نگاهی به فیلم کوتاه «تاریکی» به کارگردانی سعید جعفریان

نوشته: سارا آقابابایان

حادثه محرک داستان، غیبت ناگهانی سامان در فاصله دوش گرفتن صبا است. در حالی که گوشی خود را برده پس با هرعقل سلیمی پیش از هرگونه اقدام عاجل می‌توان دقایقی نشست و منتظر ماند و شماره‌اش را گرفت، بلکه پاسخ دهد، یا به هر دلیل جیم شده باشد دیر یا زود بازگردد. نه واقعه‌ای غیر مترقبه خانه را ناامن کرده و نه عاملی کنجکاوی برانگیز صبا را به خیابان فرا خوانده، اما وی بر اساس فوریتی ناشناخته، هنوز خشک نشده به خیابان می‌زند.

گذشته از سستی منطق موقعیت، مصالح بصری شب و تاریکی و عناصر نمایشی چون دکه نگهبانی، خیابان نمناک و ساختمان سرِ نبش، که جملگی خالی هستند، در دلالت مفهوم خنثی عمل می‌کنند. در این زمینه، قابل حدس است که قصد فیلم‌ساز، نمایش تک افتاده بودن این آدم در یک فضای هراس انگیزِ جبرگونه و هضم شدنش در آن است، اما این فضا، از آنجایی که هیچ کنش و واکنشی در قبال اتفاقات فیلم ندارد و تنها حضور موتیف‌گونه در وقایع را تداعی می‌کند، بی‌حس و صرفا منادی سکون و سکوتی است که یک محیط متروک و تهدیدآمیز نیز در ابتدایی‌ترین وجه‌اش می‌تواند آن را منتقل کند.

از آن گذشته زنی که با غیبت ناغافل شریک زندگی‌اش، اینچنین آسیب پذیر و مستاصل در معرض تعرض سگ سانی دوپا قرارگرفته، قرار است منظری استعاری از کدام مضمون انسانی/اجتماعی باشد؟ البته همین چشم انداز انضمامی و البته مرتجعانه، حول مناسبات جنسیتی نیز بلافاصله رنگ می‌بازد، چرا که همان زنی که لحظاتی پیش بابت تنها ماندن در خانه خودش را باخته بود، در کسری از ثانیه اضطرارش را فراموش کرده و در کمال خونسردی با جانور تعقیب کننده‌اش به گفتگو می‌نشیند و با دیالوگ مشعشعی چون «تو رو نمی‌دونم ولی من صاحاب ندارم» تسلطش را برهیمنه مزاحمش به رُخ می‌کشد!

جالب‌تر آنکه لابه‌لای پینگ پنگ جملات قصار این دو، گره اولیه قصه یعنی غیب شدن سامان، نیز ختم به خیر می‌شود تا هم انتزاع این فضای وهم آلود از عینیت و گزینه‌های تاویل‌پذیر، در نطفه خفه شود و هم نیمچه انتظار دراماتیک از فیلم، یعنی وضعیت سامان، در حد یک مک گافین تنزل یابد. غافل از اینکه  اگر محوریت پلات آزردن یک زن در خیابان بود چه لزومی داشت حتما از زیر دوش زابراهِ این طی طریق شود و فی المثل نمی‌شد بدون اتلاف وقت صبا از ابتدای فیلم در راه خانه بوده باشد و این مواجهه شکل بگیرد؟

حتی با فرض قصدی غیر از داستانگویی متعارف نیز روایت نمایشی حاصل از تصاویر خام و دوربین ساد‌ه‌ی به دنبال شخصیت، حفره‌های روایت داستانی را پر نمی‌کند. چنانکه مشخص نیست مکالمه در باب خون ماده سگ، دعوت به پستوی ساختمان خالی و شناسه‌های رفتاری آن غریبه خوفناک، حاوی کدام جذابیت دلپذیر و موجب کدام حلقه وصل بوده که صبا حتی با وجود سامان دلبندش، که در نبودش آنی قرار نداشت و قاعدتا باید پشت سرش را نگاه نکرده و سراسیمه به سویش بشتابد، آنگونه با طمانینه‌ای حسرت آلود به خیابان و حقارت پیشنهاد شده از سویش، می‌نگرد؟ این نگاه فصل الخطاب به نیکی کلیت اثری فاقد منطق و معنا را نمایندگی می‌کند که با کنار رفتن کف روی آب ناشی از پخش موفق فیلم، از تاییدهای درون محفلی فراتر نخواهد رفت.

UMBRA (TARIKI) from Saeed Jafarian on Vimeo.

پیوند کوتاه: https://www.fidanfilm.ir/?p=15235