درباره چند فیلم کوتاه از روز دوم سی و ششمین جشنواره فیلم کوتاه تهران
نوشته: سعیده جانیخواه
روز دوم و سانسهایی که بیشتر باکس موقیعت بودند تا فیلم. تعدادی موقعیت فضاسازی شده یا نشده که به دنبال هم میآمدند و سوال همیشگی ما: خب که چه؟ و این جمله یعنی فیلمساز یا حرفی نداشته که بزند یا در گفتمان اشتباهی گام برمیدارد. المانها تکرار میشوند، حیوان و در پوستین حیوان بودن یا مانند حیوان رفتار کردن، چندباره تکرار میشود و به نظر میرسد که باید منتظر ساخت استعاره بود، اما خبری از هیچچیز نیست. «گرگها»، «جونده» و «سگدعوا» در این دسته قرار میگیرند. گرگها تلاشی بود برای ساخت یک نماد ناموفق از اینکه انسان هم میتواند درون خود گاهی گرگ باشد. انسانی که شرط باخته را رد میکند و گرگصفت، شروط جدیدی میگذارد. تلاش «جونده» بیشتر بر پایهی ساخت تصاویر پر جاذبه بود تا ساخت فیلم پر کشش، سعی در نشان دادن لوکیشن و فضای داستانی متفاوت، چون داستان، تازگی نداشت و تکرار مکرراتِ پنهان شدن در پوشش یک حیوان برای بقا بود که به تجاوز پیوند میخورد و شاید «جونده» هم میخواست به درندهخویی انسان ارجاع دهد.
«تاناکورا» سعی کرد یک روایت را پایهریزی کند، اما جزئیات فرعی چیده شده، بهجای کمک کردن به فیلم، ضربههای نهایی را زد، داستان کشتارگاه در ارتباطی منطقی با خط اصلی پیش نرفت و بهراحتی قابل حذف بود. «تاناکورا» شبیه سه پارهای بود که هر کارگردان یک بخشش را ساخته. «او که اهلی نشد»، در دستهی فیلمهای مدرسهای باب شده فیلم کوتاه ایران قرار میگیرد. دختری که نمیدانیم چرا مشتاق شده با دانشآموزی صدها برابر متفاوتتر از خود سر صحبت را باز کند و شاید به قول فیلم، سعی کند از دست مربی ظالم نجاتش دهد و در پایان چه نتیجهای میتوان گرفت؟ غزاله موفق شد هانیه را با دنیای متفاوتتری آشنا کند؟ چیدمان دیالوگها و روند قصه کمی نادرست به نظر میآید، اگر قرار است با پدیده انتخاب هانیه برای دانشآموز دیگری بودن روبهرو شویم، بهتر نبود هانیه بهجای فراموش کردن شعر در مسابقه، از عمد و نه از روی استیصال، شعر نخواند؟
«زرد خالدار» که گویی از داروینیسم نوین رونمایی میکند و شاید حضورش ر در بخش داستانی کمی اشتباه به نظر برسد. فیلمی پر از تجرید و خالی از داستان که پیش نمیرفت، فقط سر جایش میخکوب شده بود و از این منظر، بیشتر شبیه تصویر بود تا حرکت تصاویر و رسیدن به فیلم. یک ایده که جایش در بخش داستانی نبود. و البته بیشباهت به مربی کودکستان در «گوشسیاه» سال قبل نبود که در عین شادی ساختن برای کودکان، بیرون از آن نقاب، ترسناک بهنظر میرسد. و همچنان با انسانی روبهروییم که خودش نیست و باز در قالب یک حیوان است و نقش او را تمرین میکند، شاید بزرگترین خطای فیلم صحنهی پایانی و روبهرویی نقش زرافه و خود زرافه بود. زرد خالدار در گروه فیلمهایی قرار میگیرد که با مخاطب حرف نمیزنند.
«وودی آلن» و سه پارهای با سه زاویه دید متفاوت، که در ایران، نمونه سینمای بلندش تا مدتها در انحصار ابوالحسن داودی بود. خارج از تمام خطاهای تصویری، بزرگترین خطای فیلم، کنترل ریتم بود و عدم توجه به جزئیات. شاید اگر من نویسنده اثر بودم، داستان را برپایهی ریورسشات، پیریزی میکردم نه تکنیک اجرایی را. «قفل» تمام تلاشش نشان دادن یک موقعیت بحرانی بود: باران سیلآسا، گم کردن آدرس، پیرمردی که درهای ماشینت را قفل کرده و جایگاهت را تصاحب کرده و کودکی که بیوقفه فریاد میزند. آیا لازم بود برای ساخت یک موقعیت، نه یک فیلم، کودک این میزان از آزار را تحمل کرده و اشک بریزد؟
شاید سرراستترین فیلم روز دوم، «باخ» باشد، پیام: دختران هم حق سینما رفتن و فیلم دیدن دارند، فیلم هرچیزی که کم داشت و یا نداشت، حداقل داستان ساده خودش را تعریف کرد و رد شد، بیآزار.
«والو»، کلکسیونی از خطاهای چیدمان در کارگردانی. کدهای داستان: سرطان سینه و بارداری که نه با گوشه چشمی زنانه، بلکه کاملا مردانه ساخته میشود. پلانها در تصرف کاراکتر مرد است و همینطور دیالوگها، زن داستان باردار است و جنینش را سقط میکند، زن داستان، مبتلا به سرطان است و باید تحت درمان قرار بگیرد، اما این زن داستان، انگار هیچ نقشی جز ناله و اشک و فغان ندارد. و نمیدانم چه حمکتیست که حتی در دوست داشتن مرد ایرانی هم، داشتن دست بزن نهفته است و برای اثبات اهمیت همسرش، او را مورد نوازش قرار میدهد، اندکی کتک نوشجان بفرما چون فرزندت را از دست دادی و ناز شستت که سرطان هم داری. طبیعتا بهتر بود، فیلم از وجود مشاوره پزشکی هم بهره میبرد تا با دیالوگهای عجیب پزشک (سینه چپت تخلیه شده، سه ماه بعد شیمیدرمانی شروع میشه، همه موهات و ابروهاتم میریزه، آفرین به این پزشکی) و پلان عجیبتر سقط جنین روبهرو نمیشدیم که احتمالا خود کارگردان حس کرده به انتخاب متهورانهای دست زده، اما غافل از اینکه هر آنچه قابلیت سانسور داشته باشد، مطمئنا شجاعانه نیست و البته سینمایی نیست.
فیدان در شبکههای اجتماعی