درباره فیلم کوتاه «عزیز»، به کارگردانی سید مهدی موسوی برزکی
نوشته: هادی علیپناه
پیش از آنکه درباره «عزیز» حرف بزنیم، بیایید در مورد یک فیلم کوتاه کمتردیدهشده بین مخاطبان فیلم کوتاه حرف بزنیم. شاید بحثکردن از سعید روستایی ناخوشایندترین امر ضروری سینمای ایران در این چند سال اخیر باشد. از کشف ناگهانیاش بهدستِ یکی دو داور/منتقد در جشنواره نهال با فیلم «مراسم» که بعدها برای فروش به انجمن و طبعا پاکشدن سابقه جشنوارهایاش «از طرف آنها» نام گرفت، تا کشف دوبارهاش در جشنواره فجر و سیمرغبارانشدنِ «ابد و یک روز». او بهعنوان مهمترین بهروزکننده الگوهای فیلمفارسی نقشی مهم در جریان مسلط سینمای ایران ایفا میکند. اما در فاصلهی «مراسم/از طرف آنها» و «ابد و یک روز»، سعید روستایی یک فیلم کوتاه دیگر هم میسازد. این بار از ابتدا برای انجمن سینمای جوانان ایران. فیلم تا پیش از ورد غریبش به سرفصلهای آموزشی انجمن در دوره آموزش فیلمسازی ــ آنهم بهعنوان یک فیلم با الگوهای کلاسیک (پیدا کنید مولفههای سینمای کلاسیک در این فیلم را و بعد ببرید نزد همان پرتقالفروش معروف) ــ تنها یک اکران ساده در جشنواره فیلم کوتاه را تجربه میکند و اتفاق خاصی را رقم نمیزند. «خیابان خیلی خلوت» داستان تصادف یک ماشین گرانقیمت کرایهای است که باعث طرح مباحث بیسروته بین مامور بیمه ماشین و افسر راهنمایی رانندگی با چاشنی دعواهای خانوادگی میشود. الگوی روستایی برای طویلکردن این فیلم همچون فیلمهای پیشیناش قدری جذاب و البته تا حد زیادی مفرح است. الگویی که منجر به پُرشدن زمان سی دقیقهای فیلم و منحرفشدن ذهن مخاطب از تناقضهای مضحک منطق روایی فیلم میشود. به این ترتیب که او مدام شخصیتهای جدیدی را وارد داستان میکند تا با ایجاد بحرانهای مقطعی، تنه توخالی و شکننده روایتش را قیّمی تدارک دیده باشد. طبعا چون کارکرد شخصیتهای تازهوارد به اندازه همان یکی دو خط دیالوگ یا موقعیت مقطعی برای بحرانهای بیسرانجام است، وقتی کارشان تمام میشود، داخل همان ماشین کذایی مینشینند تا شاید در ادامه استاد جوان فیلمنامهنویسی دوباره به کمکشان نیاز داشته باشد.
این الگو را بهشکلی خلاصه میتوان چنین توضیح داد: هر جا منطق روایی ظاهر پوچش را در خطر آشکارشدن یافت، شخصیتی را از درون گنجه بیرون بیاور و با راهانداختن دعوایی تازه خودت را نجات بده. سررسیدن پدر و مادر در «شنبه» همزمان با طبکارها، بیرونپریدن برادر از حمام در «مراسم/از طرف آنها»، حالا و در این آخرین فیلم کوتاه شکلی بیپرواتر به خود گرفته.
سید مهدی موسوی برزکی، که به واسطه تدریس در انجمن سینمای جوانان دفتر کاشان «خیابان خیلی خلوت» را دیده، از پتانسیل این فیلم برای بهدستآوردن دل فیلمفارسیدوستان ما به خوبی مطلع است. از این رو همان الگو را در قالب یک وضعیت پا در هوای دیگر بازسازی میکند تا دائم با بیرونپریدن برادرها و خواهرهای تازه از درون گنجههای این خانه قدیمی، خانه حاج آقای مرحوم، راه به آن پلان ایستای پایانی بگشاید. خانوادهای در حال دعوا و آبرویی که ریخته میشود. ورای همه فلسفهبافیهای هستیشناسانه و ورودمان به جامعه مدرن جهانی، در نهایت اتکا به سنت همچنان از عقبافتادگی و فراموشکاری جامعه ما خبر میدهد. در نهایت این همان الگوهای همیشگی غیرت و آبرو بر سر عصبیت عشیرهای است که طرفدار و خریدار دارد. «عزیز» با اتکا به همین وضعیت هم موفق میشود غایتِ بهثمرنرسیده «خیابان خیلی خلوت» را به سرانجام نیکی برساند و همان کاری را که روستایی با «ابد و یک روز» در فجر کرد، برزکی با دروکردن جایزههای جشنواره فیلم کوتاه تهران تکرار کند. خاطرمان باشد همین فیلم در جشن فیلم کوتاه نیز تقریبا در تمامی بخشها نامزد دریافت جایزه بود. سابقه آکادمی فیلم کوتاه با توجه به فیلمهایی مانند «بچهخور» یا «زونا» در گذشته خرابتر هم هست.
اما بیایید در مورد خود فیلم حرف بزنیم. زنی وارد مراسم عزای خانوادهای میشود که به تازگی پدر خود را از دست دادهاند و حاجآقا که مرد نیکی هم بوده (باورتان میشود خواهر و برادری محسنات اخلاقی پدرشان را در میانه قائله به یکدیگر یادآور شوند؟) ناگهان فرزندان خود را از وجود زن دومش آگاه میکند. اما این زن دقیقا چه قصدی دارد؟ یا اساسا با انکار زن دوم بودنش و بهرهبرداری فیلم از این انکار ماهیت و کارکردش در ساختار فیلم، چیزی بهغیر از یک امر دعوازا میتواند باشد؟ مشخص نیست. با این حال در ابتدای فیلم دیوارنوشتهای، که با مکث زن روی آن اهمیتش را شیرفهم میشویم، خبر از گوسنفدی میدهد که قربانی خواهد شد یا که باید از قربانیشدنش جلوگیری به عمل بیاید. این گوسفند اشاره به خود زن دارد یا فرزندان بیخبر حاجآقا از دسیسه برادر بزرگترشان و یا فراتر از آن در مورد آبروی خانواده؟ (برادر طماع و آبزیرکاه خانواده بیش از اندازه یادآور برادر «ابد و یک روز» نیست؟). یا شاید هم با توجه به نامگذاری فیلم باید توجهمان را به شخصیت عزیز معطوف کنیم که متاسفانه هیچ محرک دراماتیکی برای نزدیکی به او درون فیلم یافت نمیشود. هر چند با الگوهای فیلمفارسی، که باز مستقیما از آخرین ساخته روستایی، «متری شش و نیم»، وام گرفته شدهاند، شاشیدن در شلوار به رخدادی مهم تبدیل شده و ما از آن بیخبریم (اگر فیلمهای امسال جشنواره فیلم کوتاه را دیده باشید، از تعداد فیلمهای کوتاهی که شخصیتها در شرایط بحرانی در شلوارشان میشاشند حیرت خواهید کرد. تکثیر یک ایده در عرض چند ماه در بین این تعداد فیلم کوتاه از ذات جاعل و کپیکاری حکایت میکند که برای رسیدن به موفقیت سادهترین و سریعترین راه را میجوید). بااینحال، گوسفند یا گوسفندان مجهولالهویه ما در این مراسم عزا باید به جان هم بیفتند تا فیلمساز ما را متوجه واقعیتی تلخ در جامعهمان بکند. کدام جامعه؟ همچنان مجبوریم در مورد شخصیت به ظاهر اصلی داستان حرف بزنیم. این زن دقیقا با چه انگیزهای در این مراسم حاضر شده؟ گرفتن طلبش؟ اثبات معصومیتش؟ یا آگاهکردن فرزندان بیخبر حاجآقا از دسیسهی برادر بزرگتر؟ گرفتن طلبش با امتناعش از رفتن و وضعیتی که در پایان فیلم شاهدش هستیم منتفی است. معصومیتش با حقالسکوتگرفتن و در نهایت آگاهکردن اعضای خانواده از دسیسه با نبود یک انگیزه مشخص و همینطور با سیر رفتارش در مواجهه با اعضای خانواده، یکی پس از دیگری منطق خود را از دست میدهند. تنها راه چاره میتواند عینیتبخشیدن فیلمنامهنویس در کالبد او باشد. این خانواده و روابط نیمبندش باید فرو بریزند؛ پس فیلمنامهنویس در قالب شخصیتی وارد مراسمشان میشود تا ما را به آن نمای ایستای پایانی برساند. عزیز سرش را به نشانهی تایید شبهات مطرحشده تکان میدهد و برادرها و خواهرها به جان هم میافتند و آبروی خانواده میریزد. اگر همین منطق را در پیش بگیریم، آیا حرف فیلم چنین نمیشود؟ حقیقت را کتمان کنید تا آبرو حفظ شود. اخلاق را زیرپا بگذارید تا سنت حفظ شود. نمای ایستای پایانی در سوگ آبروی خانواده مینشیند و ما را هم برای سوگواری برای آن دعوت میکند. اما چرا فیلمساز چارهای جز برهمزدن این وضعیت و ریختن آبروی خانواده ندارد؟ آیا در جامعه ما مسیر بهتری برای مواجهه با حقیقت و وضعیت مغشوش آن نیست؟ آیا باید برای جراحیکردن این وضعیت خود با همان منش پنهان کارانه و دروغگو رفتار کنیم؟ شاید فیلمساز متوجه نیست و وای به حالش اگر چنین باشد. اما این فیلمها نه در راستای طرح یک مسئله/ناهنجاری که خود علت و عوارض آن مسائل و ناهنجاریهایند. فیلمسازان ما ترجیح میدهد در این بستر بیمار اکوسیستم خودشان را با تغذیه از تابعهای بیرونی خلق کنند و به زیست خود ادامه دهند. برزکی نه به دیگران فکر میکند، نه به شخصیتهای فیلمش و نه به مخاطبانش. او در مرکز این معرکه تنها به دنبال منفعت خود میگردد و در این مسیر از هیچ نوع قربانیکردنی هم دریغ نمیکند. حتی سربریدن همین فیلم. شش دقیقه سانسور خودفرمایشی برای ورودی به رقابت جشنواره فجر در سودای سیمرغ سعادت حقایق بیشتری را در مورد ذات فیلم و نیت فیلمسازش آشکار میکند. این یک تجارت یکطرفه است و قرار است همه پیش پای جایزهها قربانی شوند.
چنین پدیده و منشی مثال دقیقی از وضعیت بیمار ماست. سوءاستفادهگر تا سرحد و خوشبین به اقبال محصولش، چرا که میداند سلولهای این بیماری نه تنها به همنوع خود حمله نمیکنند که به آن ملحق شده و قویترش میکنند. بیایید کمی از انجمن سینمای جوانان ایران بیشتر حرف بزنیم. انجمن نه بهعنوان برگزارکننده جشنواره فیلم کوتاه تهران، که بهعنوان آموزشدهنده بخشی از جوانان علاقهمند به سینما. با ارائه الگوی نهتنها غلط که عقبافتادهای بهعنوان یک فیلم کلاسیک در سرفصلهای درسی ــ که منجر به الگوبرداری از آن میشود ــ و نهایتا تشویق در جشنوارهاش، چیزی جز حاصل مسیری یکسره اشتباه و باطل نیست. شاید این جمله را بارها از مسئولین و استادان انجمن شنیده باشید که «فیلم کوتاه پله فیلم بلند نیست»؛ حال چهطور میشود «خیابان خیلی خلوت» بهعنوان فیلمی که تماما برای روی میز تهیهکنندههای فیلمفارسیساز ساخته شده سر از نخستین جلسات دوره آموزشی انجمن درمیآورد؟ چنین اتفاقی باز به همان مسئله مدیریت غلط و ناآگاهی سیاستگذاران باز میگردد. اگر میپرسید چهطور یک سیستم علیه شعار خود عمل میکند؟ من مثالی بارزتر از این پیدا نمیکنم و نتیجهای سرراستتر از «عزیز». بیاید با هم به مدیران و کارشناسان و داورانی نگاه کنیم که دائم غر میزنند: «چرا همه فیلمها شبیه فیلمهای فلانی شده؟» اما در نهایت تقدیر خود را پای فیلمی میریزند که نمونه دقیقِ چنین وضعیت ناخوشایندی است. راستی طراحان این سرفصلهای درسی مدعیاند که آن را با «شرایط روز» روزآمد کردهاند.
فیدان در شبکههای اجتماعی