درباره فیلم کوتاه «آبی میشود» به کارگردانی شادی کرمرودی
نوشته هادی علیپناه
شادی کرمرودی پیشتر در فیلم کوتاه «هرگز، گاهی، همیشه» نشان داده بود که میتواند موقعیتهای دراماتیک موثری خلق و به تصویر بکشد. آن فیلم کوتاه هر چند در نهایت با عقبنشینی در پرداخت ایده پایانی خود رویکردی محافظه کارانه در پیش میگیرد اما به عنوان یک فیلم اول تجربه موفق به حساب میآید. هنوز ایده بازگشت به موضوع احتمال خودکشی خواهر در صورتی که تا آن اندازه درگیر درونیان شخصیت اصلی فیلم شدهایم یکی از مهمترین فرصت سوزیهای یکی دو سال اخیر است. اما کرم رودی با «آبی میشود» یک قدم نسبت به فیلم قبلی پیشتر میآید و این بار نشان میدهد در تصویر ساختن برای ایدههای مضمونی خود نیز مهارت دارد. هر چند فیلم در دو نقطه ضعفهایی اساسی دارد که آن را از بدل شدن به یک فیلم کوتاه درخشان باز میدارد؛ اما با آن ایده جذاب ماندن جای دست پدر روی کمر دختر بچه که قرار است «آبی بشود» و ارتقا دادن فیلم از یک داستان درباره پدری که نمیتواند با دخترش ارتباط برقرار کند، به داستان زنی که سالها از سوی مردهای خانوادهاش آسیب دیده، اما یادگرفته چطور به زندگی ادامه بدهد؛ دستاورد بزرگی ست. در واقع ایده فیلم اول حالا به بار نشسته و فیلمساز خطر میکند و اجازه میدهد شخصیتی که بعدا وارد داستان فیلم شده جای مناسب خود در مرکز روایت فیلم را پیدا کند.
لیلی رشیدی نه تنها به واسطه ویژگیهای فیزیکی خود (از آن چهرههایی ست که هنوز میتوان شادابی کودکی را روی خطوط صورتش، برق چشمهایش، و خامی ذاتی حرکات بدنش دید) انتخاب درستی برای نقش است، بلکه با مهارتی که در ایفای نقش از خود نشان میدهد اجازه میدهد شخصیتِ به غایت خوددار و پنهانکار فیلم را به خوبی درک کنیم. یک زن تمام عیار که نه تنها با شور زندگی / نیرویی تمام زنانه و پویا با همه ناملایمات جنگیده، بلکه آنقدر سرشار از زندگی ست که میتواند آن را به نسل بعدی (شاید همین برادر زادهاش) منتقل کند. «آبی میشود» در سالی که فیلمسازان زیادی سعی میکنند فیگوری از زن ایرانی را کشف و در فیلم خود بگنجانند به ما یادآور میشود که این زنها همواره در زندگی ما حضور داشتهاند. نیازی به کشف دوباره نیست، کافی تصویر و روایتی که از آنها دریغ شده را به ایشان بازگردانیم. آن وقت خواهیم دید که آنها چگونه رنگ اندوه را به رنگ بیکرانگی و آرامش معنی خواهند کرد.
پیشتر از کبود شدن جای دست پدر روی کمر دختر بچه داستان حرف زدیم. ایده پماد مالیدن روی زخم دست پری (لیلی رشیدی) نیز بسیار درخشان است. اما تا لحظهای که فیلمساز زخم را نشانمان میدهد و بعد سعی میکند روی آن تاکید کند. انگار که اندازه زخم کافی نیست… ما باید روی آن مکس هم بکنیم. اینجاست که هنوز رگههای از خام دستی فیلمساز مشهود است. فیلمساز هنوز قدرت درک و همراهی مخاطبش را دست کم گرفته و سعی میکند او را شیرفهم کند. در فیلم قبلی باید از مسیر بازگشت به ایده خودکشی خواهر روی مسئلهای ساده شاهد تاکیدی بیمورد میبودیم و حالا از مسیر این زخم که فکر میکنم اگر راه داشت بزرگتر و پررنگترش هم میکردند یا در لحظه خارج شدن پدر و دختر از خانه به بازیگر میگفتند دستت را بالاتر بگذار تا بیشتر ببینیمش. همین خادم دستی به شکلی دیگر خودش را در پرداخت شخصیت پدر نشان میدهد. تناقضی که در مهر پدری او و ناتوانیاش در همراهی با منطق کودکانه دخترش وجود دارد آنقدر میکانیکی و غیر واقعی ست که دائم به خودت یادآوری شوی… پدر حتما اختلال حواس دارد که اینقدر از درک ماهیت رفتار خود عاجز است. میشد این شخصیت را بهتر نوشت و کلافگی و کم حوصلگی او را جایگزین این رفتار تماما پرخاشگر کرد. دوباره فیلمساز میترسد نکند ما متوجه نشویم که او به واسطه رفتاری که از پدر و دیگر مردهای پیرامونش آموخته نمیداند چطور باید مهر بورزد.
با این حال شخصیت پری و داستانش، شوری که به زیستن دارد را به خاطر میسپارم.
فیدان در شبکههای اجتماعی