نوشته: هادی علیپناه
چرا فیلم میبینیم؟ این سوال به فراخور هر کدام از مخاطبان جوابی متفاوت به خود میگیرد. از سرگرمی تا بیان و کنکاش در اندیشه، مسئله یا نوستالژی. اما در این بین جریان فرهنگی مسلط در راستای تغییر که نه یکسانسازی همه در یک مسیر کلی و ایمن ما را، من و شمای مخاطب را دعوت به لذت بردن از هر چیز آشنا و امنی میکند که پیشتر بیخطر بودن و حضور آسوده خیالی در آن به اثبات رسیده باشد. و وقتی میگوییم جریان فرهنگی مسلط نه در محدوده یک جغرافیا که در یک گسترهای وسیعتر و جهانی نگاه میکنیم. شاید اگر قدری تخیل به خرج دهیم باید از خود بپرسیم آیا راهی دیگر برای کنترل میلیاردها انسانی که هر روز دارند بیشتر و بیشتر میشوند وجود دارد؟ یاد مستند «علف شیرین» ساخته لوسین کستینگ تیلور و آن نمای خدایگونهاش از «بالا» میافتم. تودهای بیشکل که به راحتی و با چند آوای ساده به هر سو که لازم است میچرخد. هدف چیزی جز سادهسازی در چنین مقیاسی نیست انگار.
حالا اینجا به فیلم کوتاه نگاه کنیم. حرفی کلی را در مثالی چنین خرد بریزیم. فیلم کوتاه محل و جغرافیای آموختن سینما است. آموختن نه به مفهوم الفبا و اعدادی که شاید همه را بشود در یکی دو کتاب خلاصه کرد، که منظور آموختن مدیوم، درک آن، چرایی و چگونگیاش است. فیلم کوتاه میدان خطر کردن است و جز این انتظار داشتن از آن به سادگی یک غفلت احمقانه همه چیز را به کام نیستی میکشاند. فیلم کوتاه زمانی پایداری لرزانش را از دست میدهد که از آن چیزی فراتر از هر آنچه آشنا ست انتظار نداشته باشیم. عرصه خطر کردن و نا آشنایی را در سودای تکرار آسودگی معامله کنیم و از فیلم کوتاه بخواهیم همان چیزی را به ما بدهد که پیشتر در فیلمهای بلند جریان مسلط و البته حالا در سریالهای پرشمار به ما عرضه شده است. و به راحتی از خود نپرسیم که فایده این همه یکسانی در چیست؟ چرا باید خوراکی ما، مسئله ما و نوستالژی ما همواره یکدست و یکرنگ باشد. آرام، امن، آشنا و دوست. جسارت روبهرو شدن با غریبهها و شناختن و کاویدن آنسوی تپهها کجا رفته؟ توهم خدایگانی بر ما، این توده بیشکل که به چند آوا میچرخد و میماند چه زمانی مستولی شده؟ کجا در خواب رفتهایم؟ آنجا که تمام سرزمینها را کاویدیم و نقشه جغرافیاییمان در یک دایره محصور شد؟
و جدای از این آسودگی و ایمنی کذب، این چه مرامی است که با کاوشگران در پیش گرفتهایم؟ آن تعداد معدودی که انگار به بیراهه رفتهاند و با تمام لنگ زدنهایشان هنوز بارقهای از روح جستجوگر انسانی در خود دارد. مثال پدرانشان در تاریکی شبهای بیچراغ و آتش و مهتاب. در دل همه ناشناختهها. ما نه تنها از فیلم کوتاه چیزی جز همان ساندویچ قبلی نمیخواهیم که به هر فیلمسازی که قدری در ادویههایش دستکاری کرده باشد میتازیم. کجا به دشمن جستجوگران، دشمن پدرانمان تبدل شدیم و نمیدانیم؟ کجا پرسشگری را با مهر زدن بر روی قضاوتهایمان اشتباه گرفتهایم و کجا نیروی جوانی را به فرسودگی بیماری فروختهایم؟
فیلم کوتاه شاید همپای سینمای مستند مهمترین عرصه کاویدن و کشف مرزهای جدید سینماست. انسان شاید مرزهای جهان بیرونیاش را در سیطره خود گرفته باشد اما درونش، جغرافیای بیانتهای اعماقش هنوز سرزمینهای فتح نکرده بسیار دارد و این محکمترین دلیل برای تکراری نشدن هنر و زیر سایه آن، سینما به عنوان کالبدی و پارهای از هنر است. مخاطب فیلم کوتاه اگر همه جسارتش را در مزه کردن طعمهای آشنا خلاصه کند محکمترین دست رد را بر سینه چیزی که برای تجربه کردنش وقت گذاشته زده است. فیلم کوتاه جای جوابهای آشنا نیست که چنین سادهلوحانه از آن سوال کنیم. و همینطور محلی برای معادلات پیشین نیست که چنین از حفظ جوابها را در چنته داشته باشیم. اینجا هم از سوی فیلمسازانش، هم خود فیلمها و هم صد البته مخاطبانش جای دست بردن و دستکاری کردن و چه سعادتمندیم اگر هر سال به تعداد انگشتان یک دست سوال داشته باشیم و به میزان کمتری جواب قابل تامل و بحث. سینما به عنوان پارهای از هنر امری پروبلماتیک است و مرزهایش ناپیدا. جزیرههای دور دست و افقهای ناگشوده درونمان بیشمار است، چنین در ساحل آرامش ننشینیم.
فیدان در شبکههای اجتماعی