نوشته: کریستینا آلوارز لوپز[۱]
ترجمه: فروغ رستگار
منبع: MUBI
این یادداشت از ستون نقد سینمایی Foreplays ترجمه شده که فیلمهای کوتاه ناشناخته یا کمتر شناخته شدهی کارگردانان معروف سینما را مورد نقد و بررسی قرار میدهد. به مروز نقدهای منتشر شده در این بخش ترجمه و در فیدان منتشر خواهد شد.
فیلم را از لینک زیر تماشا کنید:
«خیابان فونتین[۲] (۱۹۸۴)» ساختهی فیلیپ گرل[۳]، فیلم کوتاهی برگرفته از داستان مرگ تراژیک جین سیبرگ[۴] در فرانسه است که ژان پیر لئو[۵] در آن ایفای نقش میکند. «خیابان فونتین» به عنوان یکی از اپیزودهای فیلم سینمایی چندگانهی «پاریس از چشم انداز بیست سال بعد[۶]» ساخته شده است و همچون دیگر آثار فیلیپ گرل میتواند یک زندگی نامهی خودنوشت تلقی شود. رویداد واقعی که در دل این فیلم جای داده شده مرگ جین سیبرگ در سال ۱۹۷۹ است. فیلیپ گرل چند سال پیش از مرگ سیبرگ با او دیداری داشت و در سال ۱۹۷۴ فیلم «اوج تنهایی[۷]»، یکی از تاثیرگذارترین فیلمهایش را با بازی او ساخت. فیلیپ گرل در یک جملهی کوتاه اما تکان دهنده در این باره میگوید: «من با جین سیبرگ یک فیلم ساختم»، گزارهای که به برخورد او با بازیگرش سیبرگ و حواشی آن اشاره دارد. نکتهی شگفت انگیز در «خیابان فونتین» در هم تنیدن داستان فیلم و یک ماجرای واقعی از طریق جزئیات ریزی است که راهشان را به داستان فیلم باز کردهاند. اما اهمیت زندگی نامههای خودنوشت گرل در توجه به تجربههای شخصی آمیخته با زندگی است که در عین حال تجربه هایی تماما سینمایی هستند و تنها در مدیوم سینما امکان پذیر مینمایند.
در شروع فیلم «خیابان فونتین»، رنه (با بازی ژان پیر لئو) در حالی دیده میشود که همراه با دوستش لوئیس (با بازی خود گرل) در کافهای نشسته و مونولوگی دربارهی دردها، کابوسها، زخمها، داروها، فقر و خشونت ادا میکند. او مثل دیوانهای که مدتها در انزوا بوده بیوقفه و با مکثهای ناگهانی صحبت میکند. تنها در انتهای مونولوگ است که میفهمیم منشا رنج و اضطراب رنه زنی است که از او بچهای خواسته و بعد ترکش کرده است. کارگردان ضبط این صحنه را در یک پلان و با تک شاتی از رنه ترتیب داده که در آن لوئیس خارج از قاب است و صدای مزاحم ترافیک بعضی از کلمات را مبهم میکند. گرچه شخصیت رنه برای گرل نمود رایجی از تیپ قهرمان نیست با این وجود ژان پیر لئو در ایفای نقشش از رنه شخصیت رند و عاشق پیشهی متفاوتی میسازد.
در تعلیق سنگین داستان فیلم، زمانی ذهنیات رنه برای ما ملموستر میشود که لوئیس از ملاقات با زنی به اسم جینی (با بازی کریستین بویسن[۸]) حرف میزند و از رنه دعوت میکند تا با او همراه شود. در نمای بعد گرل ما را با یک وضعیت غیرمنتظره در دو سطح روایی و بصری غافلگیر میکند؛ همچنان که نمای تیره و تار تک شات رنه در کافه را رها میکنیم تا به نمای روشن دو دوست در خیابان برسیم، سرخوردگی و بیمیلی اولیه رنه نیز به بازیگوشی او در همراهی با دوستش بدل میشود. رنه از لوئیس سکهای میخواهد، آن را به هوا پرتاب میکند و در یک گل فروشی ناپدید میشود. در نمای بعدی دو دوست از مترو بیرون میآیند در حالیکه رنه سوت میزند و شاخه گل زنبق سفیدی در دست دارد؛ هدیه برای زن ناشناسی که لحظاتی بعد و بیاطلاع قبلی در خانهی او حاضر خواهد شد. تصویری توامان لطیف و طنزآمیز.
برخورد تصادفی در فیلمهای فیلیپ گرل بسیار معمول است. گاهی به نظر میرسد که علایم و نشانههای روزمره به شکل موکدی برای مقدمه چینی و زمینهسازی در فیلم تعبیه شدهاند، مثل نمایی از تابلوی خیابان فونتین. اما باید گفت در سینمای گرل به وجود آمدن عشق به همان اندازه ساده است که پر زدن یک پرنده؛ یک اتفاق خوشایند و معمولی در میان اتفاقات دیگر. در این فیلم کوتاه برخورد تصادفی رنه و جینی بسیار غیرمعمول و چشمگیر است. لوئیس خیلی زود خانهی جینی را ترک میکند و رنه میماند. جینی در مقابل پنجره، غرق در نور سفیدی ایستاده و رنه جوری توی صندلی نشسته که نشان میدهد به فضایی که در آن قرار گرفته تعلق ندارد. نگاههای نافذ و کنجکاوی بین زن و مرد رد و بدل میشود، اما تنها در سایهی اتفاقات پیش رو است که میتوان سمت و سوی این ارتباط را تشخیص داد.
پس از رفتن رنه، جینی در آپارتمان را میبندد و به سمت دوربین میچرخد؛ یک ژست قاطع و فریبنده. سپس در یکی از زیباترین کاتهای سینمای گرل، از نمای داخلی خانهی جینی به یک نمای بیرونی منتقل میشویم که در آن رنه بر روی پلی منتظر ایستاده و پریشان است. این نما با قطعهی شگفت انگیز پیانوی فاتون کاهن[۹] شروع میشود و با واریاسیونهای ریز و پرشتاب ادامه پیدا میکند. به این ترتیب نمایی که در ابتدا به نظر میرسید مقدمهای است برای به تصویر کشیدن یک جدایی دلسرد کننده، به ترکیبی از چند نما از جینی و رنه در خیابانها،کافه و آپارتمان ختم میشود که شکل گیری رابطهی عاشقانهی آنها را نشان میدهد. در ادامه غریزه ما را به سمت جلو هل میدهد تا جلوههای عاشقی را در آغوش، بوسهها، نگاهها و نوازشهای آن دو دنبال کنیم. گرل شدت یافتن این احساس منحصر به فرد و متعالی را در کمتر از دو دقیقه در ریتم، خلق و خو، و حال و هوای زندگی شخصیتهای فیلمش به تصویر میکشد.
سکانس بعدی این فیلم در اتاق رنه و در حالی شروع میشود که ما نمیدانیم به لحاظ داستانی چه مدت زمانی سپری شده است. رنه دم در اتاقش سبد میوهای را تحویل میگیرد که همراه با یادداشتی عاشقانه از طرف جینی فرستاده شده است. در نمای بعد رنه از باجهی تلفن با جینی تماس میگیرد تا او را ببیند. رنه جلوی ساختمان و در کنار دیواری سفید رنگ با پریشانی بالا و پایین میرود، این نما مشابه نمایی است که رنه در انتظار جینی بر روی پل ایستاده بود. وقتی جینی سر میرسد بر خلاف سکانس قبلی نه آغوش و نه بوسهای در کار است، فاصلهی غیرقابل انکاری بین آنها به وجود آمده. ابتدا رنه دست روی شانههای جینی میگذارد و فاصله اش را با او حفظ میکند و بعد این جینی است که از تماس با رنه طفره میرود. جینی از رنه میخواهد که ترکش کند و در این میان دربارهی مرگ دخترش حرف میزند و اینکه باید جسد او را برای مراسم تدفین به فرانسه بیاورد.
ژیل دلوز[۱۰] در صحبت دربارهی تصویر زمانه در سینمای گرل، تاکید این کارگردان بر «مسالهی سه تن؛ مرد، زن و فرزند» را مورد بحث قرار میدهد که اشارهای به داستان کتاب مقدس دارد. در فیلم خیابان فونتین فرزند نقش غیرقابل انکاری در از بین بردن تمایل زن و مرد به رابطه دارد. در این فیلم (که با نمای کتاب مقدس بر کف اتاق شخصیت اصلی فیلم شروع میشود) مسالهی فرزند در دو دیالوگ عیان میشود: ابتدا در شروع فیلم از زبان رنه و بعد در میانهی فیلم توسط جینی، در هر دو دیالوگ فرزند به شکل مضاعف عاملی برای ناممکن بودن رابطهی زن و مرد است. در هر دو حالت عامل برهم زنندهی روابط یک فرزند غایب است، فرزندی که یا هنوز به دنیا نیامده و یا دیگر در قید حیات نیست.
پس از این جدایی، صحنهی فیلم «خیابان فونتین» تبدیل میشود به نمایش با شکوهی از نماهای عجیب و غریب که در آن دراماتیکترین لحظهی فیلم اتفاق میافتد؛ رنه که راه میرود، ناگهان در وسط خیابان خشکش میزند، تصویر مقابل او صفحهی اول روزنامهای با عکس جینی است که خبر مرگ او را اعلان میکند. سینمای گرل مملو از امواج خروشان تجربههای غیرقابل تصور و پیش بینی نشده از مرگهای نا به هنگام و خودکشیهای ناگهانی است. تصویری از جسد زن که بر روی تخت افتاده جلوهگری میکند. در این نمای کوتاه روح تاریک و کابوسواری حاکم است. رنگ آبی لباس جینی سیاه شده و با سیاهی پارچهی روتختی آمیخته است. رنه که متشنج شده، دست روی قلبش میگذارد و به سختی نفس میکشد، ژستی که مونولوگ نخست او را یادآوری میکند: «میخوابم و ناگهان از خواب میپرم، انگار که چاقویی در قلبم فرو رفته باشد».
در سکانس بعد هم روایت و هم تصاویر در هالهی مبهم و محزونی فرو میرود. روح جینی به شکلهای مختلف در خیال رنه ظاهر میشود، ابتدا در خیابان و در لباس یک فاحشه و بعد در لباس خوابی سفید در اتاق رنه. گرچه گرل این فیلم را با الهام از تجربیات زندگی واقعی خود ساخته است اما چند تصویر از بخش پایانی فیلم در جزئیات مشابهت هایی با تصاویری چند از رمان «ارواح[۱۱]» و داستان کوتاه «عاشق مرده[۱۲]» نوشتهی تئوفیل گوتیه[۱۳] دارد، تصاویری همچون بازگشت در قامت فاحشه، دیدار در مقابل کلیسا و رفتار غیر طبیعی و خون آشام مانند جینی وقتی که رنه را در خواب نوازش میکند. نور شمع تنها منبع روشنایی در صحنهی آخر این فیلم است که در نتیجهی آن تصاویر پر از گرین و نویز مثل اجتماع پر جنب و جوش زنبورها به نظر میرسد و گویی همه چیز تحت فشاری خیلی زیاد در حال از هم پاشیدن است. همچنین خودکشی رنه در نمای پایانی همچون سقوطی طولانی به تصویر کشیده شده است؛ سقوط به دل شب و نا امیدی که در آن ابتدا قاشق و لیوان و بعد بدن بیجان رنه به آرامی فرو میافتد.
یکی از ابعاد خاص و چشمگیر سینمای گرل، قدرت او در
به نمایش کشیدن عمق روابط صمیمی و طولانی مدت در زمان دراماتیک بسیار کوتاه است،
گویی با استفاده از ابزار سینمایی روایتهای پراهمیت و طلایی را از متن رویدادهای زندگی
بیرون میکشد. در فیلمهای او گذر از یک سکانس به سکانس دیگر همراه با گذر از زمانی
به زمان دیگر است و مهمتر از همه گذر از زمانی به زمان دیگر همراه با تغییر در بار
احساسی و عاطفی فضا و شخصیتها است. به طور ویژه در فیلم کوتاه «خیابان فونتین» فرمت
کوتاه و ۱۷ دقیقهای کار موجب شده تا این فرآیند به شکل شدیدتری اتفاق بیفتد. در مدت
زمان کوتاه این فیلم نور، هیجان و احساساتی دلپذیر بیدار میشود و غرق در تاریکی، سرما
و بارسنگین این احساسات پایان مییابد؛ گذر سرگیجه آور و نفس گیر از قطبهای احساسی
و روانی متضاد و متقابل در مدت زمانی کوتاه، به ما درکی از زودگذر بودن و تباهی زندگی
میدهد.
[۱] Cristina Álvarez López
[۲] Rue Fontaine (1984)
[۳] Philippe Garrel (1948- …)
کارگردان، فیلمنامهنویس، تهیهکننده، فیلمبردار و تدوینگر اهل فرانسه که از سال ۱۹۶۴ میلادی تاکنون مشغول فعالیت در حوزهی سینما بودهاست. وی کارگردان فیلمهایی همچون «حسادت» و «عاشق برای یک روز» است.
[۴]Jean Dorothy Seberg (1938-1979)
بازیگر آمریکایی که نیمی از عمرش را در فرانسه سپری کرد و در فیلم از نفس افتاده (Breathless) ژان لوک گدار به عنوان نمایندهی سینمای موج نو فرانسه جاودانه شد.
[۵] Jean-Pierre Léaud (1944-…)
[۶] Paris vu par … vingt ans après (1984)
[۷] Les hautes solitudes (1974)
[۸] Christine Boisson
[۹] Faton Cahen (1944-2011)
فرانسوا کاهن ملقب به فاتون نوازندهی پیانو و آهنگساز جاز فرانسوی است که به دلیل عضویت در گروههای موسیقی ماگما و زائو و آهنگسازی فیلم شهرت یافته است.
[۱۰] Gilles Deleuze
ژیل دلوز فیلسوف پست مدرن فرانسوی بود که از اوایل دهه ۱۹۵۰ تا زمان مرگش در ۱۹۹۵ دربارهی فلسفه، ادبیات، فیلم و هنرهای زیبا نوشت.
[۱۱] Spirit (1865)
[۱۲] The Dead Lover (1839)
[۱۳] Théophile Gautier (1811-1872)
شاعر، نمایشنامهنویس، رماننویس، روزنامه نگار و منتقد هنر و ادبیات فرانسوی که بسیار متاثر از ویکتور هوگو بوده است.
فیدان در شبکههای اجتماعی