درباره چند فیلم کوتاه از روز سوم سی و ششمین جشنواره فیلم کوتاه تهران
نوشته: سعیده جانیخواه
سه فیلم پشت سر هم در یک باکس از سه فیلمساز زن، این همنشینی را کمتر دیدهبودم. سه فیلمی که سعی داشتند تصویری زنانه ارائه دهند اما با رویکردهای متفاوت. سونا داستان یا شبهداستان زنی ست که برای برگرداندن همسرش به زندگی در تلاش است، اما ما به عنوان مخاطب، چیز زیادی از شخصیت زن (شیرین) در این فیلم، دستگیرمان نمیشود. اطلاعاتی که تصاویر یا دیالوگها میدهند در یک سیر منطقی قرار نگرفته و به همین دلیل، منجر به اتفاقی درخور توجه نمیشوند. نوع لباس پوشیدن زن، نوع رفتارش با بچهها و حتی سرقت خوراکی، کنار هم یک کل واحد را نمیسازند. بلکه تکههایی هستند که برای پر کردن فضای خالی داستان استفاده شدهاند. ظاهرا، تکیه داستان روی شخصیت زن است، اما دیدن مداومش در پلانها و دیدن قدمروهایش در میدان اسبدوانی و محل نگهداری اسب، نه تنها عناصری کمککننده نیست، بلکه به این نکته دامن میزند که این زن، یک شخصیت پرداخت شده نیست. فیلم از هیچ قانونی تبعیت نمیکند، بچهها اجازه ورود ندارند ولی وارد میشوند، بچهها گم میشوند، نمیفهمیم چرا و دوباره خودشان پیدا میشوند و مادر در این حین ترجیح میدهد به وضعیت آرایشش در دستشویی رسیدگی کند. سونا که اسب مسابقه است، قرار است چه کند؟ اگر همین دیالوگها به همین شکل و با همین بازیها مثلا در یک پاساژ اتفاق میافتاد چه فرقی میکرد؟ میدان اسبدوانی چه کارکردی در این ناداستان دارد؟ انتخاب لوکیشن بر مبنای داستان اتفاق میافتد نه بر این مبنا که تفاوت بصری ایجاد کند و به مکانهایی کمتر دیده شده سر بزند. هر مظروفی که اندازه ظرف نباشد، از آن بیرون میزند.
جذر بیست سالگی که بهنظر من از دیگر فیلم کارگردان یعنی حلقآویز موفقتر عمل کرده است. حادثهای تراژیک که همه رسانهها فریادش میزنند. درست نمیدانم نویسنده چه میزان قصد داشته به اصل ماجرا پایبند باشد، ولی در هر حال احساس میکنم وقتی دست روی چنین وقایعی میگذاریم بهتر است توضیح دهیم که چقدر از ماجرا داستانی و چه میزان واقعیست. اگر منظور نویسنده، حادثه تصادف اتوبوس حامل دانشجویان دانشگاه شریف در اسفندماه ۷۶ باشد، باید بگویم که اگر اشتباه نکنم، آن حادثه در محور اندیمشک رخ داد و کشتهشدگان، ۶ پسر بودند. دیالوگی در فیلم داریم که دختر به مادرش میگوید که چه خوب که نتایج کنکور اینترنتی شد و مجبور نیستم در روزنامه دنبال نامخانوادگیام باشم، بعید میدانم در دهه هفتاد نتایج کنکور، اینترنتی اعلام میشد. خارج از مسئله استناد تاریخی ماجرا، که بیشتر بهنظر میآید مربوط به دهه هفتاد و اصل ماجرا نیست بلکه برداشتی از آن است (با طراحی فضا و صحنه میتوان مطمئن شد که اینطور است)، فیلم چند ساعت پر التهاب مادری را نشان میدهد که به دنبال خبری از دخترش است، از لحظه اعلام خبر تا شناسایی جسد در سردخانه، فیلم، درست بر اساس الگوی سفر رفتار میکند و سعی دارد با اضافه کردن جزئیات، پیشینهای از شخصیت دختری که نمیبینمش، ارائه دهد. جزئیاتی مثل نامخانوادگی (هژبری) و اشاراتی که به دانشجوی ریاضی بودن دارد. المانها ظاهرا یکدست در پی هم قرار میگیرند تا مادر را در سفرش پیش ببرند، اما به نظر میآید ناکارآمدی پلان آخر در بازی و فیلمبرداری، از کارکردش بیشتر است و تمام تلاش تاثیرگذاری بر مخاطب را از بین میبرد.
مادر برفی، زنی است که در قصه حضور ندارد اما همه ماجرا، درست بالای سر او ساخته شده است، در این فیلم با شخصیت فعال زن مواجه نیستیم، بلکه زن، تنها، شخصیتیست که وظیفه دارد در وضع حمل زمستانیاش، نمیرد. مدام از قسم میشنویم و نمیفهمیم اهالی چه قسمی خوردهاند؟ قسم خوردهاند که در زمستان باردار نباشند؟ قسم خوردهاند کسی در زمستان باردار بود کمکش نکنند؟ قسم خوردهاند در زمستان نمیرند تا زیر برف مدفون نشوند؟ در واقع گره داستان، نجات زنی در حال زایمان در زمستان سخت است، اما داستان فرعی (یا شاید هم اصلی قسم)، همه مناسبات را به هم میریزد، اشارهای که اگر نبود، داستان واضحتر بیان میشد، اما چون ایده بارها موضوع فیلمهای تلویزیونی بوده، بخشهایی به آن اضافه شده که از جدیت ایده اصلی که قبرستان برفی ست، کاسته شده. ایدهای که اگر این داستان رویش نمینشست، شاید جلوه بهتری داشت. زنها عنصر پیشبرنده مادربرفی نیستند، زنها در این فیلم که نامش هم زنانه است هیچ جایی ندارند و باز عادت میکنیم که فیلمهایی زنانه با قهرمانان مرد ببینیم.
فیدان در شبکههای اجتماعی