درباره فیلم کوتاه «جعبه موسیقی» به کارگردانی جیمز گیبسون پروت
نوشته: سعیده جانیخواه
اوایل دههای که آخرش هستیم به خانه دوستی دعوت شدم که تازه نقل مکان کرده بود، در یکی از محلههای اعیاننشین ولی قدیمی تهران. سه نفر بودیم با آدرس نصفه و نیمهای در دست که اسم کوچه و خیابان نداشت و نشانهها بودند که نشانی میدادند. از مسجد که رد شدی دست راست بپیچ، رودخانه را که رد کردی برو چپ و… و بالاخره رسیدیم به مجموعهای از پلهها که در انتهایش خانه دوست بود. هدیه خریده بودیم، رفتیم و رفتیم و رفتیم به میانه پلهها که رسیدیم، هدیه افتاد، چهکسی میپذیرد، دوباره پایین رفته و با هدیه برگردد؟ با هدیهای که بخشی از آن حتما شکسته و باید از بقیه ماجرا حذف شود. بالاخره رسیدیم بالا و تازه آنجا فهمیدیم که دوست نازنین میتوانست طوری آدرس دهد که ما از خیابان بالایی سر درآوریم. هرگز به سُر رفتن پای کسی روی برف نخندیدم، یا به پیچ خوردن پایی روی پلهها ولی احساس میکنم، کمدی، همین زندگی هر روز ماست، همینکه مثل کمدینها از زمین و آسمان ضربه میخوریم ولی انگار بدنمان از فولاد تعریف شده و گاهی معلوم نیست چطور با این ضربهها زنده میمانیم. همین که گاهی از تلخی زیاد میخندیم، همین اشتباهات لپی و همین آدرس دادنهای اشتباه. موقعیت واقعی بالا شبیه چیزی بود که در «جعبه موسیقی» (۱۹۳۲) با بازی لورل و هاردی دیده بودیم. لورل و هاردی موسسه حمل و نقل دارند و قرار است پیانویی را به خانه صاحبش برسانند. انتخابها پر از اغراق هستند. خانه در انتهای صدها پله قرار گرفته تا مانع خوبی چیده شود، شبیه افسانه سیزیف که مدام سنگ حمل میکنی و باز نمیرسی، دوباره بالا میروی و نزدیک قله، سنگ رها میشود و دوباره از اول. یک لوپ تکرار شونده. هرچند جعبههای موسیقی زیادی در تاریخ سینما داریم اما کارکرد این جعبه موسیقی (پیانو) اینجا و در این فیلم، کارکرد همان تختهسنگ سنگین است که با وجود وزن بالا، به دلیل ظرافت، متمایز از سایر وسیلههاست. مرکز ثقل ماجرا که همه چیز از آن منشعب میشود، آنجاست که لورل و هاردی، از پستچی، آدرس منزل صاحب پیانو را میپرسند و پلان بعدی که پاسخ پستچیست، پلههاییست که بخش زیادی از داستان روی آن اتفاق میافتد و البته تناظری هم با پلکان درونی خانه دارد و درست همگام با ضرباهنگ موسیقایی تعریف شده، زیر و بمی که میان اکتاوها تعریف شده و از اوج به زیر میرسد. کمدی، آن هم از جنس کمدیهای کلاسیک، ذاتا با تمپوی موسیقایی، شکل میگیرد، فاصله فراز و فرودش میتواند فقط یک نت باشد، به سرعت جلو میرود و دوباره به نقطه صفر میرسد. در جعبه موسیقی شخصیتهای فناناپذیر کمدی که هیچ حادثهای نمیتواند آسیبی به آنها وارد کند، بارها و بارها مسیر پلهها را طی کرده و هربار با مانعی دوباره به نقطه صفر بازمیگردند، شبیه فاصله یک نت بم تا زیر پیانو در تغییر گام. این موانع اصولا آدمها و دیالوگهایشان هستند، اما زبان جهانی کمدی که بیشتر زبان بدن است تا دیالوگ (که البته این قاعده در کمدی جدید از بین رفته و شاید به همین دلیل نوع برخورد ما با کمدی تغییر کرده است) بدون درگیریهای لفظی روی پلهها نیز میتوانست شکل گرفته و مفهوم بسازد. شخصیتهای فناناپذیر و حالا در میانه فیلم، شخصیتهای خستگیناپذیر لورل و هاردی بیش از رسیدن به قله، بر چگونه رسیدن متمرکز هستند. وقتی متوجه میشوند که راه بهتری برای بالا رسیدن وجود داشت، دوباره پایین رفته و از راه جدید میآیند تا تمام این مسیر سخت را، راحتتر طی کنند، نیمه ابتدایی ماجرا اینجا به پایان میرسد، اما شخصیتها، لحظهای را برای ساخت موقعیت از دست نمیدهند، بالای پلهها که میرسند، قاعدههای کمدی تغییر میکند، حالا شوخی وارد بخش دیگری میشود: ورود به خانه. اینجا موانع انسانی بخش اول، تبدیل به موانع فضایی میشوند: حوض آب، پلههای درون ساختمان، پنجره، حتی بازی با کلاه شخصیتها در میانه این شلوغی و دیالوگهایی که بینشان رد و بدل میشود، سعی دارد تاکید کند که فارغ از فضا و ماجرا، از تیپ ساخته شده در کمدی استفاده خواهد شد. عنصر تکرار هربار با تنوعی هرچند کوچک، داستان را پیش میبرد. مثلا در مواجهه لورل و هاردی با شخصیتهای روی پله، با خرده داستان کوچکی همراه است که در بطن خود ماجرای کمیک را هدایت کند. همچنین تکرار در دیدن این شخصیتها، لوپ ماجرا را به سمت پایان میبرد: خانه صاحب پیانو، خانه همان استاد روی پلههاست. کمدی میتواند مهمترین بازیاش را با تکرار یک موقعیت ساده و یا تکرار در تیپ و شخصیت به وجود آورد، پس با این معیار، هر اتفاقی میتواند در بطن خود کمیک باشد، قرار نیست فراواقعی و یا فراذهنی باشد. کمدی میتواند از زندگی واقعی بیاید یا میتواند به زندگی واقعی برود، شبیه ویدیویی که سالها قبل از ایستگاه متروی یکی از کشورهای اروپایی منتشر شد که هر پله، یک کلاویه بود و راه رفتن رویش صدای یک نت را اجرا میکرد. کمدی میتواند، همین اندازه جدی باشد، همین اندازه روزمره و همین اندازه کلاسیک.
فیدان در شبکههای اجتماعی