درباره انیمیشن کوتاه «گرگم و گله میبرم» به کارگردانی امیرهوشنگ معین
نوشته: سعیده جانیخواه
«گرگم و گله میبرم»، ساخته امیرهوشنگ معین و محصول کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و اقتباسی از شعرــ داستان افسانه شعباننژاد است که توسط انتشارات کانون منتشر شده است. بهانه این یادداشت، حضور این اثر در جشنوارههای بزرگ جهان، همچون انسی و زاگرب است. بهانهای برای اینکه بدانیم چه چیزی در فیلم امیرهوشنگ معین، جهان را خیره کرده است.
آنچه در نگاه نخست، هویت یک اثر انیمیشنی را تعیین میکند، ظرفیت بصری و تکنیک مورد استفاده در ساخت فیلم است که اتفاقا همین عنصر، بهعنوان اولین درگیری مخاطب با یک فیلم انیمیشنی، باعث تمایز آثاری میشود که در ساز و کار تصویری استودیویی قرار ندارند. با این توصیف، سخت نیست که از موفقیت شگرد بصری منحصر به فرد «گرگم و گله میبرم» حرف بزنیم که در شکل اجرایی، گیرا، بدون نقص و خلاقانه است. شکلی از طراحی که با وجود اینکه کاراکترها کاملا قابل تشخیص هستند، از ساختار خشک و واقعگرایانه طراحی کلاسیک فاصله دارد و دستخط ویژه هنرمند در آن پیداست. عموما به جز چند عنصر حیاتی برای پلانبندی و پیشبرد قصه، از گزافهگویی در طراحی بکگراند پرهیز شده و فضاها با اشاراتی ساده و کاملا مشخص و به کمک صداگذاری دقیق، از هم منفک میشوند. صداهایی که بهنظر میرسد، خیلی قبلتر از رسیدن به میز صدا، در دکوپاژ و ریل اولیه، توسط صدای شاهد، هویت خود را به دست آوردهاند. اما آنچه در حیطه قصه و فیلمنامه، جلب توجه میکند، چگونگی اقتباس اثر است. داستان بز و گرگ در ادبیات کودک ایران، با عناوین و روایتهای گوناگون، سیر تاریخی خود را میان نسلهای مختلف، طی کرده است. داستان ترس و غلبه بر ترس، داستان پیروزی دانایی بر جهل و زورگویی. معروفترین شکل این داستان، قصه «بز زنگولهپا» ست. حالا آنچه در کانون پرورش فکری اتفاق افتاده این است که افسانه شعباننژاد، این داستان را با تغییراتی در جزئیات و حفظ خط اصلی به یک شعرــ بازی ــ تئاتر کودکانه تبدیل کرده است. طوریکه کودکان بتوانند در نقش کاراکترها قرار گرفته و آنرا روی صحنه اجرا کنند. این شعر کودکانه در چهار صحنه و به شیوه همسرایانه و سوال و جواب تئاتری نوشته شده است و آنچه در فیلمنامه اقتباسی معین به قصه اضافه شده، همان تئاتری است که ندیدهایم و در داستان اصلی، پشت پرده است. همان تئاتری که قرار بوده کودکان با خواندن شعر شعباننژاد اجرا کنند. در واقع معین، مرحله پس از خواندن کتاب را تصویر کرده است، اینکه این قصه چطور توسط کودکان اجرا میشود. مخاطب در این فیلم با دو قصه همزمان درگیر است: قصه «بز زنگولهپا» که قصه اصلی است و قصه اجرای این نمایش به وسیله بچهها. با مقایسه سیر روایت کتاب و فیلم، شکل اقتباسی اثر روشنتر خواهد شد.
سیر روایی کتاب:
- بز جستو خیزکنان به صحنه میآید و اینسو و آنسو میپرد
- زاری و حرفهای بز
- ورود گاو
- مکالمه گاو و بز
- راهنماییهای گاو و خروجش از صحنه
- بز خسته و بیرمق وارد دشت میشود
- شعر غمناک بز از نبودن بزغالهها
- صدای رود در پاسخ به بز
- بز فکر میکند صدای گرگ است
- چند تا از بچهها که دست هم را گرفتهاند، در نقش رود وارد صحنه میشوند
- مکالمه بز و رود و آمادگی رود برای کمک به بز
- بز دست و رویش را میشوید
- خروج بز و رود از صحنه
- بز خسته و ناتوان وارد فضای دیگری از دشت میشود
- صدای هوهوی باد میپیچد
- بز فکر میکند صدای گرگ است
- ورود باد به صحنه و معرفی خود
- مکالمه باد و بز و آمادگی باد برای کمک به بز
- صدای رعد و برق و خاموشی و روشنی صحنه
- بز با ترس فکر میکند که گرگ نزدیک شده
- ورود ابرها به صحنه و معرفی خود
- مکالمه بز و ابر و آمادگی ابر برای کمک به بز
- بز خسته و غمگین وارد فضای دیگری از دشت میشود
- صدای نعره
- بز فکر میکند رود یا باد یا ابر است
- ورود گرگ به صحنه
- معرفی بز و گرگ به هم
- بز از رود و باد و ابر کمک میخواهد
- ابرها به طرف گرگ میروند و رعد میسازند
- حمله باد که گرگ را به سمت رود میبرد
- بچههای نقش رود گرگ را در میان میگیرند و از صحنه خارج میکنند (در خود غرق میکنند)
- شادی و جست و خیز بز
- صدای بزغالهها
- خروج همه از صحنه
شمارههای ۱ تا ۵ صحنه اول، شمارههای ۶ تا ۱۳ صحنه دوم، شمارههای ۱۴ تا ۲۲ صحنه سوم و شمارههای ۲۳ تا ۳۴ صحنه چهارم را تشکیل میدهند.
سیر روایی فیلم و انطباق با روایت کتاب: (داخل پرانتز شماره روایت کتاب ذکر شده است)
- باز شدن پرده، پشت صحنه و آمادگی بچهها
- پوشیدن لباس سیاه گرگ
- عنوان فیلم
- باز شدن پرده نمایش و ورود بز با جست و خیز به صحنه (منطبق با روایت شماره ۱)
- ورود گاو و ترس بز از صدای گاو با یادآوری خورده شدن بزغالهها توسط گرگ (منطبق با۳)
- دیالوگ بز و گاو بهصورت تصویری (منطبق با ۴ و ۵)
- بسته شدن پرده نمایش
- بز غمگین در دشت راه میرود (منطبق با ۶)
- صدای رود و ترس بز (منطبق با ۸ و ۹)
- بز در جای دیگری از دشت، هوهوی باد و ترس بز (منطبق با ۱۵ و ۱۶)
- رعد و برق و ترس بز (منطبق با ۱۹ و ۲۰)
- ورود گرگ (منطبق با ۲۶)
- ترس واقعی یکی از بچههای بازیگر از گرگ نمایشی
- ابرها بالای سر گرگ صاعقه میزنند (منطبق با ۲۹)
- باد، گرگ را به رود میاندازد (منطبق با ۳۰)
- رود گرگ را میبرد (منطبق با ۳۱)
- صدای بزغالهها (منطبق با ۳۳)
- تشویق حضار برای بازی بچهها روی صحنه
- اشک بچهای که نقش گرگ را بازی میکرد بر سر رود
- شادمانی بچهها
با دقت در روایت کتاب و فیلم میتوان دریافت که کدام قسمتها برای اقتباس که بهنظر وفادارانه میآید کاملا حفظ و کدامیک دستخوش تغییراتی شدهاند تا بتواند در تصویر ترجمه شود. مثلا قسمتهایی از کتاب که بز از صدای گاو و رود و ابر و باد میترسد و ابتدا فکر میکند که صدای گرگ است، در شکل تصویری انیمیشن امیرهوشنگ معین، تبدیل به یادآوری بزغالهها در ذهن بز و دیدن نمایی از گرگ میشود که انگار از میان باد و صاعقه و رود میآید. یا بخشی از کتاب که گاو به بز از رندی و زرنگی گرگ میگوید، در فیلم، با اشاره تصویری به پنهان شدن سر گرگ پشت تپهها و صداگذاری دقیق، منتقل میشود و سپس برای معرفی گرگ در ادامه، از همین تمهید استفاده شده و گرگ از پشت تپهها نمایان میشود. حتی در عنوانبندی فیلم هم، نوعی از هماهنگی با همین ایده، دیده میشود: بازیگر نقش گرگ را در حال پوشیدن لباس سیاه میبینیم که همین از سر پوشیدن، با مورف تبدیل به عنوان میشود و گرگم و گله میبرم نقش میبندد. گویی کارگردان از همان ابتدا در پی معرفی گرگ است و بهصورت نمادین رنگ سیاه را به آن اختصاص داده است. حرکت دوار خطوط سیاهی که نمایانگر لباس بازیگر هستند، درست مانند خطوط دواری است که در ادامه، گرگ از میان آنها ظاهر میشود. همچنین همانطور که در شروع اثر، روی کاراکتر گرگ تاکید میشود، در پایان نیز این تاکید روی پسربچه بازیگر نقش گرگ قرار میگیرد. کاراکتر فعال قصه بز است، اما تاکید کارگردان بر مبنای همان تاکید عنوان اثر است، یعنی گرگ، هرچند که به وضوح، بز را بیشتر میبینیم. بزرگترین چالش این اثر، پدید آمدن یک ایده کاملا مبتنی بر کلام بهصورت بدون دیالوگ و نریشن است. همانطور که گفته شد، برای تمام ویژگیهای کلامی این شعر کودکانه، معادلهایی تصویری در نظر گرفته شده است. معرفیهای شعرگونه شخصیتها کاملا حذف و تبدیل به پلانهایی شده که از ویژگیهای انحصاری انیمیشن بهره میبرد. بدینصورت که خلاصهسازی قصه با بهرهگیری از قابلیت متامورف ممکن شده است: به جای اینکه ترس بز از صدای رود یا باد را در کلام دریابیم، میبینیمشان که با یک مورف تصویری در نظر بز، تبدیل به گرگ میشوند و این اتفاق در صدا هم رخ میدهد، وقتیکه صدای غرش آسمان، تبدیل به صدای نعره گرگ میشود.
در واقع داستان میگوید که بز ابتدا با شنیدن صدای گاو و رود و باد و ابر میترسد و فکر میکند اینها صدای گرگ است، ولی بعد از معرفی و در پایان، همه این عوامل به کمک بز میآیند تا گرگ را از پا دربیاورد. اما آنچه مخاطبی که قصه را نخوانده، میبیند این است که بز در تمام عوامل محیطی و در تمام دشت، سایه ترسناک گرگ را میبیند و وحشتزده میشود، اما در نهایت، همینها گرگ را از پا درمیآورند، که تقریبا معادل برابری است با آنچه در کتاب نوشته شده است. میتوان گفت که در گرگم و گله میبرم، با شکل اقتباسی قابل قبولی از ماجرا روبهروییم، اما آنچه بیش از همه برای من جلب توجه میکند استفاده از تنالیته رنگی محدود و البته تیره و شکل پیچیده داستانگویی برای اثریست که مشخصا کودکانه است. گمان نمیکنم که قصد کارگردان، ساخت انیمیشنی برای رده سنی کودکان بوده باشد، که اگر اینطور بود باید با اثری سادهتر در کیفیات بصری و داستانی مواجه میشدیم. چرا که این ارجاعات پیچیده تصویری را مخاطب بزرگسال درمیابد: به عنوان مثال، استفاده از فرم و ترکیببندی نقاشیهای سهراب سپهری از تنه درختان و یا لانگشاتهای فوقالعادهای که در جهان انیمیشن کم دیدهایم و فضای دشت و بز درون دشت را به مثابه نقاشیهای ژاپنی، فراخ و عظیم نشان میدهد، در ادراک کودکانه نمیگنجد. که البته همین اشارات بزرگسالانه و هنرمندانه به اثر، هویت ایرانی و ساختار جهانی داده است: استفاده از ترکیببندی نقاشی شرقی، بهرهگیری از کادربندی نقاشی مدرن و داستانی که کاراکترهایش سیاه و سپید هستند: بز در ادبیات تمثیلی ایران، نماد هوش و ذکاوت و گرگ، نماد رذالت و پلیدی است و این پیام در تمام جهان قابل دریافت است. (جدال خیر و شر).
اما نکته دیگری که کشف آن برای خودم بسیار جالب بود: این اثر چون بهصورت نمایشنامه نوشته شده و قرار بوده حس انجام کار گروهی را در بچهها برانگیزد، حاوی پیام دوستی و همکاری است. خود اجرای تئاتر که در فیلم میبینیم، حاصل کار تیمی است و همانطور که در پایان میبینیم، بچهها از دوستشان که نقش گرگ را بازی میکرد و حالا انگار در رود غرق شده و تنها مانده، دلجویی میکنند، گویی پس از پایان بازی، تمامی این سیاهی و سپیدیها پایان مییابد و دوستی پابرجا میماند. پلانهای پایانی که بچهها در حال دویدن و شادمانی هستند، رنگ، به خطوط محیطی طراحی که آزادانه و رها، همچون دویدن کودکانه است، جان میدهد، به نظرم این پلان، با این شکل طراحی، خیلی شبیه اتودهای پیکاسو برای صلح است. همچنین دیدن مداوم کاراکتر بز، ذهنم را به سمت بز انیمیشنی سفالینه شهر سوخته برد که به نوعی نماد انیمیشن ایران است. شاید باید بین تمام آنچه از گرگم و گله میبرم گفته شد، دنبال شاکلههای انیمیشن ملی و بومی بگردیم، حلقه مفقوده انیمیشن ایران که سالهاست در داستانهای شاهنامه و لباسهای قجری، جستجویش میکنیم و به اشتباه گمان میبریم که این المانها، نمایانگر فرهنگ ملی ایران هستند.
فیدان در شبکههای اجتماعی