درباره آنتولوژی «کریپ شو» به بهانه درگذشت جرج رومرو
نوشته: محمد ارشیا
به شخصه از دوران کودکی طرفدار جدی آنتولوژیها بودم. انثولوژی (این عبارت در ادبیات ریشه دارد و گاه مجموعه ادبی نیز ترجمه میشود) مجموعهای از فیلمهای کوتاه است که معمولاً باکیفیت و با امکاناتی همسطح پروژههای سینمایی ساخته میشوند. (کوایدان در زمان خود پرهزینهترین فیلم تاریخ ژاپن محسوب میشد!) چرا دوستشان داریم؟ شاید انثولوژیها را بتوان با تخممرغ شانسی مقایسه کرد! فقط این بار میدانیم که بهجای اسباببازی و شکلات قرار است کلی داستان شگفتانگیز گیرمان بیاید و دنیایی از ماجراجویی روبهرویمان قرار بگیرد. اصلاً دیدن انثولوژیها یک لذت عجیب و خاصی دارد که از هیچچیز دیگری به دست نمیآید. اگر از داستانی خوشمان بیاید بهشدت برای کار بعدی هایپ میشویم و اگر داستانی را دوست نداشتیم غمگین نمیشویم، چون خیلی زود به پایان میرسد و داستان دیگری انتظارمان را میکشد!
برای ساخت یک انثولوژی سینمایی، روشهای گوناگونی وجود دارد. بعضی از آنتولوژیها توسط مشارکت فیلمسازان حرفهای به وجود میآیند (قصههای نیویورکی)، تعدادی دیگر از سفارش و جمعآوری آثار فیلمسازان ملل مختلف (هر کس سینمای خودش را دارد)، بخشی دیگر از سفارش و جمعآوری کارگردانان فیلم کوتاه (الفبای مرگ) و دسته دیگری نیز بهطورکلی توسط یک کارگردان ساخته میشوند. بااینوجود قانون نانوشتهای وجود دارد که آثار ژانر وحشت معمولاً امکان موفقیت بیشتری خواهند داشت، چون هواداران وحشت هیچگاه پشت انثولوژیها و فیلمهای کوتاه را خالی نمیکنند و به قولی برادری خود را در این راه ثابت کردهاند. همین چند سال اخیر پروژههای خوبی مثل قصههای هالووین، داستان ترسناک کریسمسی و وی اچ اس داشتیم که این مورد آخر توانست برای چند دنباله دیگر نیز سفارش بگیرد (تنها دو فیلم اول وی اچ اس ارزش دیدن دارند!)
حال تصور کنید انثولوژی مهمی در ژانر وحشت وجود دارد و توسط یکی از بهترین اساتید آن ساخته شده است، توسط یکی از بهترین اساتید آن نوشتهشده است و قرار است حال و هوایی شبیه به کمیکهای انتشارات ec (مانند قصههای سرداب) داشته باشد. قصههای سرداب مجموعه کمیکی بود که در اوایل دهه پنجاه و با توجه به افول کمیکهای ابرقهرمانی به وجود آمد و در هر شماره داستانهای ترسناکتری را روایت میکرد؛ قصههایی که هنوز هم باید بااحتیاط خوانده شوند! این کمیک بهشدت در به وجود آمدن واحد نظارت بر آثار مصور دخیل بود و جنجال بزرگی در زمان خود به وجود آورد، بااینوجود تأثیر به سزایی بر جان لندیس، استیون اسپیلبرگ، استفن کینگ و… داشت و بعدها یک انثولوژی تلویزیونی، یک انثولوژِ سینمایی و یک انثولوژی انیمیشنی بر اساس آن ساخته شد (برخی از این کمیکها با توجه به تأکیدشان بر حس وحشت و غافلگیری همچنان میتوانند منابع خوبی برای ساخت آثار کوتاه باشند.)
کریپ شو از معدود آثار جرج رومرو فقید است که فیلمنامهاش توسط فرد دیگری نوشتهشده است. (گمان نمیکنم استفن کینگ نیازی به معرفی کردن داشته باشد، دارد؟) اینیکی از بهترین آنتولوژیهای تاریخ است که از پنج فیلم کوتاه بینظیر با بستهبندی شگفتانگیز و کارتونی رومرو تشکیلشده است. پنج فیلمی که باوجود تفاوتهایی در ساختار و پردازش، عواملی دارند که آنها را بسیار منسجم میکنند: جرج رومرو، وحشت، استفن کینگ و کمیک بوک!
مقدمه
چگونه انجامش میدهد؟ چگونه در کمتر از پنج دقیقه تمام نوستالژیهای آدم را مصور میکند؟ چگونه در این زمان اندک تعداد ضربان قلب آدم را تا این حد بالا میبرد؟
راستش برای میخکوب شدن پای کریپ شو نیازی به مقدمه و تیتراژ نیست؛ همان پلان افتتاحیه کفایت میکند! خانهای با دیوار سفیدرنگ که سطل زبالهای در روبهروی راست، صندوقی در سمت چپ و چند پنجره دارد که در پشت یکی از آنها پامپکین روشنی قرارگرفته است (بله! هالوین است… همان شب لعنتی!) همچنین صدای مردی از درون خانه به گوش میرسد که میگوید دیگر نمیخواهم از این مزخرفات بخوانی… مگر خودش چه چیز ارزشمندی میخواند؟! این سؤالی است که پسر میپرسد و سیلیاش را هم میخورد. درون اتاق پسر کوچک پر است از هرآن چیزی که باید باشد؛ از پوستر دراکولا و عنکبوتهای آویزان از سقف گرفته تا اکشن فیگورهای هالک، گودزیلا و موجود آشنای باتلاق سیاه…
پسرک التماس میکند که پدر کتابش را نگیرد اما پدر بازهم تهدید میکند که دیگر نباید از این مزخرفات بخواند. پدر هرچند از قشر والدین بهظاهر اهل مصلحت است اما در حقیقت بدذات قصههای استفن کینگ است (البته مسلماً به بدذاتی مادر کری یا پدر دنی نیست!) اما در اصل نماینده تمام افرادی است که وحشت را ژانری پست و پوچ میدانند، که باید تا جای ممکن از آن دوری کرد. پدر کتاب را به دور میاندازد و به همسرش میگوید: «اون مزخرفات رو دیدی؟ چیزی که از یه صندوق میاد بیرون و ملت رو میخوره؟ مردهها زنده میشن؟ مردم به علف تبدیل میشن؟ دلت میخواد اون چیزا رو بخونه؟» و چقدر که ما دوست داریم این قصهها را بخوانیم!
پسرک در اتاقش تنها نشسته و آرزو میکند که پدرش در جهنم بپوسد! همچنان صاعقه میزند… دوربین بر روی پامپکین روی طاقچه (و در حقیقت بر هالووین) تأکید میکند و صدای خندهای شیطانی به گوش میرسد و پسرک لبخند میزند. موجودی که به مردگان میماند از پشت پنجره او را نگاه میکند. صاعقه میزند و همهچیز کارتونی میشود. موجود با اشارهای در سطل زباله را باز میکند. درون سطل زباله بالاخره برای اولین بار کتاب را میبینیم؛ کمیک بوکی است که روی جلد آن تصویر همان موجود کشیده شده است و بالای آن عبارت «کریپ شو» به چشم میخورد.
این حال و هوای کارتونی، کتاب کمیک و محوطه جلوی خانه قرار است یکی از بهترین پلهایی باشد که در انثولوژیهای ترسناک دیدهایم. راستش تیتراژ جذاب کار و فریز شدن انتهایش بر روی نخستین پانل فیلم اول، فرصت زیادی به آدم نمیدهد و اگر هم مجالی بود تنها یکچیز از ذهنش میگذرد: ]رومرو[ چگونه انجامش میدهد؟
فیلم اول: مردهای که کیک میخواست!
«روز پدر» نخستین داستان کمیک خیالی کریپ شو و نخستین داستان فیلم است. خانوادهای در روز پدر منتظرند تا عمه پیرشان از راه برسد. عمه بلیدیا زنی بسیار مسن است که هفت سال پیش بالاخره خواستگار هفتادوپنجسالهای میابد، اما پدر صد و هشتاد و چهار سالهاش خواستگار را به قتل میرساند! مدتی بعد، در روز پدر، پدر بلیدیا مدام درخواست کیک میکند و بلیدیا را به باد ناسزا میگیرد؛ بلیدیا نیز دچار فروپاشی عصبی شده و پدرش را میکشد. حال هفت سال است که بلدیا رأس ساعت ۶ عصر روز پدر بر سر خاک پدرش میرود؛ غافل از اینکه این بار نیز مانند هفت سال پیش پدرش هوس کیک کرده است!
روز پدر هرچند روایتی کمیک بوکی و عجیب دارد اما فضایش مانند اکثر کارهای کینگ شوم و وحشتانگیز است. کل داستان حدود ۱۵ دقیقه طول میکشد و باید گفت تلاشی که برای شخصیتپردازی در این زمان کوتاه صورت گرفته، قابلتقدیر است. آنتاگونیست کار زامبی کلاسیکی است که رومرو استاد به تصویر کشیدن آن است؛ و ازقضا زامبی روز پدر یکی از بهترینهای رومرو است. رومرو البته اینجا بیشتر از همیشه ریسک میکند و قصه را درون پانلهای عجیب کمیک بوکی و با اکشنهای کمیک بوکی روایت میکند.
درنهایت باید گفت روز پدر تنها کمی با یک فیلم کوتاه تمامعیار فاصله دارد. رومرو بهخوبی حس وحشت، فضای شوم و غافلگیری را به مخاطب عرضه میکند و ابداً اجازه نمیدهد پانلهای عجیبش خلالی در روایت ایجاد کنند.
فیلم دوم: مردی که به گیاه بدل شد
شهابسنگی با زمین برخورد میکند و مرد احمقی آن را میابد. پیش خودش فکر میکند که میتواند شهاب را به قیمت ۲۰۰ دلار بفروشد برای همین روی آن آب میریزد و آن را میشکند. بعد ماده درون شهاب (به قول خودش تفاله شهاب!) را بیرون میریزد و آن را به خانه میبرد. در راه متوجه میشود که دستش تاول (بخوانید جوانه!) زده است و…
همهچیز در این اپیزود احمقانه به نظر میرسد، چراکه ما دنیا را از دید جوردی وریل (با بازی استفن کینگ) میبینیم. جوردی در حقیقت نماینده قشر کارگر آمریکاست. این را از همان پلان اول میتوان فهمید، از لباسهایش، از محل زندگیاش، از مدل مویش و آن شکلی که فریاد میکشد: «یا مسیح!» اینها را رومرو در همان پلان اول نشانمان میدهد و بعد در تنهایی و حماقت جوردی رهایمان میکند.
تصورات جوردی بسیار جالب است، هرکدام از این تصورات با پانل کمیکی خاصی شروع میشود و حماقت خندهداری در آنها جریان دارد. جوردی دکتر و پرفسور دانشگاه را موجوداتی غیرقابل اعتماد و شرور میداند، برای همین وقتیکه نخستین نشانههای گیاه را روی دستش میبیند با کسی تماس نمیگیرد و بهجای آن با روح پدرش که سه سال پیش مرده است مشورت میکند!
یکی از جذابترین بخشهای این داستان عنصری به نام «رسانه» است. نگاه رومرو به رسانهها به دیدگاهش در «شب مردگان زنده» بیشباهت نیست. جوردی برنامههایی را نگاه میکند که به درد هیچکس نمیخورند! پیش از همه مسابقات بیرمق مشتزنی و بعد هم پیرزنی که میاید تعریف میکند چگونه آمریکا را ساختند: «… همه به ما خواهند خندید، همانگونه که به مهاجران خندیدند. گفتند آمریکا یک خرابه است. ما این حرف را باور نداشتیم و میخواستیم به حقیقت پیوستن رویایمان را ببینیم.» در همین حین جوردی میبیند که تمام اطرافش پر از گیاه شده و نهتنها بدنش که خانهاش نیز دارد تبدیل به گیاه میشود. «اما به راهمان ادامه دادیم و گله و شکایت نکردیم! میفهمی؟» جوردی اطرافش را برانداز میکند و سری تکان میدهد و میگوید:«نه!»
وضع جوردی علیرغم نصایح پیدرپی تلویزیون و راهنمایی روح پدرش بدتر و بدتر میشود. جوردی به خواب میرود و وقتی از خواب بلند میشود میبیند تمام هیکل و اطرافش تبدیل به گیاه گشته است. البته چیزی نمیبیند، چون صورتش نیز توسط علفها پوشیده شده است! با دست اسلحه را پیدا میکند، آن را زیر چانهاش میگذارد و دعا میکند که این یک بار را شانس بیاورد. شانس میآورد و همهچیز به پایان میرسد. تنها چیزی که میماند یک محیط بزرگ سبز و صدای تلویزیون است که روزهای معتدلی را برای شهرشان پیشبینی میکند: «کتسل کانتری در ماه آینده روزهای سبزی را به خودش خواهد دید…»
در بخش بعدی مقاله به سه داستان دیگر کریپ شو خواهیم پرداخت؛ داستانهایی در مورد زامبیهای ساحلی، سوسکهای آدمخوار و موجودی که از صندوق بیرون میاید و مردم را میخورد!
صندوق و چند داستان کوتاه دیگر – بخش اول
فیدان در شبکههای اجتماعی