یادداشتی بر فیلم کوتاه «تاناکورا» به کارگردانی حامد پریزاده، سیدمیثم حسنی، امیررضا رشتی
نوشته: فروغ رستگار
بله زندگی همین است؛ نه آنچنان پیچیده و نه اینچنین ساده. شاید بتوان گفت در واکاوی لایههای معنایی به نظر میرسد فیلم کوتاه «تاناکورا» از آن دسته روایتهایی است که در زاویه دید خود به میانحالی زندگی اشاره میکند؛ زندگی نه آن چنان سخت و قاعدهمند است که در چهاردیواری یک مغازهی تاناکورا نابود شود و نه اینچنین ساده و اتفاقی که یک پیراهن دست دوم جهان را زیر و رو کند. بر همین اساس در این فیلم برای خلق موقعیت دراماتیک نه بر اتفاقات و مفاهیمی پر تب و تاب و پر قیل و قال چون مرگ، زندگی، آزادی، نجات، ایمان، عشق و… که موضوعات دست اول سینما را شکل میدهد بلکه بر مفهوم ساده و ملموستری چون دلمشغولی یک کارگر مغازهی لباسهای دست دوم متمرکز شده است. آنچه گلوگاهها و نقاط عطف این درام کوتاه را شکل میدهد بازی پر کشش و بیادعا با دلمشغولی «آدم» شخصیت اصلی این فیلم و گوشهای از چالشهای آن در گسترهی بیمرز هواخواهان این ورزش جهانی است. پیراهن باجو نه برای یک خورهی کتاب که تنها برای هواخواهان فوتبال است که اهمیت مییابد. در جهان داستانی این فیلم از یک دلمشغولی ساده و شخصی به جهان بزرگتری راه پیدا میکنیم که یک پیراهن ورزشی بو گرفته میتواند تجربهای پرمعنا در زندگی یک کارگر ساده و یک طرفدار دو آتشهی فوتبال باشد. نکتهی درخور توجه که زاویه دید خالقان این اثر به جهان داستانیشان را روشن میکند این است که بر خلاف آنچه در ساختار فیلم به عنوان چرخش (Arc) دراماتیک بر آن تاکید میشود، در این فیلم نه شخصیت آدم با پیدا کردن پیراهن باجو از عدل لباسهای دست دوم دگرگون میشود و نه جهان بزرگ فوتبال با تکه پاره شدن آن لباس زیر قیچی جراحی از هم میپاشد؛ بله زندگی همین است، نه آنچنان پیچیده و نه اینچنین ساده. اما به یقین آنچه در این فیلم رقم میخورد تجربهی زیستی متفاوت برای شخصیت و روایتی از شکل دیگر زیستن برای مخاطب است.
با صحبت پیرامون تجربهی زیستی مشترک برای شخصیت و مخاطب است که یکی از شکافهای این فیلم نمایان میشود. ریتم تند و تمپوی بالای فیلم گرچه مخاطب را با اشتیاق و هیجان بیشتری به دنبال میکشاند اما همزمان مجال تامل و تاثر را از او میگیرد. مخاطب لحظه به لحظهی فیلم را دنبال میکند تا به تجربهی حسی مشترک با شخصیت فیلم دست یابد، آنچنان که وقتی قیچی فاق پیراهن را از وسط میشکافد به جای آدم که بیهوش روی تخت افتاده، مخاطب با دلهره فریاد بزند: «آهای آقا… دست نگه دار… این یک پیراهن معمولی نیست» و یا آنجا که پارهی پیراهن جر خورده را در سطل آشغال میبیند، با اندوهی تمام سر از صفحهی نمایش بچرخاند و برای حال آدم افسوس بخورد. اما روایت شتاب زده در این فیلم مخاطب را به شاهدی صرف بدل میکند که تنها سری برای شخصیت تکان میدهد و به راحتی از کنار ماجرا میگذرد.
«تاناکورا» نقاط عطف داستانش را در مثلث کار، دلمشغولی و روابط سامان میبخشد؛ با پیدا شدن پیراهن باجو در مغازهی تاناکورا شخصیت در مسیر هدف خود قرار میگیرد، در زندگی شخصیاش زن به عنوان یاریگر پول مورد نیازش را تامین میکند، اما عاشق پیگیر در نقش بازدارنده ظاهر میشوند و با حضور تهدیدگر خود در میان تماشاگران بازی فوتبال گردونه را در خلاف جهت خواستههای آدم میچرخاند. گرچه این ترکیب سه وجهی به خوبی ارکان یک کشمکش دراماتیک را در خود جای داده است اما نسبت مبهم و نامشخص آدم با زن و به تبع آن با شاهین کشمکش شاهین و آدم را بیدلیل مینمایاند و یکی از پایههای این مثلث را معلق میکند، سه پایهای که با حساسیت تمام روی دو پایه ایستاده و اگر ظرافتهای کارگردانی و داستانپردازی نبود، یک تکانه یا هجمهی کوچک درام را نقش بر زمین میکرد.
دیگر نکتهی قابل پیگیری در فیلم کوتاه «تاناکورا» بیرونزدگی صحنههای مربوط به کشتارگاه است که در نگاه اول ناموجه به نظر میرسد. گرچه آدم در مسیری که برای پرداختن به دلمشغولیهایش طی میکند، ، بر مبنای علیت و برای رفع موانع مالی سر از کشتارگاه در میآورد اما غلظت و ترکیب دیداری و شنیداری درخشان نماهای مربوط به این فضا در آغاز و عطف فیلم، در مقایسه با نقشی که در پیش برد داستان دارد زیاده از حد مینماید. اما در میانهی فیلم آدم در خیال خود از میان لاشههای آویزان به سمت تلویزیونی میرود که در قعر کشتارگاه گزارش مسابقهی فوتبالی را پخش میکند که باجو در آن با پیراهن شمارهی ۱۰ گل بیاد ماندنی و تاریخ سازش را به ثمر میرساند. در اینجا کشتارگاه همچون ورزشگاه بزرگی ترسیم میشود که هیاهوی خیل عظیم تماشاگران و هواخواهان از گوشه و کنار آن شنیده میشود، هواخواهان سلاخی شدهی باشگاهی که آدم هم عضوی از جمع آنان است. تنها با نگاهی دقیق و با دریافت استعارهی ظریفی که در این نماها تعبیه شده است میتوان غلظت صحنههای کشتارگاه در این فیلم را توجیه کرد، هرچند دریافت این استعاره در مرحلهی نخست دشوار به نظر میرسد.
در پایان اشاره به لهجهی کارفرمای آدم در این فیلم خالی از لطف نیست، آنچنان که لهجه در هر فیلمی کاربردی دو پهلو دارد، در تاناکورا نیز استفاده از لهجهی همدانی از یک سو با تکیه بر آشناانگاری در حکم اشاره و هدیهای جانبدارانه به مخاطب بومی است و از سوی دیگر با آشناییزدایی آیرونیک از شکل رسمی زبان رایج، مخاطب غیر بومی را با جلوهای نو و لطیفهوار از زبان مواجه میکند. با این وجود باید گفت ظرافتهای لهجه همانقدر که میتواند مخاطب بومی را به سر شوق آورد در صورتی که خام و سهل انگارانه باشد بیش از هر کسی همو را سرخورده خواهد کرد.
فیدان در شبکههای اجتماعی