دربارهی فیلم کوتاه «کوک» به کارگردانی صادق داوری
نوشته: شاهین محمدی زرغان
شیء علاوه بر آنکه به صورت مستقل کاربرد و معنی خود را دارد، گاهی چنان به مفاهیم و افراد پیوند میخورد که تصور یکی بدون دیگری امکانناپذیر است. دیگر بدن اندامهای بههمپیوستهای که در آناتومی شناخته میشوند نیست. بلکه بدن ماشینی است که علاوه بر اندامهای زیستشناختی، چیزهای دیگری نیز بهآن متصل هستند. ماشینی که نیرویی افزون بر بدن عادی دارد. چوپان و نی را میتوان مصداقی برای این توضیح درنظر گرفت. تجزیه مرگ افراد است. چوپان با نی یک فرد را تشکیل میدهد که اگر از آن جدا شود یک فرد ــ همان چوپان ــ میمیرد. فرد مستقل از نسبت نداریم. این نسبتهای بینهایت کوچک است که یک فرد را تشکیل میدهد. هنگام تصور چوپان، نی را نمیتوانیم از او جدا بدانیم، گویی یک عضو جداییناپذیر بدن چوپان همین نی است که قدرتی مازاد نسبت به اشخاص دیگر دارد. حالا چوپان بدون نی مانند کسی که نقص عضو دارد، از یک توان مشخص خالی شده است. نوعی فقدان ذهنی و تاریخی که باید داشته باشد، اما ندارد. «کوک» روایتگر همین حس فقدان است. چوپانی که بلد نیست نی بنوازد. وظیفهای که تاریخ و اسطوره بر دوش او گذاشتهاند و و عدم تواناییاش نوعی دلهرهی هستی را در او به وجود اورده است. چوپان برای رفع این کمبود سراغ کلاس موسیقی میرود.
این جهانی است که چوپان بدون نی بینام و نشان است. سطحی قاعدهمند که هر چه روی این صفحه قرار میگیرد با توجه به قاعدهی آن یک شان نمادین پیدا میکند. هر چیز در این جهان منزلت نمادین دارد که «کاربرد چیزها» این منزلت را رقم میزند. چوپان از آن حیث چوپان است که با نوای نی محیط را پر کند تا سمفونی طبیعت نواخته شود. حالا این چوپان از این توانایی خالی است. برای توقف این جهان باید معنای چیز را خارج از کارکرد و کاربرد آن در این جهان بررسی کرد. «کوک» جهت برعکس را برمیگزیند. یعنی جهانی که چوپان و نی جدا و مستقل از هم هستند و چوپان سعی میکند روی این سطح قاعدهمند نمادین جایی برای خود پیدا کند. جایی که تاریخ برای او گزیده است.
فیلم با تصاویری از طبیعت و درختان بریده و افراشته شروع میشود. صدای وزش باد، جریان رودخانه و پرندگان فضا را پر کرده است. کمکم صدای اسب، زنگوله و گلهی گوسفندان غالب میشود. فرمانروای صداهای جدید یعنی چوپان با تکهچوبی وارد میشود. او در انزوای خویش به گله مشغول است. چند تکه چوب را میشکند و همراه این شکستنها نی نواخته میشود. صدایی که در تخیل و ذهن چوپان نواخته است. صدایی که بهمنزلهی آرزوی گمشدهی او و تمنای تاریخ است که از او میخواهد وظیفهی فرعیاش را نیز ادا کند. صدای ذهنی نی و تداخلی که با اصوات محیط دارند مدام یکدیگر را قطع میکنند. با آن چوبها اتش افروخته میشود، صدای نی خفه میشود. صدای وزش باد و گله و گُر گرفتن آتش یا بهعبارتی سکوت طبیعت این صدای را خاموش میکند. چوپان امکان نواختن نی را ندارد. دستان او به چوبهای نخراشیده عادت دارد. چوبهایی که نقش عصا یا وسیلهای برای افروختن آتش را بازی میکنند. بدون این عضو دیگر چوپان ماشین تولید صدای خوش نیست. همه چیز در صحنه صدا تولید میکنند جز دمِ چوپان. چوپان تنهاست و به ورجهورجهی گله چشم میدوزد. با ترکههای چوپ ور میرود و آن عضو نداشتهاش را بازسازی میکند. او با هر چیزی که شبیه نی است شبیه آن رفتار میکند و سعی میکند آن را تمرین کند. از چوبهای خشک رها شده در طبیعت تا لولهی قلیان. با این رفتار جدایی و فقدان نی از چوپان بیش از پیش نمود پیدا میکند. نی سازی است که کوک نمیشود اما صدای اطراف را کوک میکند. صداها کوک نیست و هرچیزی ساز ناکوک خود را میزنند. انگار چیزی کم است. چه عجیبتر که سازی که خودش قابلیت کوک ندارد، باید به کار اید تا صدای محیط را به نظم دربیاورد. حالا فقدان دوطرفه است. هم چوپان و هم طبیعت به نوای نی نیاز دارند.
حالا طبیعت و به طور خاص صدا ــ موسیقی ــ پیرامون را در نظر بگیریم. حالا اگر تنها صدا را در نظر بگیریم. صدای نی تحقق یک نسبتهای خاص و صدای پیرامون ــ طبیعت و گله ــ تحقق نسبتهای دیگر است. اگر این دو با هم تلفیق شوند، اگر نسبتها با هم سازگار نباشند، نسبتهای یکدیگر را تجزیه میکنند. «کوک» در ابتدا با خفه کردن و کاهش توان هر صدا ناسازگاری میان صدای ذهنی نی و پیرامون را نشان میدهد اما در آخر نسبتها سازگار میشوند و صدایی، دیگری را خنثی نمیکند. اما در پایان صدای نی با صحنههای ابتدایی که عینا تکرار میشوند، همگام میشود و دیگر هیچ صدایی صدای دیگر را خفه نمیکند، بلکه نوای نی در کنار صدای باد و آب و گله شنیده میشود. حالا چوپان در جلوی گله قرار دارد و رو به طبیعت، نه پشت به آن. در ابتدا نماهای چوپان از رووبهرو و پشت به طبیعت است، گویی این پیرامون است که کنترل را در دست دارد و چوپان جزئی از خود گله است. اما در نمای پایانی و پس از کلاس موسیقی، این چوپان پشت به ما ایستاده است و جهان پیرامونش را در دید خود دارد. حالا جهان و دیدگاه چوپان به هم پیوندخوردهاند تا دیدگاه را به صورتی امری ابژکتیو را رقم زنند. و این سوژه ــ چوپان ــ است بر اساس دیدگاه تعیین پیدا میکند و چوپان خلق میشود.
فیدان در شبکههای اجتماعی