درباره فیلم کوتاه «نگهبانان» به کارگردانی مجید فخریان
نوشته: سعیده جانیخواه
«نگهبانان» عموما در دل تاریکی حرکت میکنند، کلمات را به اندازه نیاز خرج میکنند، تنها وقتیکه ممکن است پاسخ کامل بدهند وقتیست که از نشانیها حرف میزنند. فیلم در کلمه و نور از این قاعده پیروی میکند و تنها ابزار رمزگشایی همین کلمه و ثانیههای نور موضعی تابیده شده بر سوژه است. در نگاه اول احساس کردم شاید میشد فیلم را بدون دیالوگ ساخت اما از آنجا که بار معرفی کنشها بیشتر بر دوش کلمه است تا اکت، میتوانم حرفم را پس بگیرم. شخصیتهای اصلی فیلم در پلانهای آغازین با شنیده شدن اسمشان معرفی میشوند: جاوید، جوانه و پدر و همین دیالوگها و کلمهها هارمونی بین نگهبانی و وجود ترس یا عدم آن را میسازند. در عالم واقع نگهبان آماده مبارزه با شب است، هراسی ندارد و اینجا در فیلم حدود ده بار شاید کمی بیشتر و شاید کمی کمتر صرف فعل ترسیدن را میشنویم. شاید ترسی از جنس نور فلاش ناگهانی دوربین که میتواند چشمهای سوژه را از حدقه بیرون بیندازد و همین ترس همگام با فضای تصویری و نوری میشود، فضایی عموما با نورهای نقطهای شدید و آنقدر سریع که میتواند در فاصله بین فشردن دکلانشور و باز شدن شاتر تعریف شود. همان میزان نوری که در کسری از ثانیه باید وارد دوربین شود تا روی فیلم اثر بگذارد. حالا همین میزان نور وارد فیلم شده اما در مواردی اثر مبهم بنظر میرسد. شروع فیلم از تعدادی از پلانهای منفک تشکیل شده که قائم به ذات بوده و حتی در الگوی مونتاژ استعاری به معنا منجر نمیشوند، بیشتر شبیه معرفی از فیلم تحت عنوان: آنچه خواهید دید است. در ادامه اثر در کلیت دچار دوگانگی است. بیننده باید با یک شخصیت همراه شود اما اینجا گاهی با پدر و گاهی با جاوید است، این دوگانگی حتی در شکل بازی و ادای دیالوگ توسط این در شخصیت هم وجود دارد. زبان واحدی در جریان نیست. میتوان این تمهید را در نگاهشان به قصه جوانه جا داد که از دو شکل متفاوت آن را میبینند: بودن یا نبودن جوانه، مرگ، فقدان یا گمگشتگی، مخصوصا وقتی در یکی از پلانهای گالری، پدر در راهپله خلاف جهت فلش گام برمیدارد. اگر قرار بود همین اتفاق تفاوت نگاهها بیافتد و فیلم تلاش کند وجوهی بیش از دو بعد عکاسی را پیشروی مخاطب قرار دهد و او را از صرف انقطاع عکس جدا کرده و به عنصر زمان هدایت کند، باید با اغراق و وضوح و حتی کنتراست بیشتری همراه میشد. مخصوصا وقتی مهمانی گرفتن به عنوان یک مقایسه بیان میشود و قرار است پایهی قیاس فیلم را بسازد (پدر میگوید: یه مهمونیای برای دخترم بگیرم) باید با شدت بیشتری آکسانگذاری میشد. بنظر میرسد فیلم از اگزجره کردن فرمها و شخصیتها ترسیده، از همان جنس ترسی که در دل نگهبان است و دم نمیزند. این ترس جایی پررنگتر میشود که مهمترین صحنه فیلم که قرار است چیزی را توضیح دهد آنچنان گنگ باقی میماند که حتی تلاشهای پیش از خود را از بین میبرد: جایی که پدر وسایل دختر را در ساکی گذاشته و تحویل نگهبانانی میدهد که جای او را امن توصیف میکنند. در کل دورنمای فیلم همان تمهید شروع را نشان میداد تصاویر و دیالوگهای تقطیع شدهای که شبیه یک عکس ثابت هستند و در کلیت فیلم حرکت نمیکنند و ارتباطات گنگ میسازند. تلاش کردم ماجرا را از گمرک جدا کنم و بسادگی جدا شد و در لوکیشن دیگری قرار گرفت. معتقدم تصاویر گمرک به فیلم قالب تصویری درستی داده اما بیان سینمایی دقیقی نداشته است. در نهایت میتوانم دریای آب شور لوکیشن را باز به کلمه متصل کنم، به جستوجو در بیکرانگی زخمهایی که میمانند و نمکسود میشوند و در شبیه جستو جوی نور در تاریکیاند.
آه، نگهبانان،
خسته نیستید آیا؟
از جستوجوی نور
در نمکزار ما
خسته نیستید آیا؟
از جستوجوی آتش گل سرخ
در زخمهای ما
آه، نگهبانان،
خسته نیستید آیا؟
محمود درویش
فیدان در شبکههای اجتماعی