درباره فیلمهای داستانی بخش بینالمللی سی و پنجمین جشنواره کوتاه تهران
نوشته: مازیار تهرانی
یک سوال چالشی در تکنیک مهجور بخیهزدن (suture) وجود دارد: بیننده چگونه دوربین را فراموش میکند و خیال میکند که واقعا شاهدِ ماجراست؟ (البته در صورتی که مولف این قصد را داشته باشد)
لورا مالوی، نظریهپردازِ پرهیاهویِ سینما معتقد است سه نوع نگاه در فیلم صورت میگیرد:
- نگاه خود دوربین
- نگاهِ بینندهای که فیلم را میبیند
- نگاه شخصیتها بر پرده
تدوین، زوایایِ دوربین و ترفندهایِ دیگر، بیننده را دعوت میکنند که با نگاهِ شخصیتهای فیلم همراه شود و درنتیجه نگاه دوربین و نگاه جستجوگرایانه خود را فراموش کند. پس اگر بخیهزدن موجبِ گرهخوردنِ بیننده و فیلم از طریقِ گنجاندنِ ابزار بازنمایی دیداری و شنیداری در ساختار روایت میشود در نتیجه شکافتنِ این درز موجب مسالهدار شدنِ روایت خواهد شد. اما این فراموشیِ بیینده تا پایانِ فیلم باقی خواهد ماند؟ اینجا نگاه چهارمی متصور است: نگاه به پایانِ روایت.
ساختِ روایت اتفاقا از پایان شروع میشود نه از ستآپ. جایی که مفاهیمِ دوتایی بر هم منطبق میشوند. یا اگر دقیقتر بگوییم همانند دو سرِ نوار «موبیوس» پایان به شروع متصل میشود. برند هرزوگزات در جایی نوشته است: نوار موبیوس شیوهای است که میتوان برخی مفاهیم د. تایی چون بیرون/درون، پس/پیش، و دال/مدلول را به ما نشان دهد. موبیوس به ما امکان میدهد تا آنها را در امتداد یکدیگر ببینیم. یکی همانطور که هستْ حقیقت دیگری است.
خاصیت موبیوسی خاصیتی است که رابطه بین درون و بیرون را وارونه میکند. یعنی هر نقطه از یک سطح موبیوسی در عین حال که درون است، بیرون هم هست. اما در روایت منظور لزوما پایان دایرهای نیست. منظور این است که طراحی درام از طراحی پایانِ آن آغاز میشود. از این رو، صرفا با یک شروع یا ستآپ هیچ روایتی ساخته نمیشود و هنگامی که روایتی ساخته نشود بخیهای هم در کار نیست. اما ظاهرا فیلمساز فیلم کوتاه، صرفا به شروع روایت نگاه ویژهای دارد و پایان را رها میکند. اما اگر معیار را پایان قرار دهیم چگونه میتوان آن را به شروع بخیه زد. پایان، معیار دقیقی برای سنجش درستی روایت است. البته با نگاه به خاصیت موبیوسی. نگاهی به فیلمهای موفق سینما بیندازید. راه دور نرویم فیلم کوتاه موفق «روتوش». پایان درون و بیرون روایت را وارونه میکند و بیینده را متعجب.
شاید در مقاله دیگری به تفصیل به این ایده بپردازیم اما اینجا قصد کاوش فیلمهای بخش بینالملل با نگاه به پایان آنها را دارم. پس ناگزیر در لابهلای نوشتار تعریف هم خواهند شد. لازم است روشن کنم که منظور رخدادهای کلیدی داستان هستند و نه صرفا نمای ابتدایی یا پایانی.
«یوور» به کارگردانی ادیسون سانچز
هنگامی که یوور برای رفع خستگی روزانه روی قسمت بارِ دوچرخه مینشیند، چرخ جدا شده و او نقش زمین میشود. این رخداد پایانی فیلم کوتاه «یوور» است.
یوور دوازده ساله با دوچرخه گاریمانندش کار میکند. در لحظهای که او دوچرخهاش را ترک میکند، پسربچه بازیگوشی، یکی از چرخهای دوچرخه یوور را شل میکند. یوور بیاطلاع از لقزدن چرخ، در خیابانها میچرخد، بازیگوشی میکند و اجناس را بار میزند و آنها را صحیح و سالم تحویل میدهد. در هنگام تماشای یوور، نگران این چرخ شل شده هستیم اما هیچ اتفاقی نمیافتد تا اینکه در پایان چرخ جدا میشود. آیا رخداد پایانی معنا را وارونه کرده است؟ قرار است رخدادی بیفتد و در پایان میافتد و تمام. در واقع اصلا پایانی در کار نیست. با یک شروع روایتی در کار نیست.
«سه روز آگوست» به کارگردانی مدلی لنه
یک دختر استونیایی و یک پسر روسی، اختلافات سیاسی و فرهنگی و شخصی را کنار میگذاردند و سر خورد یک شیشه نوشابه کوکاکولا با هم دوست میشوند. این پایان به سرعت شروع را به ذهن میآورد.
در سالهای ابتدایی دهه نود و در تنشهای سیاسی در کشور استونی، دختربچهای تلاش میکند تا طعم کوکاکولا را بچشد. این اتفاق با خروج نیروهای شوروی و استقلال استونی همزمان شده است. او برای خرید یک شیشه نوشابه کوکا دست به دزدی میزند و نوشابه را میخرد. درگیریهای او با پسربچه روس در محلهشان جدی شده است. تنها چیزی که آنها را به هم نزدیک میکند همین کوکاکولا ست.
اگرچه روایت «سه روز آگوست» کامل است اما هیچ گاه چرایی اهمیت کوکاکولا در بین مردم استونی مطرح نمیشود. آیا منظور نفوذ امپریالیسم است؟
«پادشاه سوم» به کارگردانی کرستوف اولویر استرانک
سرباز سیاهپوست آمریکایی، جمار، سرباز مجروح آلمانی را به خانهاش میرساند. این پایان از نوع خاصیت موبیوسی است. شروع معکوس است. گم شدن.
جمار در کوهستان برفی و در سردترین روزهای زمستان در خط مقدم گم شده است. به ناگاه با کلبهای روبهرو میشود و به ناچار به آنجا پناه میبرد. درون کلبه یک زن و پسربچهاش زندگی میکنند. پسربچه مدام سراغ پدرش را میگیرد و عروسک چوبی ساخته شده توسط پدرش را به جمار نشان میدهد. دست تقدیر در کار است. جمار پس از انکه کلبه را ترک میکند. در مسیر به سرباز آمریکایی زخمی برخورد میکند که مشغول ساختن یک عروسک چوبی است. پس او را به همان کلبه میبرد و خودش دوباره در زمستان برفی گم میشود. یکی همانطور که هست حقیقت دیگری است. روایت کامل است.
«سوسک در انتهای خیابان» به کارگردانی خوان ویوس لوزانو
آمادئو بر خلاف پیش گوییها نمیمیرد. پس شروع، پیش گویی مرگ اوست.
آمادئو که پس از فوت همسرش خودش را وقف نگهداری از پدرزن معلولش کرده برای خرید مارماهی به همراه پدرزنش به مغازه میرود. بر پایه سنت عوام، مارماهیها در هنگام جداشدن سرشان، افرادی که زمان مرگشان نزدیک است را نشان میدهند. این بار مارماهی آمادئو را نشان میدهد.
مراسم ویژهای برای مرگ آمادئو برگزار میشود. تمامی اهالی جمع شدهاند. آمادئو درون تابوت میرود. اما فایدهای ندارد. او نمیمیرد. مارماهی به علت یک خطای فردی اشتباه کرده است. پدرزن آمادئو قرار بوده بمیرد نه آمادئو. این همان چرخش ۱۸۰ درجهای نوار موبیوس است. نقطهای که بخیه امر واقع و نمادین و خیالی، شکافی ازلی و ابدی را پنهان میکند.
«حریف» به کارگردانی تی جی اوگردی پیتون و دیمیتریو الورز
یکی از بازیکنان تنیس، با راکتش، حریف مقابل را مورد ضرب و شتم قرار میدهد و میکشد. تماشاچیان او را تشویق میکنند و او برنده مسابقه میشود. این رخداد پایانی است.
رخداد ابتدایی شروع مسابقه است. یعنی در مجموع دو رخداد اصلی وجود دارد. رخداد پایانی هیچ ارتباط معینی با پایان ندارد. اما مشکل اصلی این است که دو رخداد اصلا روایت را نمیسازد و فیلم «حریف» بیشتر به نظر یک تیزر تبلیغاتی سرویسهای عام است.
«شیطان» به کارگردانی کارلوس تاپیا
تیاگو، تمساحِ درون استخرِ خانهشان را میکُشَد. این پایانِ خونین که در ابتدای فیلم هم نمایش داده میشود پیوند تنگانگی با ابتدای روایت دارد.
تمساح برادر تیاگو را کشته است و او هر روز مجبور است به این تمساح غذا بدهد. خاصیت موبیوسی میان غذا دادن به تمساح و برادر تیاگو که غذای تمساح شده است، وجود دارد. به تعبیر دیگر یک رویداد قبل از اتصال به رویداد دیگر نیم دور چرخانده شده است و این همان نوار موبیوس است. افراد خانه برای یادبود برادر کشته شده، در کنار استخر قرار میگیرند و مراسم را بالای سر تمساح به جا میآورند. باور عامیانه یکی از موانع تیاگو است اما او بالاخره تصمیم میگرد و تمساح را نابود کند. تمساحی که در شکمش برادر تیاگو را دارد.
«شیفت تلفن» به کارگردانی لنا کامالوف
تمامی موبایلها زنگ میخورند. در صفحه آنها کلمه مادر دیده میشود. تمامی مادران پشت خط هستند. این پایان سادهای به نظر میرسد.
عدهای از شورشیان اوکراینی به مقر باز میگردند. یکی از آنها که به گربه معروف است مامورِ شیفت تلفن میشود. البته شیفت تلفن آن چیزی که تصور میکنید نیست. تمامی موبایلهایی که از کشته شدگان بهب یغما برده شده در محلی نگهداری مشود و مسئول شیفت تلفن باید به تماسهای این موبایلها پاسخ دهد و مرگِ صاحب موبایل را اطلاع دهد. همه چیز همین است. گربه در انتها با موبایلهایی مواجعه میشود که زنگ میخورد و مادرانی که پشت خط هستند. همین نشان میدهد ما با رویاتی روبهرو نیستیم. این ایده براق و تابان به راحتی از دست رفته است.
«آلپ جادویی» به کارگردانی اندریا بروسا و مارکو اسکوتوزی
سعید مهاجر افغان با پَرِ بالش صحنه بارش برف را برای بزش بازسازی میکند. این پایان شاید کمی عجیب به نظر برسد اما ماجرا کمی پیچ خورده است.
سعید چوپانِ مهاجر افغان و سلیمه بُزِ او به مرز ایتالیا میرسند. سعید فقط یک نقطه را در ذهن خود دارند: آلپ ایتالیا. سعید به سلیمه قول داده است که که برف در الپ را به او نشان دهد. چون او را به یاد زمانی میاندازد که در کوههای برفی افغانستان به خوشی زندگی میکردند قبل از اینکه همه چیز در افغانستان ویران شود. اینجا دال و مدلول در یک امتدا قرار میگیرند همانند موبیوس.
مأمور مهاجرت ایتالیایی شوکه شده است. این اولین بار است که یک مهاجر با یک حیوان وارد میشود. او نمیتواند تصمیم بگیرد و به مرکز اطلاع میدهد. هنگامی که مامور بهداشت از افسر درخواست میکند که بز از دیگران جدا شود زیرا او بیمار است، سعید خود را در حمام زندانی میکند. افسر مهاجر تلاش میکند تا او را آرام کند اما سعید کوتاه نمیآید. زمانی که از مرکز دستور میرسدکه سعید به یونان فرستاده شود بدون سلیمه، افسر در موقعیت سختی قرار میگیرد. آنها تصمیم عجیبی میگیرند. روزهای خوش برفی را در حیاط و با چند پَر بازسازی کنند. پایان جادویی.
«وحشی» به کارگردانی جرمی کومته
پسربچه با دیدن روباهِ کنار جاده متاثر میشود و گریه میکند. چه اتفاقی افتاده که پایانی روایت یک رویداد حالت محور است؟
شروع این است: پسربچه به همراه دوستش در طبیعت به بازی میکنند. بازی خیلی عجیب نیست. هر کدام دیگری را فریب دهد امتیاز میگیرد. در همین بازی هاست که دوست روباهی را میبیند و تلاش میکند پسربچه را متوجه آن کند اما پسربچه اعتنایی نمیکند چون ممکن است بازی باشد و فریب بخورد. این شروع و آن پایان کاشت و برداشت ظریفی را رقم میزنند و میانه حتما یک فاجعه باید باشد. دوست در لابهلای مصالح ساختمانی گیر میکند و مثل مرداب به داخل کشیده میشود. این هم بازی است؟ پسربچه کم کم متوجه میشود که این دیگر بازی نیست. از جدی هم جدیتر است. تلاشش برای پیدا کردن کمک بی فایده است. برای این است که در پایان مرز میان رویداد حالت محور و عمل محور آنقدر منطبق است.
آخرین مسئلهای که فیلمساز به آن میپردازد، مسئلهای است که باید اول کار به فکرش میبود.
فیدان در شبکههای اجتماعی