن شدن روی دو سکوی هنر و علم در جوارِ آن‌ها ایستاده‌ایم، چنانکه «محققان فرانسوی و ایرانی در هماهنگیِ تنگاتنگ با یکدیگر در انستیتو پاستورِ ایران که خود از مدرن‌ترین‌ها در دنیاست، مشغولِ کارند.»

در میانِ نحله‌های فکریِ مختلفِ معاصر در ایران که هر یک در جستجوی بازسازیِ هویتی کهن و البته نوشونده برای ایرانی می‌گردد، یکی در متنِ دین و دیگری در ملیت، فرزانه فیلم‌سازی به غایت ملی‌گراست، با کوششی کم‌نظیر برای جستجو و روشن‌کردنِ حلقه‌های گم‌شده‌ی تاریخِ ایران. و ملی گراییِ ایران‌شهری اگرچه خود می‌تواند زمینه‌ای شود برای نژادپرستی و فرق گذاشتن میان ملت‌ها و نژادها و نهایتا نامردمی‌هایی که در گذشته و امروز سراغ داریم، و نیز دوباره نضج‌گرفتنِ سلطنت‌طلبیِ رمانتیک میان مردم چنانکه کوروشی دیگر برای نجات خود بخواهند؛ اما در چشمِ فرزانه معمولا بن‌مایه‌ای بوده است تا تفاوت‌ها و شباهت‌های هنرِ تاریخیِ ما را با زبانِ فرهنگی دیگر ملت‌ها آشکار می‌کند. تا بشود گفت که ما نیز مردمی هستیم.

پیوند کوتاه: https://www.fidanfilm.ir/?p=15274