نقدی بر فیلم کوتاه «من او نیستم» به کارگردانی پویا مامقانی
به بهانهی اکران در مجموعهی «۱۰۸ دقیقه از یک قرن»
نوشته: امین پاکپرور
پس از نخستین مواجهه با مجموعه فیلمهای کوتاه «۱۰۸ دقیقه از یک قرن»، هریک را مرور و پس و پیش کردم به قصد یافتن فیلمی که ظرفیتی برای حرف گفتن و نقد شنیدن داشته، و نکتهای در آن، تا ارزش نوشتناش باشد. دشوار بود؛ تا رسیدم به فیلم کوتاهی که نه چندان نازل است که از روی دقایق آن رد شویم و نه چنان بینقص که شگفتزده ستایشاش کنیم. آنچه خواهم نوشت، نکتههای سفید و سیاهی است که از تماشای فیلم «من او نیستم» به کارگردانی پویا مامقانی به چشمم رسید.
سفید) زمان کشیده و خطوط در حرکت:
پس از سالها صبوری در چهاردیواری زندان، قرار بر این است که مرد به خانه بازمیگردد تا دیداری با همسرش تازه کند. اما گرچه چشمهای ببیننده با خواندن این خلاصه از فیلم و دیدن صحنهی آغازین آن، دیدار زن و مرد را انتظار میکشد، «من او نیستم» نه دربارهی چنان دیداری، که درست در واکاویِ ساعتهای پیش از مواجههی زن و مرد است. مرد در راه خانه است و زن در انتظار، و فیلم در همین راه و انتظار به بیانگری میرسد.
این بیان را چند مثال روشن میکند: زمانیکه مرد تنها در قطار نشسته و لوکوموتیوها در حرکتاند، دوربین آهسته از دور به او خیره است و آرام پیش میآید. زمان کشیده و انتظار ملموس میشود. این آهستگی و پیشروی دوربین در تناطر است با صحنهای که زن روی تخت مطب دکتر نشسته تا گچ پا را باز کند، هم مرد و هم زن در این دو صحنه خط نگاهشان به پنجره میرود؛ در انتظار واقعه، چشم به راه دیدار یار.
مثال دیگر: مرد در حدفاصل دو واگن قطار ایستاده و بعد از نگاه به بیرون پنجره، راهیِ واگن خودش میشود و دوربین لحظهای پشتِ در درنگ میکند و به سکون میرسد، و صدای بالای حرکت قطار مجددا حس انتظار را تشدید میکند. تناظر این پلان را میشود در صحنهای دید که زن میخواهد از خانه بیرون برود. دوربین در چارچوب در پشت سر او میایستد تا رفتناش را تماشا کند. سپس به سمت چپ چرخیده و به موازات خطوط دیوار که به افق میروند و به همراه خطوط دیوار روبهرو پرسپکتیوی تکنقطهای درست میکنند، حرکت میکند و به درِ دیگری از خانه میرسد، جایی که مرد وارد خانه میشود. زن از یک سوی خانه رفته و مرد از سوی دیگر میآید، دری بسته و در دیگر باز میشود بی اینکه دیداری اتفاق بیافتد. تاکید دوربین روی چارچوبها و درهاست (همچنان که از ابتدای فیلم در هتل و در قطار و همینطور سردر زندان بوده)، و خطوطِ تا افق رفته، بیانگر راه و انتظار زن و مرد است، و خانه در فاصلهی رفتن یکی و آمدن دیگری، خالی از هردو، میعادگاه جداییشان. فیلمساز در سکوتِ یک خانهی خالی میزانسن را دراماتیک میکند.
همچنین، این حرکت چرخشی دوربین چند مرتبهی دیگر نیز در فیلم اتفاق میافتد: آنجا که قطار مرد به ایستگاه نزدیک شده و در حال کم کردن سرعت است و نیز آن صحنه که زن در آینه به خودش نگاه میکند. تقریبا در تمام فیلم با ریتم و لحن یکدستی مواجهایم و عیار فیلم در همین میزانسنهای حسابشده اتفاق میافتد. البته با یک اما و یادآوری: چشم را اگر به تاریخ سینما باز کنیم، چنین تمهیداتی را در چنین مود سرد و ساکن و برفگرفتهای، بعد از «اسب تورین» بلا تار و «تانگوی شیطان»اش چندان هم بدیع و به یاد ماندنی نخواهیم یافت.
سیاه) تمهیدات دم دستی و استعارات کلیشه:
همه چیز هوشمندانه به نظر میرسد: میزانسنها کارکردی دارند، دوربین کاشف فاصلههاست، و صداها نقشهای موجز اما بهجایی ایفا میکنند: صدای اره در اتاق نجاری در پایان صحنهی فلاشبک ذهن مرد، تشویش ذهنی او را نشان میدهد و صدای دوردستی از آژیر آمبولانس در لحظهی بریدهشدن گچ پای زن، تاکیدی بر اضطراب چهرهی اوست که به پنجره نگاه میکند.
نخ تسبیح این تمهیدات، دوربینی عینیتگراست که در مشاهدهی فضا و میزانسن معنا میسازد؛ اما به اشتباه در لحظهی فلشبک به گذشتهی مرد، که انگار در ذهنش میگذرد، قاعدهی کارگردانی خود را فدای پیشبرد قصه میکند. ما در تمام فیلم با یک دوربین عینیتگرا مواجهایم، و از همین رو این تنها صحنهی فلشبک که نمایش یک ذهنیت (خاطره) است، از فیلم بیرون میزند. بگذریم از اینکه ایدهی فلشبک زدن شاید اولین پیشنهادی است به ذهن هر فیلمسازی میرسد به قصد آنکه قصهاش را پیش برده و چفت و بست دراماتیک را محکمتر کند.
اما این تنها تمهید کلیشهایِ این فیلم نیست. پای شکسته اما گچگرفتهی زن که حالا بهبود یافته و در لحظهی باز شدناش از فشار تیغ قیچی درد میگیرد، استعارهای به نظر میرسد از وضعیت دراماتیک زن؛ باز شدن گچ همان و بازگشت یار همان، تیغ قیچی همان و گسست رابطه باز همان. ما با یک استعارهی درست اما فرسوده مواجهایم. درست از این نظر که در حد خود کارکردی دارد و فرسوده به این معنی که ساده و تکراری است و در متون و فیلمهای دیگر به کرات استفاده شده. اگر مهمترین معیار ما از فیلم خوب آشناییزدایی باشد که از نظر نگارنده هست، این استعاره آشناترین تشبیه ممکن است و چه آسیبی به فیلم، بزرگتر از تکرار جزئیات آشنا و فرسوده که ما را در عادتهای دیده و شنیدهی خود فروتر برد؟ اما فراتر از این سیاهیها، دیدن این فیلم به قدری میارزد که مشتاق تماشای کارهای بعدترِ فیلمساز بمانم.
فیدان در شبکههای اجتماعی