درباره فیلم کوتاه «تولد» به کارگردانی عاطفه خادم الرضا

نوشته هادی علی‌پناه

تنهایی بیش و پیش از هر حس دیگری قابلیت این را دارد که در عواطف دیگر انسانی رخنه کند و حتی مهم‌تر از آن تنهایی برای خود حجم و جسم دارد. می‌شود آن را لمس کرد. می‌شود داخلش به دام افتاد یا از آن بیرون آمد. حد و حدودش را تشخیص داد و حتی سعی کرد با چیزهایی خلا درونش را پر کرد. تنهایی بیش از هر حس دیگری ایجاب می‌کند اجسام و اشیاء یا حتی افرادی دیگر را برای رهایی از آن، یا حداقل مدارا با آن، فراخوانده و به کار گرفت. عکس‌ها، اشیاء باقی مانده از آدم‌ها یا هر چه او یا آنها را به یاد می‌آورد. هر چیز و همه چیزی که می‌توان به نوعی آن را درون ظرف تنهایی ریخت. فیلم کوتاه «تولد» بیش از هر چیز دیگری درباره تصویر ظرف تنهایی ست و آدم‌های داستانش کاری نمی‌کنند جز تلاش برای پر کردن خالی این ظرف. خانه‌های خالی آن‌ها، غریب بودنشان در شهر و طرد شدنشان حال به هر دلیلی که انجام می‌شود، همگی نمودی از ظرف تنهایی آن‌ها هستند. با اینکه مسئله مهاجرت در بطن این فیلم قراردارد اما فیلم بیشتر از آن که راجع به مهاجرت و مهاجران باشد درباره آدم‌ها ست و تنهایی. حال اینکه مهاجر را می‌توان ساده‌تر درون جغرافیای تنهایی‌اش یافت و مجسم کرد مسئله‌ای دیگر است.

شخصیت‌های اصلی فیلم همگی در تلاش هستند روز خود را به شکلی از آن مسیر روزمره و همیشگی خارج کنند. بهانه‌شان هم این است که هر یک به نحوی با زاد روز خود یا دیگری غایب زندگی‌شان این روز را متمایز می‌یابند. و این تمایز انگیزه آن‌ها برای در افتادن با حد و حدود تنهایی است. اما در این بین علاوه بر شخصیت‌های فیلم شخص دیگری هم حضورش را در فیلم مجسم کرده و ما را متوجه خود می‌کند. فیلم‌ساز هم دستی در این ظرف کردن و رهانیدن از تنهایی دارد. عاطفه خادم الرضا پیش‌تر نیز در فیلم کوتاه «طنین» (۱۳۹۰) از تکنیک کنار هم گذاشتن تصاویر زندگی و روزمرگی آدم‌هایی که ارتباطی با هم ندارند استفاده کرده است. اما در آن فیلم بیش از هر چیز دیگری ما محدود به ایده فنی باقی می‌مانیم و ضربه نهایی فیلم صرفا آشکار سازی تکنیکی است که در فیلم استفاده شده. این آدم‌ها کنار هم نبودند ولی فیلم‌ساز آن‌ها را درون فیلمش و با به راه انداختن ماشین آپاراتوس سینما کنار هم قرار داده بود. اما اینجا در فیلم کوتاه «تولد» مسئله صرفا تکنیک نیست. ایده دیگر از تصویر روزمرگی و شباهت‌های ظاهری زندگی شخصیت‌ها فراتر رفته. حتی تلاش چندانی برای نشان دادن همسانی‌ها صورت نمی‌گیرد. اتفاقا این تفاوت‌های ظاهری هستند که پذیرفته و به کار گرفته شده‌اند تا به آن عنصر مشترک شکلی دقیق‌تر داده شود. به تنهایی. فیلم‌ساز ما اینبار بیشتر از اینکه مقهور سینما باشد و بخواهد مهارتش را نشان بدهد، دغدغه‌ای انسانی دارد و بیشتر به فکر آدم‌های داستانش است. با اتکا به همین رویکرد هم فیلم دائم در سطوحی عمیق‌تر از وضعیت شخصیت‌ها پیش می‌رود. وقت صرف کرده و برای تک تک آن‌ها خط داستانی مشخصی ساخته و بعد مسیری یافته برای کلاژ کردن این داستان‌ها تا کنار هم چیده شوند. و چرا کل فیلم با وسواس به این چیدمان می‌پردازد؟ جواب در صحنه پایانی فیلم است. یکی از درخشان‌تر و به یادماندنی‌ترین پایان‌بندی‌های چند سال اخیر.

در این صحنه است که فیلم‌ساز دستکاری در واقعیت زندگی این آدم‌ها را به آن غایت حقیقی خود می‌رساند. سینما ابزار دستکاری در واقعیت است. حال به اشکالی گوناگون و گاه پیش‌بینی ناپذیر. اما حدی برای این دستکاری وجود دارد. یا می‌توان با قراردادن حدی سینمای دغدغه‌مند را از کاردستی‌های تصویری جدا کرد. اینجا دستکاری در واقعیت برای نمایاندن حقیقت درونی ست. برای نمایاندن امر غیرقابل نمایش. عاطفه خادم الرضا در صحنه پایانی فیلمش و حتی برخلاف روندی که تا به اینجا پیش گرفته: نمایاندن نزدیکی و شباهت‌های زندگی این آدم‌ها، واقعیت جهان آدم‌های داستانش را به کل برهم می‌ریزد. آن‌ها هر کدام در تنهایی خانه خود در خلوت پشت آن میز نشسته‌اند. اما این فیلم‌ساز است که سینما را ابزاری قرار می‌دهد برای شکتن دیوارهای تنهایی و کنار هم قراردادن خانواده‌ای که غیر از فیلم او مهلت و امکانی برای با هم بودن ندارند. فیلم‌ساز ما خانواده‌ای ساخته که آدم‌هایش به واسطه وجود پدیده‌ای به نام سینما دیگر تنها نیستند. حالا سینما التیام بخش است.

پیوند کوتاه: https://www.fidanfilm.ir/?p=16280