نقدی بر فیلم کوتاه «سه سال و سه ماه و دو روز» به کارگردانی داوود رحمانی و سعید ولی زاده
توضیح: این نقد بر اساس نسخه ۳۰ دقیقهای فیلم کوتاه «سه سال و سه ماه و دو روز» نوشته شده است.
۱- آلفرد هیچکاک در پاسخ به سؤال خبرنگاری درباره پیام فیلم «روانی» به شوخی گفت: «در کافههای بینراهی توقف نکنید!». جواب دندانشکن (و قانعکننده!) سازنده «روانی» البته از نبوغ بیاندازهاش است که هیچ ارتباطی با نبوغ بیاندازه ما در طرح مسائل فلسفی (از مرگ تا بخشودن) و اجتماعی در مصاحبههایمان ندارد. فیلمِ کوتاهِ طولانیِ «سه سال و سه ماه و دو روز» نیز از این قاعده مستثنا نیست: ساعات پایانی یک محکوم به اعدام با نگاهی به بخشش. اما فیلم مسیر (های) دیگری را طی میکند. میتواند درباره پدری باشد که از پسرش میخواهد بعد از او خانه را اداره کند. درباره مادری باشد که بعد از مرگ همسر برایش خواستگار میآید. درباره پسری باشد که خواستگار مادر را اتفاقی به قتل میرساند. درباره مادری باشد که برای پسرش در زندان بافتنی میبافد و درنهایت میتواند درباره روحانی آشنایی باشد که از همهچیز دنیا باخبر نیست. این قصهها در امتداد هم چطور به «بخشش» ختم خواهد شد؟! اجازه بدهید با جدیت تمام از پیام «سه سال و سه ماه و دو روز» بگویم: «خواستگار مادرتان را به قتل برسانید».
۲- یقیناً برای شما هم پیش آمده که در موقعیتی بغرنج و حیاتی زمان بهتندی/کندی غیرمعمولی بگذرد. اغلب، وقتی چنین میشود که حضور زمان بر شما چنگ بیندازد و وادارتان کند به شمردن ثانیهها و سالها و به این فکر بیندازتان که امروز سه سال و سه ماه دو روز گذشته است. راوی فیلم (قاتل) نیز در چنین مخمصهای گیرافتاده. او ادعا میکند که زمان در زندان بهکندی میگذرد. بنابراین باید در این سه سال و خردهای بهاندازه کافی پوسیده باشد. بلافاصله اذعان میکند امروز (که دوربین حضور دارد) زمان هم کند و هم تند پیش میرود. علتش را هم بیان میکند (دوربین همین امروز بیشتر با او نیست!): (شاید) به این خاطر که ساعتهای پایانی عمر است که میگذرد. دقایقی نمیگذرد که مادر بافتنی را به سمت او دراز میکند که سرما نخورد. اما او روبرمیگرداند و میگوید: چه فایده، وقتی فردا… سؤالی که پیش میآید: در زندانی که هرلحظهاش بهاندازه یکعمر میگذرد، چطور سادهترین مواجههها برای این ساعتهای آخر نهاده شده؟! دریایی که میتواند به گشتوگذاری در کودکی به همراه خانواده خوانده شود، چرا مثل آن موکت و بادبادک دو پهلو نمیماند و زلالیاش با حضور پرندگان و دریا و هوای بی غل و غش اصل قرار میگیرد؟! اینهمه گفتگو و خاطره با پدر، چرا باید نصیحت پدر برای مرد بودنش به یاد او بماند؟! و چرا مادر در گذشته او جز صدایش در همان گشتوگذار و البته ماجرای خواستگاری نقشی ندارد؟! به نظر بیراه نرفتهایم. پیام فیلم واقعاً همان است که گفته شد. و اگر قرار بر کلنجار با چند گفته کاراکتر درباره زمان در سطحی کلیتر باشد: زمان فیلم ۳۰ دقیقه است. دوربین از ۸ شب با اوست. ساعت ۶ صبح زمان اعدام است. سؤالی که پیش میآید: قرار بود زمان هم تند و هم کند بگذرد. حالا که برای هرلحظه علت و معلولی هست، اصلاً نفس این جمله چه معنایی میدهد؟ گسست در زمان یا توجیه پریدنهای متوالی؟! وقتی قاتل در ساعتهای پایانی عمر خود به سر میبرد، با توجه به گفتگوهای هر ملاقات و تمهید فیلمساز در نشان ندادن تمام آن گفتگو، زمان چطور برای کاراکتر کند میگذرد و برای مخاطب تند؟ و عکس آن در حین گفتگوها؟ ظرفیت فیلم در محافظهکاریاش از بین رفته. چراکه اگر قصد، به دست آمدن چنین حسی از زمان بود، همه اینها برای درگیر کردن مخاطب در موقعیتی که کاراکتر قرار دارد، به زمانی کمتر از یک ساعت (و یا همان ۳۰ دقیقه) نیاز داشت. فیلم دارد به واقعیت بیرونی اکتفا میکند، درعینحال با توجیه و توضیح هر عمل، خود آن را مغشوش میکند.
۳- قاتل چشم که باز میکند، خیره میشود به مردی میانسال که با چرخشی ۴۵ درجه به کنج دیوار تکیه داده و سیگارش گوشه لبش است. بااینکه میزانسن همچون هجویههای بازجویی میماند، ولی آنی متوجه خواهیم شد که او مقتول است؛ مثل دیگر وقایع قابل حدس فیلم. تمهید فیلم جوری است که بهجای راه رفتن روی لبه بام، جادهای هموار برای خود انتخاب میکند. درصورتیکه جذابیت و لذت سینما (بهخصوص در قصههایی از جنس پیرنگ همین فیلم) لغزیدن به اینور و آنور و البته کنترل کردن خود است. مسئلهای که برای سازندگان «سه سال و سه ماه و دو روز» اهمیت دارد، کیفیت صداست و تصویر. بله! عالی است. ولی نه در خدمت استتیک است و نه تماتیک. این دیگر چه جور انفرادی یا قرنطینه گلوگشادی است؟! بله! باید آزادی عمل بیشتری برای فیلمبردار فراهم شود تا جا برای خودنماییاش باشد. فیلمها، البته ساخته نمیشوند که حامل پیامی باشند: ساخته میشوند برای لذت. لذت نیز از خطر کردن در سطوح استتیک به دست میآید. اما درهرحال پاسخ هیچکاک قانعکننده است.
پ.ن: بعد از انتشار نقدی بر فیلم کوتاه «سه سال و سه ماه و دو روز» با عنوان «برتری توجیه بر روایت» که امروز صبح ۲۴ بهمن ماه به قلم مجید فخریان روی فیدان صورت گرفت، سعید ولی زاده فیلمنامهنویس و یکی از کارگردانان این فیلم کوتاه متنی را در پاسخ به نقد منتشر شده روی گروههای تلگرام در پاسخ به لینک اشتراک مطلب منتشر شده، منتشر کرد. اشاره به اشتباه صورت گرفته در نوشته مجید فخریان مطلبی بود که البته خود من نیز پیش از انتشار متن متوجه آن شده بودم. اما برای پیش کشیدن بحث مسئولیت در باب مطالب منتشر شده این متن به شکلی که از سوی نویسنده ارائه شده بود روی فیدان منتشر شد. با توجه به سابقه همکاری که با مجید فخریان به عنوان یکی از اعضای ثابت و فعال هیات تحریریه فیدان دارم نوشتههای او برای خود من به جز اختلاف نظرهای جزئی ــ به شخصه به دلیل اشتراک نظرها و تشابه دیدگاههای عمدهای که در مورد سینما داریم ــ بسیار لذت بخش و حتی آموزنده هستند. در پاسخ به نوشته کارگردان فیلم از مجید فخریان درخواست کردم که توضیحی در مورد اشتباه صورت گرفته ارائه کند. اما در کمال تعجب و با ارائه مدارکی محکم از سوی فخریان متوجه شدم که اشتباهی صورت نگرفته است! فیلم کوتاه «سه سال و سه ماه و دو روز» در واقع دو نسخه متفاوت دارد. یک نسخه ۳۰ دقیقهای که در جشنواره تولیدات حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی به نمایش درآمده و مبنای نوشته مجید فخریان است و یک نسخه ۲۷ دقیقه و ۳۰ ثانیهای که در سی و دومین جشنواره بین المللی فیلم کوتاه تهران به نمایش درآمده که طبعا در این نسخه کوتاهتر بخشهایی از فیلم حذف شده است. بخشهایی که اتفاقا فخریان در نوشتهاش به آنها اشاره کرده است.
به نظر فیدان این اعتراض احتمالی از سوی سازندگان فیلم نیز غیر قابل پذیرش خواهد بود که نسخه رسمی نسخه کوتاهتر فیلم است، چرا که نسخه ۳۰ دقیقهای از طرف مالک فیلم در یک جشنواره رسمی به نمایش عموم درآمده است.
فیدان تنها در این زمینه خود را موظف میداند که توضیحی مبنی بر اینکه نقد «برتری توجیه بر روایت» به قلم مجید فخریان با استناد به نسخه ۳۰ دقیقهای فیلم نوشته شده به ابتدای متن اصلی اضافه کند. در ادامه متن اعتراض سعید ولی زاده به نقد مذکور و جوابیه مجید فخریان را میخوانید.
با تشکر
هادی علیپناه
با سلام خدمت همه دوستان فیلمساز و اهالی فیلم کوتاه، توجیه به معنای وجه و صورت ظاهر ساختن برای چیزی است که وجود ندارد و نمیدانم کجای فیلم توضیحی دادهایم حمل بر توجیه شده است!
بهعنوان نویسنده فیلمنامه در جواب نگاه سطحی و جملات کودکانه این دوست عزیز بهاصطلاح منتقد باید چند سؤال پرسید:
۱- فرمودید که پیام فیلم کشتن خواستگار مادر است.
سؤال: از کجای فیلم (تصویر یا دیالوگ) متوجه شدید که مقتول خواستگار مادرش بوده و اصلاً خواستگار و خواستگاری در کار بوده است؟!!!!
جواب: ذهن شما قصهای برای خودش بافته و ساخته، از این به بعد هر آنچه در مغزتان گذشت بهسرعت و با صدای بلند بازگو نکنید، احتمال اشتباه بودنش زیاد است!
۲- برای هدایت یک فرد به یک موضوع مسیرهای مختلفی وجود دارد. دمدستیترین آن استفاده از افعال امری یا خواهشی است. بشین، بخور، بگو ببخش، لطفاً بشین، لطفاً…
شکل دیگری هم وجود دارد که شما نمیدانید و آن استفاده از ذهن طرف مقابلتان با هدایت ناخودآگاهش به سمت مقصودتان است. فرموده بودید فیلم مسیرهای دیگری را برای نشان دادن بخشش طی میکند!
سؤال: اصلاً کجای فیلم مسیری برای بخشش طی شد؟ یا بهتر است بگویم کجا دیدید کسی از کسی تقاضا کند که این پسر را ببخشید؟!!
جواب: همان مورد سؤال قبل بس است
۳- فضایی که ما در آن کار را ضبط کردیم یک اتاق سه در پنج بود و نه بیشتر. نمیدانم تجربه زندان و یا بازداشت داشتهاید یا خیر. من داشتهام و فیلمنامه این فیلم بسیار وام گرفته از تجربیات عینی و شخصی من در دو روز بازداشتی بود در دوره سربازیم بهعلاوه تحقیقات میدانی و دیدن متهم و محکومین به قصاص. زمان کند میگذرد چون زندان است و تند میگذرد چون آخرین روز است.
سؤال: چند بار تابهحال زندانی و محکوم به اعدام بودهاید که منطق مواجهههای به نظر شما سادهٔ کاراکتر این فیلم برایتان بیمنطق است؟
جواب: کما فی السابق نیازی به جواب نیست.
میشود راجب نماد و نشانه حرفها زد.میشود راجب مدرن و مدرنیسم و ساختارهای آن گفتگوها کرد که در مجال و حوصله نیست.
در آخر اما میشود گفت سینما و در کل هنر قاعده و قاعده برداری نمیداند و نمیشناسد. اگر چیزی با معیارها و پارامترهایی که قبلاً خوانده یا شنیدهاید، نخواند صد درصد اشتباه نیست. چشمها باید شست، جور دیگر باید دید.
به لطف پخشکننده داخلی فیلم، تابهحال مخاطبان جشنوارهای زیادی اعم از فیلمساز و علاقهمند و منتقد داشته است. از اواسط سال جاری تاکنون این فیلم موفق به دریافت ۷ تندیس شده است اما ملاک موفق بودن فیلم برای ما درصد رضایتمندی مخاطبان آن (بیش از ۹۰ درصد) است و نه منتقدان.
فرموده بودید پیام محتوم فیلم این است:
خواستگار مادرتان را بکشید!
نه دوست عزیز، پیام فیلم مطلقاً این نیست اما پیام من (سعید ولی زاده) این است:
خواهش میکنم خواستگار مادرتان را نکشید، شاید اشتباه متوجه شدید و او اصلاً خواستگار مادرتان نباشد!
و من ا… التوفیق
سعید ولی زاده
با عرض سلام خدمت سازندگان فیلم کوتاه «سه سال و سه ماه و دو روز»
همانطور که فیلمسازها پس از ساختن فیلم، دیگر لام تا کام حرف نمیزنند و درواقع با جمله کلیشهای خود که من تمام آنچه را میخواستم در فیلمم گفتم، منتقدها نیز پس از نوشتن، تکملهای در جواب «توجیه»های کارگردان نمینویسند و از این به بعد اگر جدلی باشد با همکاران خود خواهند داشت. من به خواسته دوست و همکارم هادی علیپناه این چند خط را مینویسم:
۱- ایکاش همین نوشته را یکبار بهدرستی میخواندید. همانطور که فیلمسازی گرامر دارد، نقد نیز. ابتدا از مصاحبهای از هیچکاک آغاز کردم و بعد ارتباطش دادم به مصاحبهای از کارگردان «سه سال و سه ماه و دو روز». علامت «:» اینجا به معنای نقلقول از مصاحبه شماست، با سایت انجمن. بعد همین را بسط دادم.
۲- اینکه مصاحبهای را از کارگردان خواندم، به این خاطر بود که مطمئن شوم یکوقت درباره ایده ناظر فیلم به بیراهه نرفته باشم. با توجه به گفته فیلمساز دیگر مطمئن شدم پیام فیلم همان است که خود به آن رسیده بودم. فیلم با ناخودآگاه مخاطبش سروکار دارد. کاراکتر حولوحوش دقیقه هفت فیلم میگوید: «من یه قاتلم… مهدی آقا صاحبکار مادرم بود و خواستگار مادرم… سه سال و سه ماه و دو روز پیش… یه ضربه…» از طرفی گفتگوی پدری که نیست با کاراکتر، پسر: «تو رو آوردم اینجا مردونه با هم حرف بزنیم… ازت میخوام تو نبود من مرد خونه باشی…». فیلمفارسی نیز چنین نگرش مردانهای دارد. من از این دو بخش کلیدی اینگونه استنباط کردم: خواستگار مادرتان را به قتل برسانید. ببخشید که باید بخشهایی از فیلمتان را به یادتان بیاورم.
۳- جایی ننوشتهام که فیلم مسیرهای دیگری را برای نشان دادن بخشش طی میکند. بخشش در مصاحبه شماست. جمله من این بود: «فیلم مسیر (های) دیگری را طی میکند.» با توجه به جمله قبل، که جمله شما بود، این معنا را میدهد که فیلم مسیرهایی بهجز مسیر بخشش طی میکند. ایکاش این یادداشت را درست میخواندید.
۴- فیلم کوتاه «سه سال و سه ماه و دو روز» ضربه اساسی را از زمان فیلم میخورد. «زمان نمایشی» و «زمان مادی» هرکدام راه خود را میروند. و همین سبب مختل شدن «زمان عاطفی» فیلم میشود. فرمودید: «زمان کند میگذرد چون زندان است و تند میگذرد چون آخرین روز است». همین با نقلقولی از کاراکتر در نوشته من هم هست. اما کارکرد آن برای من مسئله است: گسست در زمان یا توجیه پریدنهای متوالی؟!
۵- معماری زندان را به عهده ناخودآگاه مخاطب میسپارم. فکر نمیکنم تجربه زندان را در مصاحبههایتان مطرح کرده باشید!
۶- همانطور که فیلمها پیامی دارند، نوشتهها نیز. نوشته نگارنده از موجه ساختن هر چیز (حتی) بدیهی در فیلم میگوید. عنوانش این است: «برتری توجیه بر روایت». مطمئن شدم که بیراه نرفتهام.
فیدان در شبکههای اجتماعی