درباره مستند کوتاه «سقط جنین در گتی» ساخته فرانزیس کابیش
نوشته هادی علیپناه
لحظاتی در برخی فیلمها وجود دارد. شاید در همه فیلمها یا اغلب فیلمها. توضیح خواهم داد چرا روی کلمه «برخی» در جمله نخست تاکید دارم. لحظاتی در برخی فیلمها وجود دارد که من آنها را «لحظه کشف دوباره سینما» توسط فیلمساز مینامم. و البته ارائه آن کشف دوباره و تکراری به تماشاچی فیلم. شاید این حتی مهمتر از گزاره نخست باشد. ارائه یا درک آن لحظۀ کشف دوباره بر خود کنش آن کشف. چرا که خود کشف میتواند ناخودآگاه صورت گرفته باشد یا فیلمساز نداند که آن لحظه از فیلمش چه معنایی برای مخاطبش پیدا خواهد کرد. اما آنچه تماشاچی تجربه میکند بیشک لحظهای به غایت سینمایی و تکین است. و برای افزودن به پیچیدگی این فهموم باید اضافه کنم که آن لحظه همواره رخ نمیدهد. حداقل از این منظر که همه تماشاگران یک فیلم ممکن نیست که در آن لحظه بخصوص چنین کشفی را حس کنند. یا لحظۀ به خصوصی از فیلم را واجد چنین کیفیتی بیابند. یا اساسا شکل ارتباطشان با آن فیلم به خصوص یا سینما در معنای عام آن برانگیزاننده یا امکانبخش بروز چنین لحظاتی باشد. سینما امری شخصی ست. تنهایی ما در لحظه فیلم دیدن هر قدر هم که در مکانی عمومی اتفاق بیافتد بخشی از ماهیت سینما ست. البته که دارم از تاریکی سالن سینما صحبت میکنم و همینطور شکل تازهتر فیلم دیدن که عموما در خانه اتفاق میافتد. ما در لحظه دیدن فیلمها عموما تنها هستیم و حتی برای دست یافتن به کیفیتی از تنهایی زمینه چینی میکنیم. از شدت نور میکاهیم. محیط آرام و مناسب برای خود تدارک میبینیم. چیزهایی که ممکن است به آنها نیاز داشته باشیم را در دسترس خود قرار میدهیم تا در صورت لزوم چندان از حریم تنهایی خود خارج نشویم و حتی در حرکتی آوانگارد ممکن است گوشی موبایل را از خود دور کنیم! اینها همه تلاشهایی برای ایجاد شکلی از تنهایی ست که هنوز هم شکل بهتر و خالصتر آن در سالنهای عمومی سینما اتفاق میافتد. این تنهایی به خودی خود نوع و میزان رابطه ما با فیلم را به تجربهای منحصر به خودمان بدل میکند و این تجربه منحصر شده در نهایت باعث شکل گرفتن کیفیت و شکلی از ارتباط بین ما و فیلم میشود که تنها و تکین است. منحصر و مال خود ما ست. سینما شاید به تعبیری هنر مال خود کردن لحظات باشد و از این منظر دوباره به نقاشی نزدیکتر است تا هر شکل دیگری از هنر. اما در نقاشی کنش مال خود کردن بیشتر از سوی هنرمند صورت میگیرد. این او ست که لحظهای را جدا و تکین میسازد و سپس به ما عرضه میکند. در سینما اما این تکین سازی اگر بیشتر مختص تماشاگر فیلم نباشد ماهیت دوجانبه دارد. گاه در ساحت فیلمساز رخ میدهد و گاه در ساحت تماشاگر. و این هر دو به هیچ عنوان ضمانت کننده چنین کیفیتی برای طرف مقابل نیستند. و همینطور بین تماشاگران نیز قطعیت و ثبات ندارد. از این رو ممکن است آن لحظه کشف برای ما رخ بدهد در حالی که برای آن شخص یا اشخاصی که کنار ما و در تنهایی خودشان نشستهاند چنین نباشد. تنهایی ما با تنهایی آنها بسته به عوامل متعدد پیرامونی و حواس انسانی و حتی میزان آگاهی و دانش، تفاوتهایی بنیادین دارد. و قطعا بیشترین فاصله در شکل این تنهایی در ارتباط بین فیلمساز با تماشاگر فیلم وجود دارد. از این روست که آن لحظه کشف دوباره میتواند و اغلب دارای کیفیتی ناخودآگاه و ناپایدار است. بسیارند فیلمهایی که میتوان با اطمینان بالایی گفت فیلمساز در جریان ساخت آن چنین قصدی ــ خلق لحظه تکین کشف دوباره ــ نداشته اما برای من واجد آن لحظه یا لحظات کشف دوباره هستند. و البته بسیارند فیلمهایی که عملا درباره کشف سینما ساخته شدهاند و فیلمسازانشان تلاش میکنند درباره این کشف به ما آموزش دهند یا به شکلی تجربه آن را در ما نیز بیانگیزند اما هرگز چنین اتفاقی رخ نمیدهد.
اما حالا منظورم از لحظه کشف دوباره سینما چیست؟ این لحظه لحظهای ست که شما را غافلگیر میکند. از این نظر غافلگیر میشوید که به واسطه یکی از عناصر آپاراتوس سینما متوجه کیفیتی از خلق هنری میشوید که شاید تنها در سینما ممکن است. یا دلیل اینکه چرا سینما برای شما چنین پدیده بنیادین و خواستنی است، چنین نقش مهمی در شکل و میزان درک شما از جهان دارد را دوباره اثبات میکند. دوباره یادآوری یا تازه میکند. به واسطه آن لحظه من نه تنها عمق بینش هنری و مضمون یک فیلم یا صحنهای به خصوص در یک فیلم را به نحوی درک میکنم که مدیوم دیگری قادر به خلق آن نیست، بلکه ناگهان متوجه خود سینما میشوم. من در حین تماشای یک فیلم بهواسطه خود سینما به عنوان یک پدیده مشخص با سینما مواجه و متوجه آن میشود. حتی ممکن است برای لحظاتی از فیلم فاصله گرفته و به سینما فکر کنم. و همانطور که قبلا توضیح دادم این لحظه لحظهای نسبی ست. هر فیلمی آن را برنمیانگیزد. هر انگیخته شدنی ملزم به قصد قبلی سازنده فیلم نیست و میتواند و اغلب تجربهای کاملا شخصی و منزوی ست. ممکن است آن لحظه برای دیگران، دیگران بسیاری اصلا واجد چنین کیفیتی نباشد. در واقع وقوع این لحظه بیش از هر چیز متکی به تنهایی من ــ فرد ــ با سینما ست.
به عنوان یک توضیح کوتاه نیز: باید تفاوتی بین این لحظه با الگوی فاصله گذاری در سینما قائل شد. فاصله گذاری عموما برای رهاندن مخاطب از دام مسخ سینمایی صورت میگیرد و این رفتار خود واجد خودآگاه شدن به امر سینما و کنش فیلم دیدن است. حتی میتوان چنین تمهیدهایی که خودآگاهانه در کالبد فیلمها قرار داده میشوند را لحظاتی عمدتا و نه قاعدتا منحصر به مدیوم سینما دانست. اما لحظه تکین کشف دوباره سینما در عین نزدیکی یا شباهت به چنین لحظاتِ طراحی شدهای، عموما طراحی نشده و ناخودآگاه روی میدهند. درک لحظه فاصله گذارانه تجربه عمومی و یکسان برای همه تماشاگران فیلم است، اما لمس لحظه کشف سینما منحصر و فردی ست.
با این مقدمه طولانی به مستند کوتاه «سقط جنین در گتی» میرسیم. ساخته فرانزیس کابیش و محصول ۲۰۲۳. در قدم اول با مستندی مواجه هستیم که که در زیر مجموعه مستندهای دسکتاپی قرار میگیرد. و طبعا به واسطه این ویژگی با فیلمی مواجه هستیم که روایت خود را با مواد آرشیوی جلو میبرد. نام فیلم که عنوان انگلیسی آن “GETTY ABORTIONS” است نیز به همین مسئله اشاره داره. فیلمی ست درباره مسئله سقط جنین یا دقیقتر تصویری از سقط جنین که در رسانه القا میشود. تصویری که به واسطه و از دیرچه مواد بصری موجود و منتشر شده در رسانه چنین پدیده یا افراد درگیر به آن را به شکلی یکدست و مورد تایید روایت حاکم بازنمایی میکند. و وقتی از روایت حاکم یا مسلط حرف میزنیم قطعا داریم به روایتی مردانه و مردسالار اشاره میکنیم. با توجه به این روایت، زن باید از بروز بارداری ناخواسته شرمگین و نسبت به آن مضطرب باشد. همیطور تصویری که از این زن ارائه میشود تصویری بازدارنده است. تصویر زنی تنها، مغموم و بیچهره. زن بودن اون دیگر مهم نیست تنهایی و اندوهی که ناشی از تصمیم یا حتی تفکر به امکان سقط جنین است بر همه چیز ارجه میشود. طبعا برای بازداشتن او از چنین تصمیمی مراحل مختلفی به شکل سیستماتیک طراحی شدهاند. موانع و مراحل قانونی، نیاز به تایید پزشک، شرکت در جلسات مشاوره که در واقع جلساتی ترغیبی هستند برای بدل کردن او به یک زن باردار و بعد مادر. شکل پذیرفته شده و مورد قبول سیستم از زن یا زن باردار شده. و بعد نگاههای معنادار و عاری از همدلی در اغلب اشخاصی که چه در سیستم درمان و چه در پیرامون او همگی تلاش خواهند کرد این تجربه بدنی بغرنج را تا حد امکان تلختر و سختتر بکنند. و طبعا همه هدف این فرآیند برای منصرف کردن او ست. چرا که آزادی فردی او، بدن و اراده او حالا در اولویت بعدی قرار دارد. چیزی مهمتر درون او ست. یک نطفه. همین روند حتی بعد از انجام پذیرفتن عمل سقط جنین نیز ادامه پیدا میکند. در این مرحله تصویر نطفه جای تصویر زن تنها و غمگین را میگیرد. حالا باید او دچار عذاب وجودان شود. و تمامی این مراحل با جزئیات و زیرشاخههای بیشتر در تصاویری آرشیوی که در مجموعه مقالههای آموزشی و تحلیلی پیرامون سقط جنین روی اشکال مختلف رسانه منتشر شده و میشود باز نمود دارد. این مستند کوتاه ۲۲ دقیقهای با استفاده از همان تصاویر و داستانهایی از افراد بینام با اسامی مستعار درباره القای حس مورد تایید نظام مسلط به زنی که تصمیم به سقط جنین گرفته یا سقط جنین انجام داده، درباره نحوه عملکرد این سیستم و آسیبهای آن حرف میزند. طبعا وقتی رسانه زنی که مرتکب سقط جنین شده یا تصمیم به سقط جنین دارد را بینام و بیتصویر میکند فرانزیس کابیش به عنوان یکی از همان زنها تصویر و نام و روایت خود را جایگزین تمام آن زنان بینام و بیتصویر میکند. پس نام او، داستان او و تصاویر او تنها تصاویر استفاده شده در فیلم هستند که از آرشیوهای بزرگ تصویر مانند گتی یا Istock استخراج نشدهاند.
کابیش علاوه بر این ترفند، تمهید دیگری نیز به کار میبندد که برای من واجد آن لحظه سینمایی ست. در تمام آن تصاویر آرشیو زن تنها، زن بیچهره، زن حذف شده، زن بینام منفرد و مغموم بازنمایی میشود. او پشت به تصویر است و در پیشگاه او هیچ نیست. فضایی خالی چیزی ست که این زنها محکوم هستند به آن خیره شوند. کابیش در اواسط فیلم شروع میکند به بریدن تصاویر این زنان و کنار هم گذاشتنشان. تنهایی آنها را با آپاراتوس سینما از آنها میگیرد و آنها را کنار هم میگذارد. این لحظه یکی از آن لحظاتی ست که فیلمساز موفق میشود با امکان مدیوم خود و با درک هنریاش، سوژه خود را، انسانها را، زنان تنها را از تنهایی رها و به حضور در جمعی هم دل دعوت کند. او از این ایده فراتر نیز میشود. نگاه دریغ شده و رو به تهی آنها حالا به واسطه همدلی کابیش بدل به نگاه جمعی آنها میشود به همان سیستمی که قصد بر تحقیر و آزار آنها کرده تبدیل میشود. به تصویر زیر نگاه کنید. این زنها دیگر نه تنها هستند و نه نگاه دریغ شده آنها از مای بیینده تهی ست. بلکه آنها گردهم آمدهاند تا به معضل اصلی خود نگاه کنند و به همراهی فیلمساز درباره وضعیت خود تفکر کرده و ما را نسبت به وضعیت خود آگاه سازند. این لحظه برای من یکی از همان لحظات کشف دوباره سینما ست. فیلمساز با آپاراتوس سینما کاری میکند که تنها سینما قادر به آن است. مشابه چنین لحظهای را پیشتر عاطفه خادم الرضا در فیلم کوتاه «تولد» خلق کرده بود. زمانی که در صحنه پایانی خادم الرضا با استفاده از سینما آدمهای طرد شده و تنهایی را کنار هم مینشاند تا خانوادهای تازه را شکل بدهد. (درباره این فیلم کوتاه اینجا بیشتر بخوانید). در یک مستند درخشان دیگر، «روزهای خاکستری» ساخته احسان نورتقانی، فیلمساز بعد از روایت داستان خانواده خود که تا لحظات پایانی فیلمش در قالب تصاویر ایستای عکاسی شده و به شکل فوتو رمان اتفاق میافتد، ناگهان سرعت و پیوستگی فریمها را آنقدر زیاد میکند که به تصویر متحرک برسیم و اعضای خانوادهاش در سرور رهایی از کرونا به رقص درآمده و مشغول برف بازی بشوند. (درباره این مستند کوتاه اینجا بیشتر بخوانید). به فیلم مورد بحث بازگردیم.
و بعد حالا که تنهایی ذایل شده و مسئله اصلی مورد توجه قرار گرفته مرحله بعدی بازپس گرفتن چهره این زنها و بازگردادن حسی ارادی و طبیعی به آنهاست. در تصویر زیر فیلمساز به دنبال تصاویر آرشیوی از زنهایی میگردد که حس رهایی را تجربه میکنند. دوباره آنها را کنار هم میچیند. تصویر خودش را نیز به آنها اضافه میکند. و با نگاههایی اینبار به سوی ما حس همدلی را در تماشاگر، در ما برمیانگیزد. او نه تنها ما را متوجه حس تحمیل شده به زن کرده، بلکه حس حقیقی و طبیعی که یک زن بعد از چنین تصمیمی تجربه میکند را از رسانه، از روایت مسلط بازپس گرفته است. حس رهایی و فراغت را.
واقعیت اینجاست که صرفا آزادی اعطا شده توسط قانون رفع کننده فشارهای اجتماعی نیست. در اغلب موارد شکل و نحوه بازنمایی یک پدیده میتواند آزادی و اراده انسانی را مختل کند. «سقط جنین در گتی» مستقیما با این بارنمایی سر و کار دارد. ابتدا ماهیت واقعی آن را آشکار میکند و بعد با استفاده از سینما به مبارزه با آن، نفی آن و به تصویر کردن حالت نقض و شایسته آن مبادرت میورزد. در این مسیر با افزودن چاشنی روایت شخصی نیز موفق میشود مسئله را هر چه بیشتر قابل لمس و انسانی گرداند.
فیدان در شبکههای اجتماعی