دربارهی فیلم کوتاه «نگهبانان» به کارگردانی مجید فخریان
نوشتهی فرید متین
از مجموعه بهترین فیلمهای کوتاه سال ۱۴۰۰ به انتخاب فیدان
فیلمِ مجید فخریان بیشتر از همه رفتوآمدی است در فضای رؤیا و واقعیت. علیالخصوص با آن آغازِ تیزرگونهاش و با این نماهایی که در مواجههی نخست بهسختی فهم میشوند. فیلمی که در بازیِ نور و سایه میگذرد. مثلِ عکاسی. شاتر باز میشود، نور وارد میشود، تصویری بر صفحهای سیاه نقش میبندد و بقیهاش بهتمامی تاریکی است. دخترِ «نگهبانان» هم عکاس است. کسی که پدر و برادر بهدنبالِ یافتنِ تصویری از اویند. گمکردگانی که بهدنبالِ گمشدهی خود میگردند. گمشدهای که حالا احتمالن فقط توی عکسهایش پیدا میشود. توی تصاویر. بازتابها. با این بازتابها در هم در طولِ فیلم کم سروکار نداریم. از تصاویرِ بازتابیِ داخلِ آب گرفته، تا بازتابِ تصویرِ آدمها روی تابلوها. تابلوهایی که جوانه عکاسی کردهاست. عکسهایی که انگار ترجمانی از وضعیتِ پدر و جاویدند. گیر کرده در راهرویی دراز که نورهایی محو از اطرافش به درون میریزد. راهرویی که احتمالن باید به جوانه برسد.
پلانی را بهیاد بیاورید که در آن تصویرِ پدر روی عکسِ یک کارگر افتادهاست با کلاهی بر سر. دختری هم مشغولِ مرتبکردنِ تابلوها بر دیوار است. صدا میزند: «پدر؟» نگاهِ پدر بهسمتِ اوست. آن دختر جوانه است؟ آیا شاهدِ یک فلشبکایم و پدر بهسمتِ جوانه خواهد رفت؟ اما در این لحظه است که مردی دیگر واردِ قاب میشود. مردی که به ما نشان میدهد دختری که دیدیم ربطی به جوانه ندارد. اما نگاهِ پدر، حسرتی که در چشمهای اوست، یادمان میاندازد که فقدانِ جوانه چه بر سرِ او آوردهاست که حالا تصمیم گرفته تا این میهمانی را ترتیب دهد.
در ابتدای فیلم، پدر و پسر (جاوید) غذا میخورند. در میزانسنی دونفره، پشتِ میزی با سه صندلی. صندلیای که یادآورِ جوانه است. اما صندلی پشت به ما قرار دارد. صندلیِ خالی تأکیدی بر فقدانِ جوانه است، ولی اینکه صندلی پشت به دوربین است چیزی دیگر را نمایندگی میکند. تصویرِ ازدسترفتهی او را. همانگونه که در طولِ فیلم هم تصویری از روبهرو از جوانه نمیبینیم. دو باری که با تصویری از جوانه سروکار داریم یکی نمایی کوتاه در ابتدای فیلم است که دوبینِ عکاسیِ جوانه صورتش را پوشاندهاست و دومی هم جایی است که او را در لانگشات میبینیم که از پشتِ فنسها در حالِ عکاسی از محوطهی گمرک است.
برای جوانه چه اتفافی افتادهاست؟ فقدان او از چه نوعی است؟ او مُرده یا فقط ناپدید شدهاست؟ آن دو نگهبان، که پدر وسیلههای جوانه را به آنها تحویل میدهد، چه کسانیاند؟ جایی که صدای جوانه به پدر میگوید «پیشِ دوستهاتام»، منظورِ او دقیقن چی است و اصلن این صدا از کجا میآید؟ آیا آن دو نگهبان واسطِ دو دنیای زندهها و مردههایند؟ و آیا انتخابِ گمرک بهعنوانِ لوکیشنِ مرکزیِ فیلم به همین معنا دلالت میکند؟ گمرک هم جایی است که مبادلهی کالاها از سرزمینی به سرزمینِ دیگر در آنجا اتفاق میافتد. آیا جوانه هم واردِ سرزمینی دیگر شدهاست و با آن دو نگهبانِ دنیای مردهها زندگی میکند؟ کسانی که دوستهای پدرند. شاید کلوزآپِ دفرمهی جاوید و عرقی که از سرِ ترس از پیشانی پاک میکند، دقیقن بعد از تحویلِ وسیلهها، تأییدی بر این معنا باشند.
«نگهبانان» اما مسیرِ متعارفی را برای تعریفِ داستانش برنگزیدهاست. همین هم فیلم را تا اندازهای مبهم و فهمناشدنی کردهاست. این تصمیم البته تا اندازهی زیادی به این برمیگردد که فخریان خواستهاست تا تصویرها کارِ روایت را در فیلم پیش ببرند و چندان به شیوههای معمولی که در اکثرِ فیلمهای کوتاه میبینیم اعتنا نکند. فیلم سراسر پُر از تصاویرِ مختلفی است که این بازیِ نورها و سایهها، ترسها و امیدها، را مؤکد و تکرار میکند. در خلاصهی داستانِ فیلم، قرار است پدر و پسر در جریانِ جستوجوی جوانه، یکدیگر را پیدا کنند. کلوزآپی که در آن دستِ جاوید میآید و دستِ پدر را میگیرد تا نترسد نشاندهندهی این مسئله است. ولی خودِ این موضوع و ایدهی جذاب، در این شیوهی روایت و این نوعِ کارگردانی و تدوین، چهقدر موردِ تأکید قرار میگیرد یا فهم میشود؟ سکانسِ بعدی، تحویلدادنِ وسیلههای جوانه به نگهبانان، موضوعیتِ این اتفاق را باز هم کمرنگتر نمیکند؟ هر چند که در لحظهی تحویلدادنِ وسیلهها به نگهبانان، سایههای پدر و جاوید روی هم میافتد (بهنوعی یکیشدنِ آنها) و هر چند که فیلم در انتها به آبتنیِ جاوید و پدر در آب منتهی میشود که بهنوعی نشاندهندهی آسودگیِ خیالِ آنها و پاکشدنشان نیز هست، باز هم سؤالِ پیشین باقی میماند.
فیدان در شبکههای اجتماعی