نگاهی به مجموعه «هزار و ده شب» به کارگردانی کریم لک زاده
نوشته: میلاد مهیاری
تالکین میگوید سرزمین پریان پر است از سیاهچاله برای بیباکان خیرهسر. دو کلید واژه اساسی در این نوشتار وجود دارد، سرزمین پریان و بیباکان خیرهسر.
سرزمین پریان سالهای درازی ست که قلمروی خیال آدمی بوده. جدای از واقعیت اما نه بینسبت با آن. قصههای پریان نجات دهندگان ساده و بیتکلفی بودند که بدون توجه به چرایی و علیت بشر را از چنگال مهیب اسطوره رها کردند. و به مدد نیروی مرموزی که در کنه وجودشان نهفته بود، دریچهای شگفتانگیز از رویاهای دلربا و گاه هراسناک رو به بشر گشودند. این نیروی مرموز یک میل و اشتیاق ذاتی برای پناه بردن به امر واقع است. که طبیعتا باعث تضادی بنیادین در وجود آدمی میشود. تضاد بین دو قطبی امر واقع و امر نمادین. حال خارج شدن امر نمادین از قالب خود و تبدیل شدنش به حاد واقعیت و تسلط همه جانبهاش بر زندگی روزمره بشر این تضاد را تشدید میکند. جنون و خیرهسری واکنشی ست از جانب روح سرکش و عصیانگر به این تضاد. و سرزمین پریان جولانگاه این جنون و خیرهسری.
جنون و خیرهسری میتواند نظم کهنه و پوسیده کلان فرهنگ را برهم بزند. و این امری ضروری ست برای سینمای امروز ما.
اما این سرزمین پریان که میتواند جنون و خیرهسری را به نبوغ و رهایی تبدیل کند. میتوان تبدیل به باتلاقی عمیق شود برای آن. رهایی در سرزمین پریان روح اسیر شده در حاد واقعیت را تسلی میبخشد و طروات و تازگی را برایش به ارمغان میآورد. ولی برای آنکه قصد فرار از واقعیت را دارد، سرزمین پریان اصلا مکان امنی نیست. چرا که سرزمین پریان وجود خود را از واقعیت میگیرند و با کمک طبیعت در راستای انجام رسالتش که یگانگی بشر با خودش و جهان پیرامونش است گام برمیدارد و بیتوجهای بشر به واقعیت را برنمیتابد.
حالی سعی میکنیم به مجموعه «هزار و ده شب» بپردازیم تا نسبت این مجموعه با فرار یا رهایی برایمان مشخص شود.
«هزار و ده شب» کانون جنون و خیرهسری ست. جنون نهفته در قصهگویی هزار و یک شبی و فیلمسازی آماتوری. در واقع جنون و خیرهسری ماده اولیه اثر است.
جریان سینمای آماتوری همواره در پی رهایی از چنگال حاد واقعیت القا شده توسط کلان فرهنگها بوده و این خاصیت رهایی بخشی با آنچه در مورد قصههای پریان گفته شد در یک جهت قرار میگیرد.
حال سوال اینجاست که آیا این نقطه اشتراک به عنوان فلسفه وجودی یک اثر کافی ست؟ برای رسیدن به جواب این پرسش باید با دقت بیشتری اثر را بررسی کنیم.
بیمنطقی و بیاعتنایی نسبت به روابط علت و معلولی که عنصر وجودی قصههای پریان است و ریشه در فرهنگ و تاریخ بشریت دارد، تا زمانیکه در مدیوم نوشتار و قصه که موطن اصلی آن است، قرار میگیرند به سادگی مورد پذیرش واقع میشوند. دلیل این پذیرش تکرار و ریشهدواندن این قصهها در ناخوداگاه جمعی ما ست. ولی موضوع اینجاست که این قصهها در مدیوم سینما چه سرنوشتی خواهند داشت؟ آیا نیاز به ساخته شدن از نو و برپا کردن جهانی خودبسنده ندارند؟
مخاطب «هزار و یک شب» با مجموعهای از پیش فرضها شروع به خواندن این اثر میکند ولی آیا همین مخاطب هنگام مواجه با روایتهای تصویری که فقط در فرم وامدار منبع اقباسشان هستند باز هم با پیش فرض به تماشا مینشیند؟ قطعا جواب منفی ست. مدیوم سینما دارای ذاتی مستبدانه است. و این استبداد راه هرگونه پیش فرضی را به روی مخاطب میبندد. پس فیلمساز مجبور به خلقی دوباره است. خلق جهانی که بیمنطقی قصههای پریان در آن تثبیت شود.
اکنون میتوانیم روی این مشکل اساسی تمرکز کنیم. مجموعه «هزار و ده شب» موفق به خلق جهانی ملموس و عینی نمیشود. هیچ کدام از ایدهها، روایتها و رخدادها قائم به ذات نیستند. انگار که کولاژی بیسر و تهاند از قصههای هزار و یک شبی، موقعیتهای مورد علاقه فیلمساز، فیلمهای مورد علاقهاش و… و به همین دلیل است که تکلیفش با خودش مشخص نیست، گاه از اسطورهها مدد میگیرد، گاه به تاریخ نقب میزند، گاه در زمان سفر میکند و در آخر به روزهای خوش فیلمسازی مولفش پناه میبرد.
آنچه فیلمساز برای به تصویر کشیدن روایتش برمیگزیند، آگاهانه و تحمیلی ست. زیست نشده است. بینسبت است با جهان هزار و یک شبی. تنها توجیهاش جنون اشتراکی ست ولی این کافی نیست. تخیل و تو در تویی روایت هزار و یک شبی چه نسبتی دارد با سینمای آماتوری؟
این شیوه روایت بارها در ادبیات عرفانی ما تکرار شده پس حامل یک جهان بینی خاص و ویژه است و متفاوت با موارد مشابه. پس برای بصری کردن آنها باید استفاده از المانهای بومی مورد تحقیق قرار بگیرند. اصلا سینمای آماتوری چه نسبتی با جریان فرهنگی ما دارد؟
اگر قرار بود «هزارتوهای» بورخس با همین ساختار به تصویر کشیده شوند، آن گاه خروجی آن چه تفاوتی داشت با مجموعه «هزار و ده شب»؟ به نظرم این بدیهیترین سوالاتی ست که قبل ساخت باید مورد تحقیق قرار میگرفتند.
اگر بپذیریم که برای فرا رفتن از واقعیت باید از دل واقعیت عبور کرد، پس آنچه باعث میشود در جهان مدرن آثار غیرواقعی برای مخاطب باور پذیر شوند کدها و نشانههای ست که مانند نخی نامرئی تنه روایت را به آن چه برای مخاطب ملموس است اتصال میدهد.
برای تایید آنچه در سه سطر قبل گفته شد، میتوان از قسمت هفتم به عنوان موفقترین اپیزود اثر مثال آورد. ارجاعات بومی که در خلال روایت گنجانده شده، از موزیک ابتدایی تا لهجه ماهیفروش و ماجرای مرواریدها و تشبیه آنها به زنهایی که پوششان مختصات و فرهنگ قومیت خاصی را یادآور هستند، کمک بزرگی برای ساختن جهانی قائم به ذات میکند.
میشود در دل قصههای پریان رد پای فرهنگها و قومیتهای متفاوت را مشاهده کرد. و این دقیقا همان عنصر کیمیاگری ست که به مدد نویسندگان بزرگ از مارکز گرفته تا عطار و ساعدی آمده است. ولی متاسفانه در مجموعه «هزار و ده شب» مغفول مانده.
این بریدن از هر آنچه باعث اتصال فیلمساز به واقعیت میشود، این بیجهت و بیمختصات بودن اثر، این سعی نکردن برای ساختن جهانی عینی و این عمیق نشدن در آنچه فیلمساز در پی هجو و نقدش برمیاد، همه و همه موکد این فرضیه است که فیلمساز از واقعیت فرار کرده و به سرزمین پریان پناه برده. و همانطور که گفته شد فرار کردن متفاوت است با رهایی و رها شدگی. با فرار کردن، هیولای واقعیت از بین نمیرود.
هر آنچه در سرزمین پریان اتفاق میافتد بازتابی ست از واقعیت. و اگر واقعیتی در کار نباشد چیزی نمیماند به غیر از خود شخص. و اینجا ست که سرزمین پریان مانند یک مجازاتگر جنون و خیرهسری را به خودشیفتگی تقلیل میدهد (ارجاع به قسمت نهم) تا شخص را در مسیر خود ویرانگری سوق دهد.
در مجموعه «هزار و ده شب» دامنه خودشیفتگی آنقدر وسیع میشود که موقعیتهای معنا باختهای که در آثار قبلی فیلمساز تکمیل کننده جهانش بودند علیه اثر میشوند و نه تنها هیچ ارزشی هجو نمیشود بلکه باعث کمدی ناخواسته میشوند.
تالکین میگوید در یک قصه پریان با هر چیزی میتوان شوخی کرد الا جادو.
این قائل بودن به اصول که در جمله تالکین مشاهده میشود، دقیقا نقطهای ست که «هزار و ده شب» از آن آسیب میبیند. زندگی در جهان فرم مترادف است با داشتن اصول و مسیر رهایی قطعا از بیاصولی و بیدغدغهگی عبور نمیکند. فیلمساز هیچ مرز و محدودیتی برای خودش قائل نیست. و این را به مثابه رهایی میپندارد. ولی این بیاصولی از یک نگاه ابلوموفی نشات میگیرد و مصداق فرار است.
«هزار و ده شب» در یک خود ویرانگری اساسی، جادو، «واقعیت» و تخیل را به سخره میگیرد. و به همین دلیل مورد نفرین ساحرین سرزمین پریان واقع میشود و روح خیرهسرش، سرگردان و درمانده اسیر سیاهچالههای بیانتها میگردد.
فیدان در شبکههای اجتماعی