درباره فیلم کوتاه «دو زندگی سپیده» به کارگردانی سها نیاستی
نوشته هادی علیپناه
مفهوم بخشش به همان اندازه که یکی از پرداخته شدهترین مفاهیم انسانی در بستر هنر است، برای اشکال پیچیده و بغرنج آن نمیتوان به راحتی نمونههایی درخوری یافت. فیلم کوتاه «دو زندگی سپیده» که حتی عنوان آن از بازی با ترکیب «دوزندگی سپیده» و در لایهای پیچیدهتر، منش دختری در دنباله روی از حرفه مادرش و حتی نامیدن مغازه خیاطی خود به نام دخترش به دست آمده؛ زمانی متعجبم کرد که فهمیدم نخستین فیلم فیلمساز است. سپیده شخصیت مرکزی فیلم به واسطه واقعهای تلخ و آنطور که از رفتارش برمیآید حتی تلختر از آن واقعه، به خاطر واکنش مادرش نسبت به او، سالها از زادگاه و خانوادهاش دور بوده. حالا اما گویی خبری او را به این شهر کوچک و نمور بازگردانده. سپیده شخصیتی تکبعدی و کلیشه نیست که کنش نهایی او را بتوان با کلیدواژههایی چون بخشش یا انتقام توضیح داد. مواجه او با وضعیت تازه مادر، بلاتکلیفیاش در نحوه پذیرش یا حتی روبهرویی با وضعیت او و در نتیجه دست و پا زدن درون احساساتی گنگ نسبت به گذشته، حالاتی پیچیده هستند که معمولا ظرف کردن آنها در قالب فیلم کوتاه چندان توصیه نمیشود. اما هر از چندگاهی فیلمهایی پیدا میشوند که با توانایی خود در ظرف کردن چنین پیچیدگیهای انسانی، ما را متعجب میکنند. همین ابتدای کار بگویم که «دو زندگی سپیده» به واسطه خام دستیهایش خصوصا در مرحله کارگردانی یک فیلم بینقص نیست. اما عموما از فیلمهای خوب انتظار بینقص بودن نداریم. اینکه فیلم کوتاهی موفق میشود با عناصری ساده و حتی به ظاهر ناکافی شخصیت و مسئلهای چنین پیچیده را تصویر کند و حتی این ظرفیت را داشته باشد که تا ساعتها بعد افکار ما را به خود مشغول نگه دارد دستاورد کمی نیست.
به ایده مرکزی فیلم اگر بازگردیم با این سوال بزرگ مواجه خواهیم شد که چطور میتوان فردی را که با عمل خود زندگی ما را برای همیشه و در مسیری غیرقابل بازگشت و ناخوشایند تحت تاثیر قرار داده مواجه شد؟ در مواجهای پایه و ساده سازی شده انتقام، حذف شخص از زندگی و بخشش سه گزینه بنیادین هستند. اما نمیتوان این حقیقت را نادیده گرفت دو گزینه نخست یعنی انتقام و طرد یا ترومایی تازه روی ترومای پیشین ایجاد میکنند، یا در بهترین حالت ترومای اصلی را به جایی در خفا و تنهایی سوق میدهند. در هر دو حالت روح درگیر عذابی ناتمام باقی میماند. میشود با فریب ظاهرسازی کرد و مدعی رهایی شد؛ اما حقیقت بارها خلاف این را ثابت کرد. دروغ در هیچ سطح و شکلی رهایی بخش نیست. اما در کمال تعجب و بر خلاف انگاره عمومی بخشش موجود بغرنجتری ست. چطور میتوان شخصی که فرزندت را کشته ببخشی؟ نمیشود. هر گونه انکار زخم حاصل از چنین حادثهای کماکان یک دروغ است. شاید در فرضی محال به این نتیجه برسیم که فراموشی تنها راه خروج است. اما تقریبا نمیتوان حادثهای در چنین ابعادی را یافت که در خلا و برای یک شخص اتفاق بیافتد. در واقع تلخی حقیقی در این است که همواره دیگرای مستقیم یا غیر مستقیم سهمی در شکل گیری یا تحمل عذاب چنین زخمهایی دارند. حنا دختر سپیده حتی اگر هیچ وقت متوجه آن واقعه دردناک در زندگی مادرش نشود، برای همیشه از آن متاثر خواهد بود. و اینجا ست که دو ایده درخشان فیلم خودنمایی میکنند. در مرحله نخست شکلی از فراموشی در داستان فیلم و در قالب بیماری آلزایمر مادر سپیده گنجانده شده. با چند دیالوگ ساده متوجه میشویم که این فراموشی نه برای مادر درمان و راه چارهای بوده ــ او تا آخرین بارقههای حافظهاش خاطرهای از اشتباه خود را به یاد دارد ــ و نه برای سپیده که اتفاقا با فهمیدن ابتلای مادرش به آلزایمر و فراموش کردن او زخم خود را تازهتر و حتی عمیقتر یافته. گویی فراموشی مادر یک بیعدالتی بزرگتر را رقم میزند. ایده دوم حضور حنا دختر خردسال سپیده است. نه تنها حضور او باعث میشود مادر سپیده ردی از تقلای خود با بیماری برای حفظ خاطرهای از دخترش را نشان دهد و گویی با چنین کاری طلب بخششی خالصانه از سپیده بکند، بلکه حضور حنا برای سپیده نیز عنصری مهم در نحوه مواجههاش با مسئله فراموشی مادرش و حتی کل آن گذشته ناخوشایند است. سپیده در نهایت متوجه میشود که باید برای حنا آن مادری باشد که خود در زندگی هیچگاه تجربه نکرده. نمای پایانی فیلم از این رو تصویری عمیقا رهایی بخش است که از سطح اولیه مسئله ـ چالش بخشش یا انتقام سپیده از مادرش ــ عبور کرده و به سطحی تازه و پیچیده دست مییابد. به رهایی. بله که سپیده آنچه بر او گذشته را فراموش نخواهد کرد، ولی ترومایی نیز درون او باقی نیست. او از این پس خودش را نه با دختر مادری بودن که با مادر دختری بودن معنی خواهد کرد. یک تغییر عمیق و بزرگ در شخصیتی که تنها چند دقیقه با او همراه بودهایم. این جادوی فیلم کوتاه است. و اینجا ست که هوشمندی انتخاب اسم فیلم دوباره خودنمایی میکند. سپیده پیشتر زندگیای داشته که موفق میشود از مسیر بلوغ زیستی آن را زندگی تازهای ارتقا دهد.
از این بُعد فیلم اگر عبور کنیم، مواجهه فیلم با مفهوم خانواده نیز قابل توجه است. در این موضوع شکی نیست که جامعه ایران به واسطه معضلات و پیچیدگیها متعدد خصوصا در نیم قرن اخیر آسیبهایی بنیادین را متحمل شده. کانون خانواده به واسطه کارکرد و جایگاه حیاتی خود در جامعه بیشترین میزان از بار این آسیبها را دریافت کرده و از همین رو ست که خانوادهی از هم پاشیده و مختل بخش مهمی از تجربه زیستی اقشار وسیعی از جامعه را در بر میگیرد. نمود این موضوع در هنر و به خصوص در سینمای ایران کاملا مشهود است. پیشتر بارها به بهانههای مختلف نوشته یا گفتهام که سینمای ایران یا حداقل بخش مهمی از سینمای ایران دقیقا (به جز معدودی آثار پیشرو) در مواجه با خانواده نقطه مقابل سینمای آمریکا ست. اگر سینمای آمریکا (اینجا سینمای آمریکا را به واسطه رویارویی بیشتر اکثریت مخاطب با آن نسبت به سینمای کشورهای دیگر و نیز آشکار بودن این جنبه سینمای آمریکا به عنوان مثالی کاربردی به کار میگیرم. وگرنه چنین رویکردی منحصر به سینمای کشور خاصی نیست) خانواده را به عنوان یکی از عناصر کانونی و حتی التیام بخش خود تصویر میکند، سینمای ایران (فیلمفارسیها و اشکال تازه آن) کاری نمیکنند جز سواستفاده یا حتی ضربه زدن به کانون خانواده. به زبان ساده بخش مهمی از آثار سینمای ایران صرفا برای جذابیت زایی سادیستیک یا بزرگنماییهای غیر واقعی، اعضای خانواده را به جان هم میاندازند و راه را بر هر نوعی التیام و همراهی میبندد. در سینمای ایران برادرها و خواهرها، پدرها و مادرها دشمنان خونی هم هستند. آنها دائم در تلاش بر دسیسه چینی علیه یکدیگر یا توطئهای دهشتناکتر برای حذف یکدیگر هستند. کار به جایی رسیده که حتی برای محافظهکارانهترین و پنهانیترین اشکال نقد حاکمیت دختری باید به پدرش سیلی بزند تا ما در شعفی منفعل و بیخاصیت غرق شویم.
طبعا راه حل انکار آسیبها و اختلالات موجود در کانون خانواده هم نیست. چنین تصویری را نیز تلویزیون و دوباره فیلمفارسیها بارها ارائه دادهاند. در کذب بودن هر نوع انکاری همین بس که تقریبا در تمامی چنین خانوادههای شاد و خندانی رازی مخوف پنهان است و بهای پنهان ماندن آن قربانی شدن چند یا همه اعضای آن خانواده هستند. شانس بیاوریم این دست خانوادهها موفق میشوند مفهوم واپسگرا چون آبرویشان را حفظ کنند. اتفاقا راه حل یا حداقل مواجه درست و موجه در وحله نخست تصدیق وجود این آسیبها و تلاش برای مواجهه با آنهاست. و در قدم دوم استفاده از قوه رهایی بخشی هنر برای پیشنهاد راههای مدارا با چنین بحرانهای ست. این ایده پرهیز از دادن راه حل حداقل به آن شکلی که در فرهنگ مسلط ایرانی اسلامی جا افتاده و توسط بانیانش تبلیغ میشود، تخم لقی ست که امیدوارم روزی هنرمند ایرانی به ماهیت پلید آن آگاه شود. ایده ارائه راحل حل در شرایطی ناموجه است که قطعیت و تک بعدی سازی آشکاری در صورت مسئله رخ داده باشد. یعنی بگوییم این تنها شکل و دلیل بروز این آسیب است و این نیز تنها راه حل قطعی آن. اما هنر با قطعیت میانهای ندارد و اساسا محصول بستری عاری از قطعیت است. اینجاست که مفهوم ارائه راه حل را باید به «پیشنهادی برای دست یافتن به رهایی» در بسترهای متکثر تغییر داد. اینجا ست که هنر واجد آن ماهیت رهایی بخش و التیام دهندهی خود میشود. «دو زندگی سپیده» هیچ حکمی برای هیچ دستهای از مخاطبان خود صادر نمیکند. برعکس هدفش روایتی ست ساختارمند از وضعیت شخصیتی که با ترومایی بزرگ در زندگیاش رو به رو ست. ساختارمندی نه تنها به انسجام فرمال فیلم کمک کرده، بلکه در تبیین این رویکرد که رهایی میتواند در چنین شرایطی چنین تصویری داشته باشد نیز (نمای پایانی فیلم) موثر واقع میشود. خانواده سپیده چیزی از زخمها خود را پنهان نمیکند. کسی از وجود دردی در دیگری بیاطلاع نیست. کل فیلم دنبال این نمیدوی که شخصیتی از رازی با خبر نشود و بعد آخر فیلم شوک بزرگ این است که آن شخص از ابتدا آن راز را میدانسته. این آشکار و صادق بودن در نهایت نوید تداوم مسیر سالمتری در خانوادهای دیگر را میدهد. خانواده دو نفره سپیده و حنا هم آسیبهای خودش را دارد. موقعیت آنجا هم ایدهآل نیست، اما حاصل تمام این درد کشیدنها برای سپیده و حنا رابطه مادر و دختری سالمتر و سازندهتری خواهد بود. فیلم به این رهایی امیدوار است و ما را هم به آن امیدوار میکند. چه دستاوردی بزرگتر از این.
فیدان در شبکههای اجتماعی